تجربه زایمان پارت یک
درست روزی که ۳۸هفته کامل شد رفتم برای نوارقلب چون دکتر گفته بود هر دوهفته یکبار برم از یک هفته قبلم احساس آبریزش و خیس شدن داشتم رفتم نوارقلب خوب نبود گفتن شاید بچه خوابه چیز شیرین بخور دوباره بیا منم کیک و آبمیوه خوردم اما انگار ن انگار تکون نمیخورد درصورتیکه قبلا هنوز شیرینی تو دهنم بود شروع میکرد لگد زدن بعد منوفرستادن سونو بیوفیزیکال که اونجا گفت آب دورجنین به حداقل رسیده و حرکاتش کمه با همین سونو بستری شدم ساعت ۱۰شب بیمارستان بنت الهدی تا روز بعد ساعتای ۱۲ یک درد نداشتم فقط الکی بستری بودم نمیزاشتن هیچی بخورم نمیتونستم بخابم بعد بهم آمپول فشار زدن که دردام شروع شد تا ۴سانت قابل تحمل بود وقتی دردم میگرفت خودم کمرموماساژ میدادم بعدش ماما همراه اومد روی توپ بهم ورزش داد و حرکت سجده گاز بی دردی هم گرفتم دیگه از اون موقع همه چیزو مثل خواب و رویا یادم میاد چندبار بالا آوردم و همش میگفتم منوسزارین کنین یا اپیدورال بزنین میگفتم میخام بمیرم مامانمو صدابزنین من مردم😂چندبار رفتم تو سرویس به شکمم آب گرم میگرفتم دردم بهتر میشد بعد که رسیدم به ۷سانت دیگه گاز بی دردی بهم ندادن اما دیگه سریع پیشرفت کردم و حالم اومد سرجاش هوشیارشدم تااینکه نوبت زورزدن شد چندبار زورزدم بعدم بردنم اتاق زایمان اونجا هم دو تا زور زدم و آمپول بی حسی زدن و برش دادن بچه به دنیا اومد.

۴ پاسخ

عزیزدلم خداحفظش کنه براتون💙😘

ان شاءالله به سلامتی زایمان کردی عزیزم
خدا برات حفظش کنه

از اخر سزارین شدی

عزیزم خداحفظش کنه واستون😍

سوال های مرتبط

مامان رادوین💙💙💙 مامان رادوین💙💙💙 ۱۱ ماهگی
پارت سوم
چند دقیقه بعد باز معاینه شدم و گفتن جنین  وارد کانال زایمان شده و  رفتم روی تخت زایمان و موقع زور دادن بود اما من نمی‌توانستم نفس بکشم برام اکسیژن آوردن یکم بهتر شدم و شروع کردم زور زدن 20 دقیقه زور میزدم اما پیشرفتی نداشتم یکم بهم استراحت دادن و دوباره ورزش کردم و باز رفتم برای روز زدن چندتا زور محکم زدم و همون موقع برش دادن و من احساس کردم بچه خارج شد و یک گرمی خاصی داشت و بعدش حس آرامش مطلق بود سبک سبک شده بودم. حدود دو دقیقه بعدش جفت هم با یک ماساژ آرام خارج شد . نی نی رو گذاشتن رو شکمم و اون بهم نگاه میکرد و من خدا رو شکر میکردم که سالمه . پسرم رو  گذاشتن روی تخت دیگه و تمیز کردن و قد و وزنش رو ثبت کردن .گذاشتن روی سینه ام شیر خورد و بردن لباس تنش کردن بعد وبهم سه تا آمپول بی حسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن کلا 8 تا بخیه خوردم اما زدن بخیه واقعا دردناک بود با اینکه بی حسی زده بودن.
کل زایمانم دو ساعت طول کشید و پسرم 16 اسفند دو روز زودتر از نامه بستری دکتر به دنیا آمد
ببخشید دوستان حواسم نبود پاک شد دوباره گذاشتم
مامان kiyan🩵sogand🩷 مامان kiyan🩵sogand🩷 ۸ ماهگی
سلام به همگی اومدم از تجربه زایمان طبیعیم بگم
همون‌طور که دوستان میدونید من تا 40موندم و هیچ دردی نداشتم دکترمم گفت دیگه پنجشنبه بیا بستری بشو که دیروز اومدم بیمارستان معاینه کردن و نوار قلب و اینا همه چیز اوکی بود و دهانه رحمم 3سانت بود ولی هیچ دردی نداشتم گفت سر بچه کامل نیومده تو لگن دیگه ساعت13/30بستری شدم رفتم اتاقی که بهم دادن عالی بود تمیز و مجهز بعد از وقتی رفتم شروع کردم رو توپ ورزش کردن بعد اومد آمپول فشار زد بهم دیگه کم کم دردام شروع شد و شد2 دقیقه یه بار به پرستاری که پیشم بود گفتم گفت عالیه خیلی خوب داری پیش میری ادامه بده بعد دکترم اومد معاینه کرد و کیسه آبم ترکید و به یه ساعت نرسید دردم افتضاح شروع شد گفتم اپیدورال بزنید دکترم گفت به اپیدورال نمی‌رسه زود زایمان میکنی دقیقا هم همین شد و چند دقیقه بعد اومد دید داره به دنیا میاد وساعت16/35 دختر نازم به دنیا اومد ،ولی هرکاری میکردن جفت جدا نمیشد منم که دیگه جوانی برام نمونده بود یکم طول کشید تا زور بدم جفتم کنده بشه خلاصه که نسبت به زایمان اولم خیلیییییی خوب بود
بیمارستان هم که نگم براتون رفتارا عالیییییی ،تمیزی و بهداشت20
هنوزم که هنوزه میان قربون صدقه بچم میرن و سر میزنن بهش
مامان ایلیا🩵 مامان ایلیا🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(۲)
خلاصه که دردم یهوییی تموم شد . حس خوبی بود. ماما اومد بهم گفت حالا نیم ساعت استراحت کن بخواب که بعد باید ورزش کنی. خوابیدم راحت خواب رفتم . البته بگم درد نداشتم اما یه حس فشاری زیر دلم بود که قابل تحمل بود.بعد نیم ساعت ماما اومد بیدارم کرد . معایینم کرد از ۴سانت شدم ۶سانت خیلیییی خوشحال شدم. جالب اینکه با اپیدورالی که زده بود معاینه کردن هم خیلی دردش کم شد. یعنی معاینه میکردن قابل تحمل بود دیگه.خیلی خوشحال بودم فکر میکردم تا آخرش همینه😂😐حس فشار کم راحت میاد دنیا و فلان. خلاصه چند تا پوزیشن بهم گفت ماما شروع کردم انجام دادن و ورزش روی توپ .تا ساعت ۳ونیم .بینش استراحت هم میکردم.راجب خور و خوراک هم همه چی میتونستیم بخوریم .اما من تا قبل اینکه اپیدورال بزنن بهم هیچییی نمیتونستم بخورم همش حالت تهوع داشتم و لرزش بدن.بالا هم اوردم. اما بعد اپیدورال غذا هم خوردم .خبببب داشتم میگفتم تا ساعت ۳ونیم که حس فشارم زیاد شد و دردها داشتن مث قبل شدید میشدن.گفتم ب ماما باز اومد بی دردی رو زد تو سوزن کمرم. باز دردم کم شد اما فقط تا نیم ساعت. تو این حین معاینم ۷سانت اینا بود.از ساعت ۴به بعد خیلییی سخت گذشت دوباره چوون بی دردی هم جواب نمیداد و معاینمم ۸سانت بود .خیلی فشاااار زیادی زیر دلممم بود .دوباره جیغ و داد و گریم زیاد شد. از طرفی ماما بهم گف سر بچه هنوز بالاست از الان ب بعد همه چی به خودت بستگی داره باید خودت به خودت کمک کنی. باید وقتی درد داری زور بزنی با تمام توانت‌. روی تخت که خوابیده بودم وقتی درد داشتم میگف زور بزن و در همون حین خودشم دست میبرد داخل هی میگفت افرین افرین خوب داری پیش میری‌.....
ادامه تاپیک بعد
مامان باقلوا مامان باقلوا ۵ ماهگی
#تجربه زایمان
#پارت ۳

بعد زدن کیسه آب دیگه دردام شدید شد، بعضی جاها از عمق وجودم جیغ می‌کشیدم، انقباض های طولانی و دردای خیلی شدید، بهم گفتن الان اپیدورال بزنیم گفتم نه یه ذره دیگه صبر میکنم، اما ازشون خواستم برام گاز بی دردی بیارن، دیگه دردا خیلی خیلی داشتن وحشتناک می‌شدن و موقع انقباض از گاز استفاده میکنم، از یه جا به بعد دیگه حس میکردم دارم کم میارم اینقدری که جیغ میزدم که سزارینم کنین یا لااقل برام اپیدورال بزنین که ماما اومد معاینه کرد گفت نه سانتی یکم دیگه تحمل کنی بچه دنیا میاد
همراه با هر انقباض باید به سمت عقب فشار می‌آوردم، از یه جایی به بعد دیگه دست خودم نبود ناخودآگاه فشار میومد به عقبم که یهو ماما بخش گفت دیگه فشار نیار که پاره میشی ، سریع منو بردن اتاق زایمان و به پزشکم زنگ زدن چون داشت سزارین میکرد
اما من دست خودم نبود و خیلی بهم فشار میومد، اینقدری که داشتن آماده میشدن اگر دکتر نرسوند خودش رو سریع از طبقه بالا به پایین خودشون برش بزنن که دکترم سریع رسید و بی حسی رو زد و برش زد، گفت یه زور بزن بچه بیاد بیرون
که زور آخر رو زدن و پسر قشنگم رو گذاشتن بغلم 🤭😍
مامان کوروش جان مامان کوروش جان ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من: دوستان من دردام ک شروع شد به ماما همراهم پیام دادم دستورات ورزشی رو بهم داد حمام و لگن آب گرم نشستم .... صبح رفتم بیمارستان معاینم همون دوسانت بود گفتم برو خونه زوده ....۸ صبح برگشتم خونه و همچنان درد داشتم ساعت ۱ ظهر از پله بالا رفتم و روتخت دراز کشیدم مجدد دردم شروع شد با شدت بیشتری که همزمان کیسه آبم پاره شد، رفتم دوش گرفتم حاضر شدم تا به بیمارستان برم و بستری شم ساعت ۳/۵ شد و ماما همراه ساعت ۴ اومد پیش من...به محض رسیدن ورزشامون شروع شد روی توپ نشستم ورزش کردم دردا شدتش بیشتر می‌شد...خیلی سریع به ۸ سانت رسیدم و کم کم طاقتم تموم شد دیگه خسته شده بودم داد میزدم دیگه نمیتونم سزارینم کنید ماما همچنان پشت هم بمن رسیدگی میکرد امپول میزد سوند میزد ادرارم خالی بشه یه دقیقه هم ولم نمیکرد .... سریع به دکترم خبر داد و کم کم زورای من شروع شد و به سختی زور میزدم‌ سر بچه کامل پایین بود و منتظر زور من بودم...یکم تمرکز کردم چندتا زور زدم سر بچه رو دیدن ...بردنم روتخت زایمان ...۳ تا زور هم اونجا زدم دکتر سریع بی حس کرد برش زد بچه رو دادن بغلم ...و جفت رو خارج کردن و بخیه زدن ....دوستان زایمان طبیعی برای من سخت بود ...حتی الانم دو روز گذشته درد دارم ...این نیست ک فکر کنید بعدش زود سرپا میشی! برای من این نبود !
مامان ترانه 🦄💖👩‍👧 مامان ترانه 🦄💖👩‍👧 ۱۰ ماهگی
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانم بگم
من ۳۰رفتم بیمارستان برای معاینه گفتن سه سانتی نوار قلب گرفتن گفتن خوب نیست بستری میشی ۱۰شب بستری شدم تو بیمارستان امام خمینی شهریار خیلی راضی بودم بهم یه اتاق دادن فقط برای خودم همه چیز توش بود بعد یه ماما اومد پیشم بهم ورزش هارو یاد داد توپ داد بهم گفت ورزش کن منم ورزش هامو شروع کردم هر ۲ساعت یک بار میومد معاینه میکرد می‌گفت آفرین خوب داری پیش میری نزدیک ساعت های ۳ درد هام یواش یواش شروع شد تا این که ۶ صبح شدم ۶سانت اومد کیسه آبمو پاره کرد که دیگه درد ها شدید تر شدید تر شدن خیلی درد هاش بد بود ساعت ۱۵بود که دیگه تو اوج درد بودم که دکتر معاینه کرد گفت سر بچه دارم میبینم زور بزن ۵تا زور عمیق زدم اونا هم برش زدن از برش چیزی نفهمیدم تا این که سرش اومد بیرون دیگه بدن خود به خود لیز خورد اومد دیگه انگار نه انگار که داشتی چند لحظه پیش اون درد میکشیدی ترانه گذاشتن روم دیدمش بردن تمیزش کردن بعد دکتر برام بخیه زد از بخیه هم چیزی نفهمیدم ولی وقتی بچتو میبینی میگه ارزش اون درد داشت من که از طبیعی راضی بود حالمم بعد زایمان اوکی هست . ۳کیلو ۱۳۰ گرم بود
مامان راستین مامان راستین ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
روز زایمانم ساعت ۶ صبح کیسه آبم پاره شد بدون درد رفتم زایشگاه بهم دارو دادن و بستری شدم ولی اجازه نداشتم از جام تکون بخورم تا ساعت ۲ که دردام شروع شد و یک ساعت بعد دو دقیقه یکبار شد ولی چون خیلی آب ازم رفته بود بچه باید تو خشکی دنیا میومد مدام بهم آنتی بیوتیک میزدن تا ساعت ۸ونیم درد کشیدم با اینکه دوتا ماما داشتم ولی هیچی رو راحت نمی‌کرد درخواست بی حسی اپیدورال کردم ولی چون روند زایمان رو طولانی می‌کرد بهم نزدن فقط یه گاز بی‌حسی بود که باعث شد حالت خواب آلودگی بگیرم و نتونم ورزش کنم ؛وقتی بچه وارد کانال زایمان شد نیم ساعت بعد دنیا اومد و ۸ تا بخیه خوردم وقتی پسرمو روی سینم گذاشتن تمام دردام یادم رفت و باورم نمیشد که من تونستم🥹 بعدش یه پرستاراومد و شکمم و محکم فشار داد که هنوز بعد یه ماه جای ناخوناش مونده 😑واسه اینکه جفت بیاد بیرون و قسمت سختش موقع بخیه زدن بود که کلی گریه کردم و حتی از زایمان بدتر بودبعد اینکه رفتم بخش و شیاف گذاشتم حالم بهتر سد و راحت خوابیدم تا اینکه دکترم آوند بالاسری و بهم گفت پدرت سرطان داشته و موقع زایمان تو فوت کرده و من حتی از بیماری پدرم خبر نداشتم دنیا روسرم خراب شد و حتی به من اجازه ترخیص ندادن تا واسه آخرین باربابامو ببینم💔بعد از اینکه اومدم حوزه تا ۵ روز هیچکدوم از اعضای خونوادمو ندیدم و فقط دختر عموم و خواهر شوهرم پیشم بودن بعد یه هفته .....
مامان محیاسادات مامان محیاسادات روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
#پارت ۲
وقتی گفت بستری شو اولش گفتم بستری نمیشم برم خونه با درد بیشتر و بیشتر باز بشم بیام که نزاشتن گفت چون بچه دومته نمیشه ممکن بری توراه یا توخونه یهو باز بشی زایمان کنی دیگ منم ترسیدم و رفتیم برا بستری اومدم رفتم دخترمو دیدم و رفتم عصاره اسطوخودوس بگیرم صب ساعت ۸بود عطاریا بسته بودن دیگ تا اومدم ۱۰شد بستری شدم و ۱۱ امپکل فشار و شروع کردن با دستگاه و سرم یه امپولم به پام زدن و دردام بیشتر شد و منظم تر شد هر ۵دیقه میگرفت ولی خیلی قابل تحمل بودتا ساعت ۱۲ کیسه ابمو زدن تقریبا زیاد دردی نداشتم دیگ رفته رفته دردام بیشتر شد در حین دردا توپ و حرکت پله دادن ک ورزش کنم ورزشارو انجام میدادم و راه میرفتم مرتب دستشویی میرفتم تخلیه میکردم
دیگ تا ساعت ۲دیگ دردام قابل تحمل نبود زنگ زدم ماما همراه گرفتم بعد اومدن با یه شلنگ اب نمک زد مقعد برا تخلیه روده ها و یکم راه رفتم و رفتم دستشویی گلاب ب روتون احساس دلپیچه و اسهال داشتم روده هام تخلیه شد و ماما ساعت ۳ اومد کمکم کرد ورزش کردیم و ماساژم داد
دیگ دردا شدید شد تحمل نداشتم به هر دردی جیغ میزدم معاینه شدم ۸سانت بودم و سجده شدم که سرش اومد زور بهم اومد حس میکردم بچه الان میفته بردنم تو اتاق زایمان و دیگ متوجه نشدم برش زد یا ن ولی بخیه خوردنو متوجه شدم سوزن رد میشد و دیگ بچه رو گزاشتن رو شکمم و بردن خشک کردن و دستبند زدن