قسمت چهارم
دردها بیشتر شده بود که کیسه ابم پاره شد و ماما معاینم کرد و گفت شیش سانتی الان میگم بیان بی دردی وریدی تزریق کنن
وقتی دکتر اومد تزریق کنه گفتم دیگه درد نمیفهمم گفت میفهمی فقط دردی که موقع فول شدن میکشی کمتر میشه مثل دردی میشه که الان داری میکشی
خلاصه فکر کنم ساعت نه و بیست دیقه اینا بود که ماما معاینه کرد و گفت هشت سانتی میرم به دکتر زنگ بزنم فقط حالت فشار که اومد تو دیگه فشار نده بچه پایینه بزار دکتر برسه
اینم بگم تو این مدت زمان مامانم پیشم بود که خودش یه قوت قلب بود خدا خودش همه مامان باباهارو حفظ کنه تو فاصله هر انقباض خرما میزاشت دهنم
شوهرمم تند تند هی سر میزد حتی یادمه تو لحظه های اخر که دردها شدید میشه اومده بود میگفت گلتو با اتاقتو چه مدل بگیرم یعنی اون لحظه منو میگی😐😐😐
فقط گفتم بزار این انقباضو رد کنم بهت میگم صبر کن😂😂 کنار دستمم وایسادی بهت نشون میدم😂😂
ماما بی حسی رو تزریق کرد اونم چیز کمی فهمیدم گفت موقع انقباض میزنم که زیاد حس نکنی یعنی خدا ماماهای بیمارستانی که داخلش زایمان کردم رو‌حفظ کنه فرشته بودن فرشته بعدش نه و نیم اینا بود که دکتر اومد منو اماده کردن

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۳ ماهگی
#ادامه
شرح زایمان
ساعت چهار بود دکتر معاینه کرد چهارسانت بودم،
ساعت حدودا پنج پنج و ربع بود که دردام خیلی زیاد شده بود، حالت تهوع شدید داشتم، و از همه بدتر حس مدفوع داشتم که ماماها نمیذاشتن و هی معاینه میکردن و من میگفتم الان کم کم ۶سانت شدم اما همون چهارسانت بودم 😐
دردام به مرور خیلی شدید میشد به طوری که فقط میتونستم رو زمین چمباتمه بزنم و دادم رفته بود هوا، تا ساعت ۶:۳۰ تونستم تحمل کنم اما بعد اون تب و لرز بدی افتاد به جونم و فشارمم خیلی اومده بود پایین واقعا حس میکردم میخوام بیهوش شم، دیگه همسرم منو بااون وضعیت دید گفت اپیدورال بگیر 🤦🏻‍♀ درخواست دادیم و ساعت هفت و ده دقیقه اومدن که تزریق کنن ماما گفت بذار معاینه ت کنم ببینم پیشرفت کردی یا نه، که بازهم همون ۴سانت بودم
خلاصه ساعت هفت و ربع تزریق کردن و برام مثل معجزه بود دردام کلا از بین رفت ، همون موقع شیفت ماماها عوض شد و مامای جدید اومد بالاسرم
بهش گفتم میشه ورزش کنم گفت نه بذار یه ان اس تی بگیریم بعد، همون موقع هم معاینه کرد بازم ۴سانت بودم
ساعت پنج دقیقه به هشت بود ماما اومد که ان اس تی رو جدا کنه و من برم برای ورزش، معاینه کرد و خیلیییی عجیب گفت ۹ سانتی 😐 من گفتم داره شوخی میکنه دلداری بده و یکم خودش با دست اینور اونور کرد گفت ده سانت شدی فقط زور نزن تا دکتر بیاد و انقد تعجب کرده بود هول کرده بود 😐😂
همون موقع دردام داشت کم کم شروع میشد که دکتر اومد بالاسرم و گفت واقعا ده سانتی؟ و معاینه کرد و گفت سریع ببریدش اتاق زایمان، خلاصه قسمت نشد من ورزش کنم😂 منو بردن اتاق زایمان و با چهارتا زور درست حسابی دخترم ساعت ۲۰:۳۰ بدنیا اومد😍😍
مامان سامیار مامان سامیار ۲ ماهگی
قسمت سوم
وقتی رسیدم بیمارستان از معاینه فوق العاده وحشت داشتم به ماما که گفتم گفت بیمارستان دولتی نیست اینجا از هیچی نترس معاینم کرد و من هیچی نفهمیدم خیلی خوب بود بعدش گفت سه سانت کامل بازی عالیه منو میگی😳😳😳
گفتم خب بزارید برم تو خونه دردهامو بکشم بیام گفت باید اول به دکترت بگم ولی به احتمال زیاد میگه بستری
به دکتر گفت اونم دستور بستری داد و تزریق امپول فشار
حالا منو میگی اول ترسیدم بعدش خودم به خودم قوت قلب دادم ماما هم گفت اصلا نترس دو ساعته میزایی
شوهرم میگه وقتی ماما اومد گفت برو وسایلاشو‌ بیار خانمت دو ساعته دیگه میزاد میگه باور نکردم گفتم خانممو با کس دیگه اشتباه گرفتی😂😂
خلاصه ساعت ۸ شب به من امپول فشار رو تزریق کردن و درد های ملایم من ساعت هشت و نیم شروع شد اینم بگم من در طول بارداری کل قران رو یبار خوندم از شروع محرم هر شب زیارت عاشورا تسبیحات خانم فاطمه زهرا هر چی به فکرتون برسه برای این که هم من هم همه خانم های باردار زایمان راحتی داشته باشن
ساعت نه اینا بود که درد ها داشت یه خرده بیشتر میشد که من توی هر انقباض جیغ اینا نمیکشیدم به قول معروف درد رو میدادم داخل فقط میگفتم خانم فاطمه زهرا تو این لحظه توروخدا تنهام نزار …
مامان مَهزاد مامان مَهزاد ۸ ماهگی
تجربه زایمان ‼️‼️
خب خلاصه که منو بردن اتاق عمل طبقه پایین، ( با برانکارد که اومده بود برای مریض دیگه ای)
دکترم بخاطر شرایطی که داشتم خیلی سفارش کرده بود که هواسشون به من باشه و اینکه به قدری جذبه داشت که همه بهش چشم میگفتن.
در لحظه بهم سوند وصل شد که اصلا وقت نشد من بگم میترسم یکم آروم تر، ( یکم سوزش داشت)
با عجله داشتن منو میبردن فقط به مامانم گفتن نوع زایمان تغییر کرد به همسرش بگید در دسترس باشه برای امضا رضایت نامه.
فورا منو توی آسانسور گذاشتن و بردن طبقه پایین، همسرم اومد کنارم خیلی خوشحال بود میرم برای سزارین منم برای اینکه نترسه از این وضعیت خطرناکم می‌خندیدم، که خیلی استرس نگیرن.
رسیدیم دکترم سر خدماتی که منو داشت میبرد پایین داد زد که چرا دیر کردی چرا عجله نمیکنید من منتظر مریض موندم....
خلاصه همسرم یکم نگرانی بیشتری گرفت، و شک کرد که چرا دکترم داره داد میزنه.
با برانکارد منو بردن داخل یه اتاق که تنها بودم خیلی ترسناک بود🙈
دوتا تخته به بغل های برانکارد وصل کردن یه آقای که دکتر بیهوشی بود اومد بهم آمپول بیحسی تزریق کنه اولین بی حسی تزریق شد‌، دکترم گفت دوتا بی حسی بزنید مریض سخت بیحس میشه، دکتر بیهوشی گفت خانم دکتر کامل تزریق کردم. که دکترم با صدای بلند داد زد کاری که گفتم رو بکن!!
بی حسی دوم تزریق شد. گفت پاهات گرم شد گفتم نه دکترم سوزن زد کف پام که حس کردم سومین بی حسی تزریق کردن 😐 گفتم بی حس نمیشم دکترم گفت فورا بیهوش کنید!!!!
تا دکتر بخواد بیهوش کنه گفتم پاهام داره گرم میشه که یهو کلا بی حس شدم. دکترم شروع کرد به پاره کردن شکمم که یادشون رفته بود دستمال بزارن جلو چشمم.
ادامه تایپک بعدی‼️‼️
مامان مامان جوجه ام مامان مامان جوجه ام ۳ ماهگی
پارت ۳

اومدم پایین گفت حالت سجده برم رو توپ ولی مگه مینوستم اون لحظه که درد میومد پامیشدم راه میرفتم نمیتونستم یه جا بشینم بعد نیم ساعت اینا ماما اومد نوار قلب وصل کرد نمیتونستم رو تخت بند بشم یه مامای دیگه اومد گفت بزار معاینه کنم ببینم چه وضعیه
معاینه کرد گفت فول شده چرا نمیزارین زایمان کنه دیگه چهار پنج نفر صدا کرد وسیله آوردن همشون آماده شدن منم اون لحظه هم ذوق داشتم عم استرس و ترس میگفتم دیگه فوقش یه ربع تموم میشه ساعتو نگاه کرد ۱۱ بود یعنی فوق درد منو دوساعت بود دردارو خیلی خوب تحمل کردم دیگه اومدن هی معاینه گردن گفتن سر بچه نیومده پایین یکی از ماماها اومد رو تخت با مشت افتاد به جونم شکممو یه جور فشار میداد دیگه صدای جیغ و دادم کل بیمارستان رو برداشته بود هی فشار میدادن میگفتن زور بده اون لحظه که فشار میداد نفسم میرفت دیگه نمیتونستم زور بدم دقیقا یک ساعت طول کشید تا سر بچه بیاد پایین
دیگه دیدن فایده نداره منو به حالت سجده کردن رو تخت گفت موقع درد زورتو بنداز ته ات انگار که داری مدفوع میکنی همش میگفت اگه همکاری نکنی اکسیژن بچه گم میشه بی حال میشه دیگه نمیاد بیرون منم میترسیدم آخر گفتم بمیرمم باید زور بدم چندبار زور محکم دادم برگشتم معاینه کرد گفت دیگه تمومه دوتا زور بدی اومده بیرون دیدن اونجور دنیا نمیاد برش دادن دوتا زور دادم اومد بیرون
آخ اون لحظه دیگه همه چی تموم شد راحت شدم ساعت ۱۲ بود بچم دنیا اومد انگار من نبودم که داشتم یک ساعت جیغ میکشیدم همین که اون لحظه صدای گریه بچه میاد انگار دنیارو میدن خیلی حس خوبیه خیلییییی ایشالا این حس نصیب همتون باشع ،،
ادامه
مامان سامیار مامان سامیار ۲ ماهگی
قسمت پنجم
دکتر برش و زد تو فشار اول نه تو فشار دوم پسرم ساعت ۹ :۴۵ رو سینم بود از ته دلم از خدا میخوام تجربه این لحظه و این حس رو واسه هر کسی که میخاد بده
اینو میتونم بهتون بگم که موقع انقباض ها و فشار و زور زدن لحظه اخر اصلا جیغ نزنید فقط خودتونو اذیت میکنید و پروسه زایمان رو طولانی
درد رو‌ بریزید تو خودتون کمک میکنه زودتر باز بشید خرما اینا مابین انقباض ها بخورید
بیمارستانی رو انتخاب کنید که کادرش مهربون دلسوز و کار بلد باشه
از خدا کمک بخواید و خانم فاطمه زهرا رو صدا کنید که معجزه میکنن واستون
اینم تجربه زایمان من که حدود یک ساعت و رب طول کشید حتی موقعی که دکتر داشت بخیه میزد که از اونم چیزی نفهمیدم گفتم یادتونه دکتر من میگفتم سزارین شما میگفتی طبیعی دستتون درد نکنه که نزاشتید سزارین کنم😂😂
حتی خود دکتر موقع رفتن به مامانم گفته بود دیدی گفتم طبیعی اخرم کار خودمو کردم😂😂
در اخر از خدا میخوام که به همه خانم های باردار چه سزارین چه طبیعی کمک کنه که زایمان راحتی داشته باشن
مامان رستا مامان رستا ۲ ماهگی
و گفتن دهانه رحمت ۲ سانته و گفتن بچش کامله بستریش کنین و به همراهیم گفتن تشکیل پرونده بده و یه لیست داده بودن گرفته بود که توش نوار بهداشتی بزرگ .خرما .آبمیوه. زیر انداز .دستمال کاغذی .دمپایی .لباس بیمارستان بود که تو بیمارستان شریعتی از بوفه گرفته بود ۷۰۰ شده بود و من مامام اومد و خیلی خوش اخلاق بود فامیلیشم اخلاقی بود خیلی باهام میگفت می‌خندید ولی ساعت یک شیفتش عوض شد و یه ماما دیگه اومد اونم خوب بود و اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی هنوز هروقت به پشتت فشار اومد صدام بزن و رفت که تو سرمم آمپول فشار زدن و من دردام داشت شروع می‌شد که صداش زدم دوباره اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی و ولی منو فک کنم یه ده باری معاینه کردند ببینن چن سانتم که باز زمان بستری که ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۳ بعداز ظهر ۷ سانت شدم که دیگه نزدیک زایمانم بود که دوتا ماما بالاسرم بودند و خانم دکتر اومد همه کارا با ماماها بود فقط خانم دکتر راهنمایی میکرد و من چون سابقه خونریزی داشتم شکمم و چند بار فشار دادن و بخیه هم نخوردم و چون بهش جا نداشت از ساعت ۴ تا هشت من پایین بودم و بهد زایمانم همراهیم اومد به من چای و خرما داد و بچه رو شیر دادم ولی چون اتاقا پر بود من بردن با بچه تو سالن و ساعت ۸ بردن بخش و شیفت شب تو زایشگاه که عوض شدن خیلی بداخلاق بودن .و هزینه زایمان رایگان بود فقط همون ۷۰۰ تومن که پول وسایلام شده بود ...پارت دو
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۴ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
رفتم تو اتاق پامو گذاشتم دردا شروع شد ولی بازم نامنظم و لبامو گاز میگرفتم که صدام درنیاد شوهرم زنگ زده بود ماما همراهم سریع اومد دیگه دردام نسبتا منظم شد معاینم کرد گفت ۷ سانتی اون بین یه درد خیلی خیلی شدید اومد که حالم بد شد دیدم ماما همراهم سریع دکتر رو صدا کرد اکسیژن خونم‌خیلی اومد پایین اون لحظه فقط حضرت فاطمه زهرا رو صدا میکردم و امام علی رو چون نورای من‌هدیه اونا بود خلاصه تا یکم‌حالم بهتر شد گفتم فقط آمپول بی حسی رو بیارین که ماماهمراهم گفت آره بزنی زودم فول میشه که یه آقایی اومد بزنه اون بین خیلی درد داشتم ولی تحمل میکردم اصلا اصلا جیغ نمیزدم ماماهمراهم خیلی کمک می‌کرد نقطه های فشاریم رو ماساژ میداد و خودم‌همش رو تنفسم کار میکردم سخت بود ولی میدونستم با جیغ زدن فقط پروسه زایمانم رو طولانی تر میکنم و گلوی خودم رو علکی جر میدم اومدن آمپول بزنن دکترش مرد بود این آمپول رو به کمر میزنن و باید یکم‌دولا بشی اون بین یهو دست دکتر رو گرفتم و گفتم‌یوقت بچم چیزی نشه این عوارض برای بچم نداشته باشه که دکتر گفت تو داری اینهمه درد میکشی هیچی نگو هیچ عوارضی مال بچت نداره خودتم بعد زایمان تکون نخوری عوارضش فقط سردرد که تکون نخوری اوکیه خلاصه همینکه زد همه دردا آروم شد و شد یه درد پریودی ریز و من از ۷ سانت بعد حدودا یک ربع فول شدم و باز کلی ورزش ماما همراهم داد که همه رو انجام دادم همش ماماهمراه میگفت آروم باش صبر کن ولی من فقط و فقط میخواستم تموم بشه درد داشتم ولی قابل تحمل و حس مدفوع کردن شدید
مامان ماهلی مامان ماهلی ۶ ماهگی
ماما اومد معاینه کرد و گفت که ۴ سانت شده
ساعت ۱۰:۲۰ بود حدودا
متخصص اومد و بی حسی اپیدورال زد
اون لحظه داشتم از درد کمر و دلدرد میمردم
دوباره گفتن بخواب که دارو پخش بشه
من با درد زیاد دراز کشیدم
کم کم حس کردم بدنم داره گرم میشه!
کم کم بدنم بی حس شد
باورتون نمیشه جزو بهترین و سبک بال ترین حس هایی بود که تو عمرم داشتم!
خیلی حس عجیب و خوبی بود اونقدر آرامش داشتم
ماما اومد روم پتو انداخت گفت بخواب که برای مرحله ی آخر آماده بشی!
خیلی حس خوبی بود!
بعد به دکترم زنگ زدن که بیاد
بعد از حدود ۴۵ دقیقه دکترم اومد و من و معاینه کرد گفت فول شده!!!
همه تعجب کردن!
حالا دهانه ی رحم من ۱۰ سانت باز شده بود ولی منتظر بودن بیحسی از بین بره که من بتونم همکاری کنم و زور بزنم
بعد از حدود نیم ساعت من دردهام و کامل حس میکردم
پاهام بی حس بود ولی انقباض های شکمم و حس میکردم
که ماما اومد از من خواست زور بزنم
من هم از قبل تحقیق کرده بودم که اولا بیخودی زور نزنم
یعنی زمانی که دکتر خواست زور بدم
دوم اینکه بیتابی و بیقراری نکنم که انرژیم بیخودی از بین نره
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان ایلیا مامان ایلیا ۲ ماهگی
مسئول بی حسیمم عوض شده بود خانم مجرد بود فامیلیش خیلی مهربون و خوش برخورد بود گفت عزیزم چون یه ربع پیش زدم نمیشه الان بزنم چون واسه خودت و بچه ضرر داره باید تا ساعت 10 صبر کنی منم دیدم چاره ای نیست تحمل کردم ولی خیلی دردام شدید شده بود خلاصه تا ساعت 10 فقط داشتم درد میکشیدم امونم بریده بود ماما هم میگفت فقط نفس عمیق بکش داد نزن منم اینقدر نفس عمیق کشیده بودم دماغم میسوخت خلاصه ساعت 10 اومدن دوباره نصف سرنگ بی حسی زدن بهم و گفت بقیشو داخل اتاق بهت میزنم همون موقع هم چنان فشار به لگنم اومده بود که احساس ببخشید مدفوع داشتم و میگفتم نمیتونم نگه دارم گفتن اشکالی نداره تا مدفوع نیاد بچه نمیتونه بیاد خلاصه دیگه مدفوعم اومد سریع اومدن گذاشتنم رو ویلچر و بردنم اتاق زایمان و آمادم کردن دکترمم اومد دیگه دست به کار شدن همزمان که زور میزدم ماما که فامیلشون عسکرزاده بود شکمم رو فشار میداد که بچه بیاد با اینکه بی حس بودم ولی اون فشار شکم رو متوجه شدم دیگه ساعت 10:30 بچه دنیا اومد و برگدوندنم تو اتاقم و برام کاچی و دمنوش آوردن که بخورم و ساعت 1 بردنم بخش که همسرم و مامانم اومدن🥲
مامان Kian💙👶🏻 مامان Kian💙👶🏻 ۷ ماهگی
تجربه زایمان:

روز بیست و سوم اسفند بدون هیچ دردی تو هفته ۳۹و۶روز رفتم بلوک زایمان
تنها دردی که داشتم شب قبلش از پهلو درد خوابم نمیبرد
اونجا گفتم زرداب بالا اوردم و حالت تهوع دارم درصورتی که من کل بارداریم بالا میاوردم الکی گفتم همون موقع فقط پیش اومده بستریم کنن
معاینه شدم یه سانت بودم ولگنمم بشدت خراب چهار روز قبل هم معاینه شده بودم همون یه سانت دکتر اومد ماما گفت معاینش کن تا بدونی چی میگم بعد معاینه کرد و گفت حق داری
رفتن و جراح اوردن معاینه کرد شیکممو هی دست میزد درد داری یا نه پهلو راستمو فشار میداد درد میومد
بعد گفت سونو بگیرن سونو گرفتن جوابش اومد اومدن امپول فشار زدن
یه ساعتو نیم سروم وصل بود من نیم ساعت درد شدید داشتم جوری ک دگ نمیتونستم نفس بکشم فقط صلوات میفرستادم
مامایی که قرار بود زایمانمو انجام بده اومد معاینه کرد گفت یه سانتی رفت بیرون
صداشون میومد که میگفتن این هنو یه سانته لگنش داغونه و...
بع ماما گفتم میخام برم دسشویی نوارقلبو بازکردنو سرمو قطع کردن اجازه دادن برم بعد اومدم خدمه گفت استراحت کن بیان سوند وصل کنن بهت گفتم مگه طبیعیم سوند وصل میکنن
گفت تو طبیعی نیسی قراره ببرنت سزارین
دکتر به بهانه اپاندیس نامه سز داده بود
بردنم اتاق عمل دوساعت بعدش و تو بیست دقیقه بچمو دراوردن و اپاندیسمم برداشتن گفتن بزرگ شده بوده
دردای بعد سزارین واقعا نفس بره اما با شیافو سروم هایی که میزنن
قابل تحمله اما من همون نیم ساعت درد طبیعی داشتم مرگو به چشمام میدیدم
گرچه بدن هرکی متفاوته بدن من رو طبیعی جواب نمیداد من همچنان درد دارم تو سزارین اما بیشترش بخاطر اپاندیسمه
تمام:(
مامان آیلین مامان آیلین ۲ ماهگی
ادامه
منم ساعت هفت بستری کردن و آمپول فشار بهم وصل کردن که نگم چقدر بد بود و اذیت شدم از همون اول که وصل کردن بهم دردام شروع شد نمی‌تونستم رو تخت بخابم همش راه میرفتم که شاید دردام کمتر شه
خلاصه که ماما و پرستارا هی میومدن معاینه میکردن یعنی هر ساعتی که ببینن دهنه رحم باز شده یا ن آخرش به خونریزی افتادم زخم کرده بودن بس که معاینه کردن بودن خلاصه ساعت هشت شب شد و بازم همون یه سانت بودم که یه دکتر ماما جوون اومد و گفت بزارین خودم معاینه کنم تا معاینه کرد گفت این که لگنش خوب نیس و سر بچه گیر میکنه تو لگن و اینجور حرفا بعدش گفت خودم سزارینش میکنم که خدا خیرش بده. زندگیمو مدیون اونم
همونجا کیسه آبمو پاره کردن که هیچی درد نداشت سوند هم وصل کردن که اونم درد نداشت برا من البته اینم بگم بدن با بدن فرق داره. بعد پیاده بردنم تو اتاق زایمان که یه آقا سوزن بی حسی زد که نفهمیدم اصلا بعد پاهام بی حس شد جوری که نتونستم تکون بدم بعد پارچه انداختن جلومو کارشونو شروع کردن بعد ده دقیقه دخترمو گذاشتن رو صورتم که بهترین حس دنیا بود همه اونجا بهم میگفتن مامان کوچولو چون همش ۱۶سالم بود دکترا تعجب کرده بودن
ادامه دارد.....
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۲

رفتم خونه یکم سوپ خوردم دوش گرفتم شیو کردم و آماده شدم با اینکه هیجان داشتم و خوابم نمیومد ولی به زور خوابیدم تا انرژی داشته باشم
۵ رفتم بیمارستان و به مامای زایشگاه گفتم که طبیعی میخوام و دلم میخواد ماما همراه داشته باشم که خوشبختانه خودش شد و خیالم راحت شد چون از قبل میشناختمش و واقعا مهربون بود
یه ان اس تی دادم و لباس زایمان رو پوشیدم رفتم اتاق زایمان که اولش یه محلول بدون طعم رو داخل آب قاطی کرد و با سرنگ کم کم داد که بخورم و گفت که چون درد زایمانی ندارم این دردامو شروع میکنه
نیم ساعت نشستم به در و دیوار نگاه میکردم که اومد آنژوکت و سرم وصل کرد
تا ساعت فکر کنم ۸ دردی نداشتم ولی کم کم بعدش یه انقباض های ریزی داشتم
ماما هم دارو تو سرم اضافه میکرد
وقتی گفتم یه کوچولو انقباض دارم گفت بیا معاینه کنم که بله شده بودم دو سانت
کم کم انقباضا منظم شد و منم اومدم پایین نرمش و ورزش و اسکات و ورزش با توپ و ماساژ
و اینکه میزاشتن خانوادم یکی یکی بیان داخل و منو تو اون شرایط بیینن🤣 که خب بیشتر شوهرم میومد و میموند پیشم
بعدش کیسه آبم رو پاره کردن که دیگه کامل دردام تو دقایق مشخص میگرفت و ول میکرد
ساعت ۹ که ماما گفت شوهرم بره بیرون تا معاینه شم ( شوهرم فکر کرد موقع معاینه میتونه بمونه ولی گفت بره منم پرسیدم چرا گفت خیلی آقایون حالشون بد میشه اینطور مواقع😁🤣)
معاینه کرد که شده بودم چهار سانت و ماما گفت عالی پیش رفتی
ادامه پارت بعد
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم