قسمت چهارم
دردها بیشتر شده بود که کیسه ابم پاره شد و ماما معاینم کرد و گفت شیش سانتی الان میگم بیان بی دردی وریدی تزریق کنن
وقتی دکتر اومد تزریق کنه گفتم دیگه درد نمیفهمم گفت میفهمی فقط دردی که موقع فول شدن میکشی کمتر میشه مثل دردی میشه که الان داری میکشی
خلاصه فکر کنم ساعت نه و بیست دیقه اینا بود که ماما معاینه کرد و گفت هشت سانتی میرم به دکتر زنگ بزنم فقط حالت فشار که اومد تو دیگه فشار نده بچه پایینه بزار دکتر برسه
اینم بگم تو این مدت زمان مامانم پیشم بود که خودش یه قوت قلب بود خدا خودش همه مامان باباهارو حفظ کنه تو فاصله هر انقباض خرما میزاشت دهنم
شوهرمم تند تند هی سر میزد حتی یادمه تو لحظه های اخر که دردها شدید میشه اومده بود میگفت گلتو با اتاقتو چه مدل بگیرم یعنی اون لحظه منو میگی😐😐😐
فقط گفتم بزار این انقباضو رد کنم بهت میگم صبر کن😂😂 کنار دستمم وایسادی بهت نشون میدم😂😂
ماما بی حسی رو تزریق کرد اونم چیز کمی فهمیدم گفت موقع انقباض میزنم که زیاد حس نکنی یعنی خدا ماماهای بیمارستانی که داخلش زایمان کردم رو‌حفظ کنه فرشته بودن فرشته بعدش نه و نیم اینا بود که دکتر اومد منو اماده کردن

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان ❤️عارف ❤️ مامان ❤️عارف ❤️ ۱ ماهگی
پارت سوم
تو مسیر فقط دعا میکردم زود تر برسیم، به زور مامانم چند لقمه صبحانه خوردم که اونم گلاب به روتون بالا آوردم 😐رفتم بیمارستان هفده شهریور به ماما میگفتم سریع منو بستری کن من درد دارم گفت باید معاینه بشی معاینه کرد گفت 5 سانتی کارامو کرد و لباس پوشیدم رفتم زایشگاه شانس من خداروشکر بیمارستان خیلی خلوت بود دانشجو ها هم نبودن 😊 تا وقتی بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گزاشتن، ماما همراهم اومد ماما م عادله حسینی بود خیلی با حوصله و مهربون بودن ساعت 10 اینا بود گفت با من همکاری کن تا زود زایمان کنی نقطه فشارهامو می‌گرفت و واقعا دردام شدید شدید تر میشد یک حرکاتی هم میگفت انجام می‌دادم رو تخت بعد ماما بیمارستان آمد گفت کیسه آبش و باید پاره کنم با یک وسیله انجام درد داشت اونم ☹️ من فقط تنفس ها عمیق میکشیدم یک خانم دیگه اومد گفت آمپول اپیدورال میخوای یا بی دردی من گفتم بی دردی چون اپیدورال تو کمر می‌خورد منم کمرم داشت نصف میشد نزدم 😢بی دردی برام زیاد تاثیر نداشت، مامام خیلی خوب بود تشویقم می‌کرد بهم به زور آبیموه و خرما میداد میگفت باید جون داشته باشی زور بزنی چند تا زور زدم اونجا بعد منو با ولیچر بردن اتاق زایمان اونجا هم دو یا سه تا زور محکم زدم و بچه ام بدنیا اومد بعد یک بار دیگه هم شکمم فشار دادن جفت اومد بیرون واقعا حس خیلی خوبیه که از درد راحت میشی بخیه هم کم خوردم  و ساعت 11و نیم، 11 /11 پسرم به دنیا اومد تو 38 هفته و یک روز
مامان تیـــام (کُنجد) مامان تیـــام (کُنجد) ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🤰🏻
پارت پنجم🙋🏻‍♀️

یه حالت خوابالوییه خوبی بهم دست داده بود☺️
یه چیزایی رو که یادم نمیاد😂
ولی همشرم میگفت اینقدر اروم بودی اصلا درد نداشتی و همش میگفتی میخوام بخوابم
ولی دردارو متوجه میشدم ولی خیلی کمتر
دلم میخواست بخوابم که دکتر گفت بخواب ولی بعد از کم شدن اثر مسکن دردا هی زیاد تر میشدن
یه اتفاق نادر از نظر دکترم که برام پیش اومده بود، این بود که دهانه رحم باز شده بود ولی واژن باز نشده بود😬
یادمه دکتر به ماما میگفت من سر به اون بزرگی رو چطور از سوراخ به این کوچیکی بگیرم😕
نه به بعضیا اینقدر گوشتشون زود پاره میشه نه به فرزانه که سفته گوشتش🙄نمیدونم تعریف کرد یا کوبید😂😂😂

دکتر گفت بخاطر سفت بودن گوشتت واژن هنوز باز نشده
برای همین پوزیشن سجده رو بهم داد
که تو هر درد، من نفس بگیرم، زور بزنم و دکتر همزمان معاینه کنه😬
هربار معاینه واقعا بد بود، من دردی حس نمیکردم بخاطر معاینه دکتر ولی سر بچه رو فشار میداد داخل تا بچه خودشو هل بده سمت بیرون و باعث باز شدن و سریع شدن روند زایمان بشه که با هربار فشار کلی آب ازم میریخت...
مامان سلما مامان سلما ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت چهار

انقدر تو سرویس بهداشتی موندم که ماما اومد سراغم گفت پس چی شدی گفتم درد دارم گفت خب بمون همینجا آب گرم بگیر رو خودت منم گوش دادم ولی بعد چند دقیقه حس کردم از شدت درد دارم بیهوش میشم
به هر زوری بود بلند شدم رفتم سر تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم و فقط خدا خدا میکردم که هرچی زودتر تموم شه حتی میگفتم خدایا منو بکش تا دردم تموم شه آخه فکر میکردم این تازه شروعشه و قراره تا فردا صبحش این دردارو تحمل کنم بعد ماما اومد گفت میخوام برات مسکن بزنم دردات کمتر شه تا مسکن و زد یهو دردام شدید تر شد و بالا آوردم ماما گفت خیلی خوبه یعنی داری پیشرفت میکنی بعد دکترم اومد گفت چرا خوابیدی بیا معاینه ات کنم بعد پاشو ورزش کن معاینه ام که کرد یهو چشاش چهارتا شد گفت فول شدی بچه داره بدنیا میاد همون لحظه ماماهمراهم اومد من دستام خشک شده بود اصلا دستامو حس نمیکردم گفتن فشارت افتاده و برام سرم زدن بعدش مامای بخش دوباره اومد بهم گفت بچه داره میاد زور بزن منم تا جون داشتم زور زدم
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب دوستان اومدم براتون تعریف کنم
من چون بچم خونرسانیش کم شده بود .شنبه اول دی بستری شدم ساعت ۱۱ظهر .دیگه اومدن برام سرم فشار وصل کردن. خیلی درد کمی داشتم دیگه سرم رو قطع کردن دو ساعت بهم استراحت دادن تا ساعت ۵ونیم .دکترم اومد معاینه کرد گفت باید شیاف بزاریم برات تا دردم شروع بشه. دیگه اومدن شیاف گذاشتن از ساعت ۷شب بود دردام شروع شد میگرفت درد و ول میداد. ۵دقیقه ای یک بار بود معاینمم که میکردن ۱.۵بودم همش . تا اینکه داشتم قدم میزدم ساعت ۸و۲۰دقیقه بود یهویی یه چیزی گف تق😐کیسه ابم پاره شد واااای خدا تازه از اون موقع بود که دردام زیاد شد .یعنی اون زمانی که دردم‌ میگرفت خیلیییی دردناک بود. چند دقیقه ای که درد ول میکرد فکر میکردم خوب شدم که یهو دوباره درد میومد. خلاصه اینکه خیلییی درد کشیدم تا ساعت ۱۱شب شده بودم سه سانت. نا امید بودم کلا .جیغ میزدم .گریه میکردم . میگفتم منو بفرستین سزارین غلط کردم.😑بس که درد داشتم و معاینه کردناشون دردناک بود . اپیدورال هم از ۴سانت میزدن. ولی من بس بی قراری کردم زنگ زدن به دکترم .دکترم گفت براش اپیدورال بزنین با همون سه سانت. دیگه من انقد اذیت بووودم هی میپرسیدم کی میرسه دکتر بیهوشیییی به سختی تحمل کردم . البته یک ساعت شد تا دکتر اومد و من تو این یک ساعت شدم ۴سانت .بلاخره دکتر اومد ساعت ۱۲و۲۰دقیقه بود. سوزن اپیدورال رو وصل کرد تو کمرم .یه سوزش کمی داشت موقع وصل کردنش بعدشم دیگه عادی بود. خلاصه سوزن رو که زد و بی دردی رو تزریق کرد. وااای عالییییی بود یهویییییی همه دردام تموم شدن باورم نمیشد خیلی خوب بود برای من که آستانه تحمل دردم پایین بود.
بقیشو تاپیک بعد میگم
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۲ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت سوم
هروقت درد داشتم فقط دست مامانم رو با تموم وجود فشار میدادم احساس میکردم استخون دستش دیگه داره می‌شکنه آنقدر زور میزدم 🥺
ساعت۷ صبح شد و همچنان داشتم دردها رو که بیشتر میشدن تحمل میکردم که خداروشکر شیفت هم ماماها هم دکترم عوض شدن 😮‍💨
موقعی که ماما ها داشتن شیفت عوض میکردم و بالا سرم بودن شنیدم که به هم میگفتن این دختر رو دیروز بستری کردیم حتی یه سانتم باز نبوده و خانم دکتر بهمون گفته من کاری به این ندارم که باز هست یا نه تو شیفت من یعنی همون ساعت ۷روز پنجشنبه باید زایمان کنه😑
خود ماما ها به هم میگفتن اصلا این چیزی که خانم دکتر گفته امکان نداره 😶هیچی دیگه خدارو شکر یعنی هزار بار خدارو شکر که شیفت عوض شد
خلاصه دردهام نزدیک ساعت۸صبح به اندازه زیاد بود که هروقت درد داشتم طوری داد میزدم که انگاری می‌خوام زایمان کنم🥺
هر وقت درد داشتم داد ماما ها رو صدا میکردم میگفتم تورو خدا منو ببرید سزارین وگرنه خودمو از این تخت پرت میکنم پایین یه کاری دست خودم و خودتون میدم 😅🥲تا اینکه ماما اومد از بچه که نوار قلب گرفت گفت ضربان قلب بچه‌ت نرمال نیست 🥺
منم میگفتم خب منتظر چی هستی باید سزارین بشم جونش در خطره
می‌گفت من که نمیتونم بگم بری واسه سزارین باید دکتر بگه
هیچی دیگه دکترم که اومد نوار قلب رو که دید گفت نه طبیعی واسه پاره شدن کیسه آبه 🫤گفت یه نوار دیگه بگیر که مطمئن بشیم
نوار قلب بعدی رو که گرفتن همون جور بود ضربان قلبه نرمال نبود😥
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
ساعت دو نیم دکتر معاینه کرد گفت وااای نه سانت شدی رو همون تخت گفت رو دست بخواب ی پاتو بکش تو شکمت با هر دردی تا جایی که میتونی به عقبت فشار بیار یعنی خدا می‌دونه چه دردی داشت دیگه تو همین درد ها کلا دهنم خشک میشد گر می‌گرفتم هی آب و آبمیوه و چایی می‌خوردم با خوابم می‌گرفت دیگه نا نداشتم برا زور ی جاش اصلا خوابم برد دیگه گفتم باید این قضیه باید تموم شه هر چی زود تر تا جایی که میتونسم فشار میدادم تو همین جا باز ی پرستار دیگه اومد گفت همون سوند رو باید بزارم دیگه من گفتم من رد دادم هر چی شد شد دیگه همه که هر کاری دلشون خواست کردن تو هم دیگه انجام بده ، اون وارد بود سریع گرفت رفت دکتر گفت دیگه زور نزن برو سریع بریم اتاق عمل منو سریع بردن رفتم رو تخت رسیده بودم ده سانت گفت سه‌تا زور محکم بزنی اومده بی حسی زد و پرینه کرد ، ولی همش باز یدطرف همین سه تا زوره با هر چی قدرت داشتم دست گذاشتم زیز رونم فشار دادم دیدم ی چیزی عین ماهی اومد بیرون گذاشتنش رو سینم
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(۲)
خلاصه که دردم یهوییی تموم شد . حس خوبی بود. ماما اومد بهم گفت حالا نیم ساعت استراحت کن بخواب که بعد باید ورزش کنی. خوابیدم راحت خواب رفتم . البته بگم درد نداشتم اما یه حس فشاری زیر دلم بود که قابل تحمل بود.بعد نیم ساعت ماما اومد بیدارم کرد . معایینم کرد از ۴سانت شدم ۶سانت خیلیییی خوشحال شدم. جالب اینکه با اپیدورالی که زده بود معاینه کردن هم خیلی دردش کم شد. یعنی معاینه میکردن قابل تحمل بود دیگه.خیلی خوشحال بودم فکر میکردم تا آخرش همینه😂😐حس فشار کم راحت میاد دنیا و فلان. خلاصه چند تا پوزیشن بهم گفت ماما شروع کردم انجام دادن و ورزش روی توپ .تا ساعت ۳ونیم .بینش استراحت هم میکردم.راجب خور و خوراک هم همه چی میتونستیم بخوریم .اما من تا قبل اینکه اپیدورال بزنن بهم هیچییی نمیتونستم بخورم همش حالت تهوع داشتم و لرزش بدن.بالا هم اوردم. اما بعد اپیدورال غذا هم خوردم .خبببب داشتم میگفتم تا ساعت ۳ونیم که حس فشارم زیاد شد و دردها داشتن مث قبل شدید میشدن.گفتم ب ماما باز اومد بی دردی رو زد تو سوزن کمرم. باز دردم کم شد اما فقط تا نیم ساعت. تو این حین معاینم ۷سانت اینا بود.از ساعت ۴به بعد خیلییی سخت گذشت دوباره چوون بی دردی هم جواب نمیداد و معاینمم ۸سانت بود .خیلی فشاااار زیادی زیر دلممم بود .دوباره جیغ و داد و گریم زیاد شد. از طرفی ماما بهم گف سر بچه هنوز بالاست از الان ب بعد همه چی به خودت بستگی داره باید خودت به خودت کمک کنی. باید وقتی درد داری زور بزنی با تمام توانت‌. روی تخت که خوابیده بودم وقتی درد داشتم میگف زور بزن و در همون حین خودشم دست میبرد داخل هی میگفت افرین افرین خوب داری پیش میری‌.....
ادامه تاپیک بعد
مامان aylin🎀 مامان aylin🎀 روزهای ابتدایی تولد
مامان لوبیا مامان لوبیا ۱ ماهگی
تجربه زايمان طبيعي ٢
تو جاده دردام اول هر ١٠ دقيقه بود بعد شد هر ٥دقيقه و اخراش ك نزديك بيمارستان بوديم ٣ دقيقه اي شد
ماما سونو و ازمايشارو گرفت گفت دراز بكش معاينه بشي بعدش هم ان اس تي
معاينه كرد گفت نه دو سانتي براي بستري بايد ٤سانت بشي
اما بعد از چند دقيقه ان اس تي كه وصل كرد گفت دردات خيلييي منظم و پشت سر همه بايد بستري بشي با دكترم تماس گرفتن و ايشونم نظرشون همين بود كه بستري بشم
وقتي تو جاده بوديم با خودم فكر ميكردم شب عيد مبعثه و حتمازايشگاه خيلي شلو غه اما وقتي رسيدم من تنها مامان زايماني اون شب بودم
حتي بهم گفتن خوش ب حالت ديشب ١١تا زايمان داشتيم اما امشب خبري نيست
لباسامو عوض كردم مامانمو بوسيدم و وارد زايشگاه شدم
ماما گفت دو سانتي تماس بگيرم دكتر بيهوشي بياد بي دردي (اپيدورال) بهت بزنه گفتم نه تا جايي ك بتونم ميخوام تحمل كنم
ساعت ١٢.٣٠اومد دوباره معاينه كرد گفت دهانه رحمت ٤سانته كيسه ابمو پاره كرد و دوباره رفت ١.٣٠ اومد معاينه كرد گفت ٦سانت شدي دردام شديد شده بود گريه ميكردم گفتم الان تماس بگيرين برا بي دردي بيان تحملش سخت شده
كتر بيهوشي اومد گفت دخترم چرا گريه ميكني چرا زودتر نگفتي بيام
بي دردي بهم زدن و من دردام كمتر نشد دوباره اومدن ي ماسكي دادن گفتن تو اين نفس بكش اما هيچ فايده اي نداشت...