پارت دو تجربه سزارین
لباسو پوشیدم و منتظر ماما موندم که کارامو کنه اومد انژیوکت زد و ی ازمایش گرفت
و سرم بهم وصل کرد اونجام حالم بد بود و بهشون گفتم تهوع دارم گفتن که از استررسه
و گفتن برای سوند خیلی زوده چون عملت ۹نیمه
تو این حین همسرم ی سر اومد کنارم و باهم حرف زدیم بعدش فیلمبردار اومد ازمون کلیپ و مصاحبه گررفت مادرا اومدن داخل و عکس گرفت
فک کنم ان اس تی انقباض نشون داد ک ماما گفت درد داری؟گعتم نه گفت بذار معاینت کنم اگه دهانه رحم باز شده بگم دکترت زودتر بیاد
بعد معاینه گفت بسته ی بسته س
حول و حوش ساعت ۹بود که اومدن دنبالم ماما اومد سوندو وصل کرد که خبلیییییی حس بدی داشت و فقط دوسداشتمم هرچه زووودتر بی حس بشم و دیگه حسش نکنم خیلی مزخرف بووود
بعدش با ویلچر بردنم سمت اتاق عمل همسرمم باهام اومد تا دم اتاق عمل گفتن باید اینجا منتظر باشی و جایی نری
ی سالن بود پر اتاااق ک هر کدوم اتاق عملای متفاوت بود😬

۱ پاسخ

پارت بعد
😁

سوال های مرتبط

مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم

بستری شدم ،گفت همه لباساتو دربیار هیچی باخودت نمیتونی ببری ،
یه لباس ام دادن با کلاه پوشیدم ،گفتن خرما و آب میوه و دمپایی و لیوان یکبار مصرف و پوشک بچه بزرگ برای من و مای بی بی و لباس برای بچه رو فقط بیار ،که قبل اینکه لباسامو عوض کنم گفتم خودمم برم که با همسرم بگیریم اونارو ،گفتن باشه فقط زودبیا
خلاصه رفتیم پایین هم اونارو گرفتیم و لباس برداشتیم هم اینکه دستبند دستم و برگه های بستریمو با خودم بردم بالا
دیگه رفتیم بالا و منم کلی استرس داشتم ،مامانمم باهام اومد داخل اتاق و لباسامو درآوردم همه چیمو دادم مامانم ،لباس بیمارستانو پوشیدم ،خداحافظی کردم و پرستاره اومد گفت وسایلاتو بیار بریم
بردنم تو اتاق زایمان طبیعیو گفت دراز بکش ، بعد چند تا دختر اومدن تو اتاق که دانشجو بودن گفتم اوه اوه نکنه فقط دانشجو میخواد بالاسر من باشه ،اینا که هیچی بلد نیستن و واویلا...
که دیدم ن ،ماماعه اومد گفت من امشب ماما تو ام و خودشو معرفی کرد و چندتا سوال پرسید ،چه ماما خوبی ام بود همش میگم خداخیرش بده،خلاصه اومدن بزور رگم رو پیدا کردن و سرم وصل کردن و ان اس تی ام وصل کردن، دقیق ساعت ۹ و نیم شب بود و ۳۸ هفته و ۶ روز بودم ،اون شب هیچ بارداری جز من نبود توی هیچکدوم از اتاق های زایمان طبیعی.
دیگه همش دستگاه ان اس تی بهم وصل بود ۲۴ ساعته، و تند تند سرم تموم میشد یکی دیگه وصل میکردن علاوه بر سرم آمپول میاوردن مستقیم میزدن تو رگ فشارم میداد موقع زدن که خییلی درد داشت
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان همتا مامان همتا ۲ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه