#پارت۱۰

بعد ک راز کشیدم هی بهم ورزش میداد و برام کپسول مسکن اورد ک گف هروقت درد داشتی بگو بزارم رو دهنت ک تسکین کنه
منم به حرفش گوش میدادم ورزش هارو انجام میدادم و موقع درد بهش میگفتم
ک اون قسمت بخاطر کپسوله حالت کیجی و منگی داشتم

بهش گفتم :من اپیدورال میخام
گف:نمیشه تو پیشرفتت عالیه اگه برات بزنیم هم تو و هم بچه بیحال میشید ک اصلا خوب نیس و زایمانتو خیلی طولانی میکنه

منم مجبوری قبول کردم
بعد از ربع یا بیست دقیقه گف سپیده پاشو بریم ک الانه ک بچت بیاد ولی من میخاستم بمونم
و بزور دل کندم از وان

رفتیم و باز معاینه کرد ک دیگه واقعا داشتم از هوش میرفتم ک هی پامو میزاشتم رو سینش و هلش میدادم😂😂😂😂😂😂
اونم همش میگف سپیده تحمل کن دارم میبینمش تحمل کنن
اما من دیگه هیچی حالیم نبود و فقط جیغ میزدم
بهم میگف زور بزنم اما زور ک میزدم حس میکردم الانه ک مثانه ام بترکه اینقد ک تو قسمت مثانه درد داشتم

بهم میگف: سپیده درد مثانه ایی ک داری بخاطر اینکه ک دیواره رحمت ک بالا و با مثانه ات یکیه هست و چون کلفته بچه بیشتر به اون قسمت داره فشار میاره
تحمل کن بزار با انگشت هلش بدم ک همینکه بزاری بچه اومده اما من نمیزاشتم🥲😂

۵ پاسخ

اخییی استرس گرفتم منم ۳۸ هفته هستم شکمم خیلی سفت میشه احساس میکنم رحمم باز شدع...عزیزم لایک کن پارت بعدیم بیینم

بقیششش🥴

منتظر بقیشم😂

الان ک داری داستانتو مینویسی بچت کجاس 🤣🤣🤣

😂😂😂چ داستانی داشتی توو

سوال های مرتبط

مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت ۹

ماما احمدی شروع کرد به معاینه تحریکی و ماساژ پرینه ک برامن دردناک بود واقعا
بعد گف بزار کیسه رو پاذه کنیم ک یهوو
یه اب زیاددد ریخت و زیرم کامل خیس خیس شد😥😥

معاینه ک تموم شد
با درد ازش خاستم :تروخدا پاشم راه برم دردمو کم میکنه
اونم گف :افرین خیلی خوبه پاشو راه بروو خیلی خوبه
منم شرو کردم راه رفتم و تنفس شکمی ک اون همش تشویقم میکرد و بهم انرژی میداد
میدید ک موقع درد چجوری خودمو کنترل میکنم و به راه رفتن و اسکات زدن ادامه میدم

گف:سپیده زود بیا ببینم چقد شدی

(راستییی،خانم احمدی تقریبا ساعت ۶:۴۰ رسید بیمارستان،منم ساعت ۶ و نیم بستری شدم)
منم تا ترس و حالت زار رفتم و دراز کشیدم
معاینه کرد و گف:هروقت درد داشتی زور بزن،و وقتی میدید دارم زور میزنم اونم همزمان ماساژ پرینه برام انجام میداد ک قسمت بد زایمان همینه وگرنه انقباضات حتی موقع شدت زیاد هم باز قابل تحملن
هروقت ک این کار رو تکرار میکردیم من جیغ فرابنفش میزدم و میگفتم تروخدا بسههه ،نمیخام دیگه ،میخام برممممممم🥲😂😂
اونم میگف: سپیده باورکن اگه یکم تحمل کنی تا ۱۰ دقیقه دیگ بچت میاددد لطفااا تحمل کن و من مجبوری تحمل میکردم و هرچی میگف انجام میدادم🥲با با نفرین و جیغ و گریه

بعد ک تموم شد انقباضم بهش گفتم:تروخدا برم تو وات اب گرم خاهش میکنممم
اونم گف باشه بریم
رفتم و دراز کشیدم ک نگم براتون چقد حالمو خوب کرد،نگم چقد کمکم کرد،عالی بود اصلااا
مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت۱۱

و همش میگفتم :ولم کنن ،میخام بمیرم 😂😂😂
اون لحظه مامانداف هم کنارم بود ک خانم احمدی اومد بهش گف:ببین میتونی دیواره رو هل بدی چون کامل بچه پایینه
مامانداف معاینه ام کرد و گف عالیه بچه اومده اما من نمیزاتمشون و همش هولشون میدادم با پاهام😂😂😂😂

(ماما نداف اون لحظه یه زائوی دیگه داشت ک اون خیلی کولی بازی درمی اورد و میگف کاش زائوی منم اینجور بود عالیه این)
دیگه اینقد درد شدید بود ک نمیفهمیدم داره چی میشه فقط موقع دردا خود به خود زور میزدم
اونا ک منو اینجور دیدن یهو انگ‌شت کردن و بلاخرهههه😂😂😂
تونستن هولش بدن

بعد از اون معاینه و هل دادنه من دیگه واقعا حس مدفوع داشتم😥😥😥و همش بشدت زور میزدممم اونم برگاشون ریخته بود از مقاومت من و شدت زور دادنم
بعد از اون زوری ک زدم بدنم از شدت فشار شرو کرد لرزش شدید و خانم احمدی میگف:سپیده بدو رو تخت زایمان بچه اومدددد
وقتی اینو گف من دستمو گذاشتم رو وا‌ژنم و به سرش دست زدممممم😳

اما من داشتم از شدت فشار غش میکردم😂😂پرستار ک اومد کمکم کنه ک بلند بشم ما میترسیدم راه برم چون همش حس میکرد الان لیز میخوره می افته
نمیدونم چجوری رفتم رو تخت و چجوری پریدم اما اینقد سریع بود ک حتی دمپایی رو درنیوردم😂😂😂😂😂😂😂
ماما با جیغ و خنده گف:سپیده دمپاییتووو دربیاررر😂😂
اما من هیچی نمیفهمیدم و فقط زور میزدمممم
مامان كمال مامان كمال ۵ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 روزهای ابتدایی تولد
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان زِینَب جانـَم🐥 مامان زِینَب جانـَم🐥 ۴ ماهگی
قسمت دوم2️⃣
از ۳۶ هفته هرروز نیم ساعت ورزش میکردم✌🏻
از ۳۳ هفته پیاده روی رو شروع کردم روز درمیون نیم ساعت
از ۳۷ هفته هرروز ۴۰ دقیقه تا یک ساعت 😁
این و گفتم چون ازم می‌پرسیدن ک چجوری ورزش میکردی 🤭😬

من ماه درد داشتم اما کم جوری ک خیلی قابل تحمل بود..و متوجه میشدم اینا اصلا زایمانی نیس😅
و همش منتظر یه درد ممتد و شدید بودم🫣
خیلی م انتظار کشیدم برا اومدنش همش میترسیدم مدفوع کرده باشه یا یه مشکلی باشه ک دردام شروع نمیشه 🥲
به ورزش هامم ادامه میدادم اما اینکه هی همه میگفتن زایمان نکردی؟
پس کی زایمان می‌کنی
می‌رفتی سزارین دبگ‌راحت
انقد حالم بد بود این اخرا ک فقط دوست داشتم زودتر بیاد🥲😅

اما خب سعی میکردم مسلط باشم به خودم
روزای آخر همینجوری ک ورزش میکردم گربه میکردم 😬انقد وضعیتم داغون بود
اگه شمام حس ناامیدی دارین میخام بگم ک تنها نیسییننن اما سعی کنین ک مسلط بشین به خودتون و خودتون اوضاع و به دست بگیرین
ما خانما خیلی قوی یم🥹😍✌🏻
مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت۲

و همینکه قیچی رو گذاش داخل گف تموم شد🫤🫤🫤اینقد سریع و بدون درد🫤😂🤦🏻‍♀️
یعنی پشمام ریخته بود ک دردش کو؟پس چی شد؟
درد اون دستگاهه رو من فقط حس کردم و اقا چیز دیگه ایی حس نکردم🫤😂

اینقد گرخیده بودم ک منشی برام شیرینی اورد گف بخور از حال نری😂😂😂😂🤦🏻‍♀️
بعد در حین ک داشت کارشو میکرد منم سعی میکردم باهاش حرف بزنم ک یادم بره و
ازش پرسیدم:ک دهانه ی رحمم باز شده یا نه
گف:نه هنوز بستس
بعد گفتم:لگنم چطوره برا زایمان طبیعی؟
گف:چیزی ک دارم میبینم برا طبیعی خیلی خوبه و حیفه بری سزارین کنی (چون من بهش گفته بودم میترسم)هم قدت بلنده هم لگنت خوبه هم بچت اون قد درشت نیس ک بگیم زایمانتو سخت میکنه اما باز تصمیم با خودته
ک من تصمیم گرفتم بمونم برا طبیعی و از خدا میخام که توی زایمانم کمکم کنه و زایمان راحتی داشته باشم🥹❤️

بعد ک کارش تموم شد و بهم نوار بهداشتی داد ک بزارم اگه لکه بینی یا چیزی داشته باشم کثیف نشم
از مطب هم که زدم بیرون حس کردم یکهو بچه فشارش رو مثانه ام بیشتر شده و کمر دردم بیشتر شده ک اصلا نتونستم زیاد راه برم و زود خسته شدم😂🤦🏻‍♀️


اما در کل اصلاا اون چیز وحشتناکی ک فکر میکردم نیس و هیچچچچچ دردی ندارههه
اینو جدی میگم اصلا درد نداره تنها دردش برا همون دستگاه معاینه اس و قیچی کردن و کشیدن نخه هیچ دردی نداره

اینم از تجربه ی من از باز کردن سرکلاژ ک واقعا باورم نمیشه باز کردم😂😂😂😂❤️
مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زایمان:
بعد دیگ بهشون گفتم و امپول فشار رو باز زدن بهم دردای خودمم میگرف ولی زمانشون زیاد بود فاصلش
بعد باز دردام شروع شد خیلی تحمل کردم تا ۸ سانت زیاد جیغ نزدم فقط نفس عمیق میکشیدم با گازی ک موقع زایمان میزدم تو دهنم هرچند فایده ای نداشت اون گاز بی درد
بعد هشت سانت همش حس مدفوع داشتم دکتر هم موقع دردا معاینه میکرد ک وحشتناک درد داشت مث مرگگگ
مرگو جلو چشام میدیدم ک گف ب ماما برو سوند بیار ادرارشو بکشیم ک با کلی التماس نذاشتم سوند بزارن و تو همون گیر و ویری ک موقع زایمان بود رفتم دستشوی بعدش با درد زیاد باز منو خوابوندن رو تخت و معاینه کردن ک دیگ داشتم‌میمیردم ک نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم گف دیگ ده سانتی و بریم رو تخت زایمان
رو تخت زایمان موقع اومدن بچه بدترین دردو اونجا کشیدم ینی بگم تا ۸ سانت درد اونطوری نداشتم
بعد چنتا زور و جیغ و داد هم بچه منم بدنیا اومد با وزن ۳ ۵۰۰
و گذاشتنش رو شکمم
بعدشم ک شکممو خالی کردن و ماساژ دادن
ک بازم درد داشت ولی ن ب اندازه لحظه ای ک بچه میخاس بیاد
و بعدم بخیه زدن ک اصلن درد انچنانی نداشت و تموم شد
مامان میکائیل مامان میکائیل ۱ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان هدیه خدا🥺هامین مامان هدیه خدا🥺هامین ۷ ماهگی
#تجربه طبیعی ۳

درد هم هی میگرفت ول میکرد میگرفت ول میکرد رفته رفته شدید شد خیلییییی شدید شد ب حدی ک بیشتر میگرفت ی ثانیه ول میکرد
دردش اصن قابل توصیف نیس همش احساس میکردم کمرم میخواد قطع بشه از درد نمیدونستم چیکار کنم خیلیییی داد زدم مدام جیغ میکشیدم همش دلم میخواس بچه رو درارن همون لحظه تر طور ک شده
هی معاینه هم میکردن ک رحمم بیشتر باز شه
دیگ ب اخر اخراش ک رسید حس زور زدن اومد سراغم انکار ی چیز گنده رو میخوای با زور بکشی بیرون
ماما هی میگف زور بده منم زور میدادم زورم ک تموم میشد میگف حالا نفس عمیق بکش دوباره زور بده
ادم از شدت درد فقط میگ زور بدم زور بدم ک خلاص شم بعد چن تا زور بچه رو کشیدن بیرون
پسرم ساعت ۱۲ و نیم شب ب دنیا اومد
اون لحظه ک کشیدن بیرون همهههههه اون کمر درد و پا درد همششششش خوب شد انگار خالی شدم خیلی حس خوبی بود انگار تازه متولد شدم
پسرمو گزاشتن رو سینم و برداشن
بعد شروع کرد ب بخیه زدن
امپول بی حسی زد و شروع کرد ب دوختن دردش و در حد فرو کردن سوزن حس میکردم
چن سریم شکمم و فشار دادن ک دردش باز قابل تحمل بود
بعدم منتقل کردن بخش زنان
پسرمم ک رفت دستگاه بخاطر زود بدنیا اومدنش ۵ روز بیمارستان بودم
نمیدونم واقعا قسمت یا مصلحت
حتی نمیدونم سزارین بهتره یا طبیعی چون درد سزارین تجربه نکردم
اما اینو میدونم اگه سزارین بودم شاید نمیتونستم ۵ روز ب پسرم برسم
بخیه هام درد میکرد و میکنه ک شیاف میزارم

سخت گذشت اما گذشت 🥲

و پسر قشنگم
هامین مامان
الان کنارمه هر دردیم ک کشیدم فدای یه تار موش 🥲🥺

بازم سوالی داشتین بپرسین شاید ی چیزایی از قلم افتاد
و
اینم بگم هر چقدرم سخت باشه و سختی بکشین هر مدلیم زایمان کنین و درد بکشین ادم کنار میاد و یادش میره
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۵ :
ب ماماهمراهم گفتم من احساس میکنم الان دسشویی میکنم
گفت احساس فشار داری ؟ گفتم اره گفت ب کجات ؟ گفتم هم ب مقعدم هم ب واژنم ... واییییییییییی الان جیش میکنمممم😫😫😫😫😂😂 دااااد میزدم تو زایشگاه ک من الان پی‌پی میکنممممم منو ول کنین برم سرویس 😂😂🤦🏻‍♀️ ماماعه میگفت نههه اون سر بچه‌اس داره فشار میاره ( اینم بگم وقتی اومدم تو زایشگاه و چک کردن منو گفتن سر بچه هنوز کامل تو لگن نیس اگه ورزش نکنی و نیاد پایین ، زایمان برات سخت میشه . منم با درد ورزش میکردم )
ساعت ۱۰ دقیقه ب ۹ این حالت رو داشتم ک دردام شدید بودن !
ماما زایشگاه اومد گفت باید معاینه بشی . بهش گفتم ۲۰ ثانیه صبر کن من دردم ول کنه بعد معاینه کن . گفت نمیشه توی درد دهانه رحمت بیشترین حالتِ باز شدگیشه .. الان باید معاینه بشی خلاصه هرررچی خودم درد داشتم هرچی هم معاینه بهم درد داد دیگه داشتم دااااد میزدم از درد زیاد ک یکهو ماماعه گفت عه ! این ک فول شده 😍😍 سریع زنگ بزنین دکترش بیاد ....
منو حرکت دادن بردن روی تخت زایمان حالا در همین حین هی ب مقعد و واژنم فشار شدید میومد در حدی ک گلاب ب روتون احساس می‌کردم بچه الان از باسنم میزنه بیرون 😵‍💫😵‍💫😵‍💫😵‍💫🤦🏻‍♀️
روند زایمان من انقد سریع شده بود ک دیگه نمیشد صبر کنیم دکترم بیاد ک زایمان رو انجام بده ..
ماما زایشگاه اومد خودش( ب شدت خانم خوش اخلاق و کار درستی بود ♥️) اومد گفت هروقت بهت گفتم زور بزن .. گفتم من بلد نیستم چجوری زور بزنم ک !! گفت چونه تو بذار روی سینه‌ات ب داخل خم شو زور بزن هرکاری گفتم انجام بده گفتم باشه (این صحبت ها حین درد کشیدن من رد و بدل میشد!)
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 روزهای ابتدایی تولد
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام