۴ پاسخ

دکتر سروستانی چجور قبول کرد سزارین کنه بعد بیمارستان تامین اجتماعی بودی چقد شد

واسه شما چقدر سخت بوده..منم همون تامین سز شدم ولی هیچ نفهمیدم .ن آمپول بی حسی ک زدن و نه بقیه ماجرا..اون لحظه ک صدای گریه دخترم اومد تازه فهمیدم ک عمل کردن .فکر میکردم هنوز دست به کار نشدن..
درد من همش بعد از بی حسی بود..اونم وقتی گفتن باید از تخت بیای پایین و راه بری

شما هم ۳تاسوزن بی حسی زدن؟؟

دردش بعد بی حسی چطور بود

سوال های مرتبط

مامان حنا🌼 مامان حنا🌼 ۶ ماهگی
پارت دوم سزارین
خلاصه بعد از بی حسی طولی نکشید صدای بچه رو شنیدم و بچه رو بعد از تمیز کردن آوردن گذاشتن رو صورتم و بعد بردنش سریع .
و دیگه کارهای بخیه و بعدش هم بردنم اتاق ریکاوری که اونجا خیلییی بد بود همش میلرزیدم ، لرز شدید داشتم راستی پمپ درد هم زود بهم وصل کردن که درد نداشته باشم
تقریبا ۲ ساعت تو ریکاوری بودم تو همون بی حس بدونم شکمم رو ماساژ دادن که خداروشکر درد نداشت
و بعد بهم گفتن پاهام رو تکون بدم وقتی دیدن میتونم تکون بدم گفتن ده دقیقه دیگه میبریمت بخش
و تو بخش خیلی گیج و بی حال بودم بیشتر بخاطر گرسنگیم بود
راستی اینو نگفته بودم وقتی بی حسی بهم زدن حالت تهوع شدید گرفتم و نزدیک بود بالا بیارم که سریع تو سرم برام ضد تهوع وصل کردن خداروشکر
اینم بگم که در آوردن سوند هم اصلا درد نداشت فقط باید شل بگیریم خودمون رو
بعدش هم برای اینکه دردام کمتر شه شیاف میزدم هر چند ساعت یه بار دو تا دوتا
اگه سوالی هست و چیزی نگفتم بپرسین جواب میدم😊❤️
مامان پناه 👧🏻🦋 مامان پناه 👧🏻🦋 ۱ ماهگی
خب تجربه من از زایمان سزارینم
واقعا راضی بودم و بازم به عقب برگردم حتما سزارین رو انتخاب میکنم
سزارین اختیاری بودم بیمارستان بهمن دکتر مردی
اول که رفتم بیمارستان همسرم کارای پذیرشم رو انجام داد و رفتم بلوک زایمان یه ان اس تی ازم گرفتن بعد آنژیوکت زدن برام بعدشم سوند زد برام که با ی ژل همراش زد گفت بی حس میشی من اصلا متوجه نشدم و درد نداشتم فقط بعدش حس ادرار داشتم گفتن عادیه بعدش بردنم اتاق عمل از کمر بی حس شدم ۴ بار سوزن رو زد دردش مثل امپول عضلانی عادی بود شایدم کمتر بعدش بهم گفتن دراز بکش دراز کشیدم پاهام یهو داغ داغ شد هیچی دگ حس نمیکردم ۵ دقیقه اینا گذشته بود یهو صدای گریه دخترم‌ رو شنیدم وای بهتری حس دنیا بود بعدش اوردم نشونم دادن و صورتشو چسبوندن به صورتم و ساکت شد و بعد لباساش رو پوشیدن و وزنش کردن ۳۳۰۰ بود بعد بردنم ریکاوری یه ساعت اونجا نگهم داشتن بهم گفتن خوبی بیاریمش شیر بخوره گفتم اره دخترمو اوردن ( من گفتم حالا مگه الان شیر دارم!)دیدم اره شیر خورد🥹🥹بعدش منو بردن بخش راستی شکمم تو اتاق عمل فشار‌ دادن بی حس بودم اصلا نفهمیدم پمپ درد هم نگرفتم دردم با شیاف و مسکن هایی که زدن کنترل شد خداییش هر وقت گفتم درد دارم میومدن برای مسکن میزدن و خیلی خوب بود
هم از بیمارستان هم از دکترم واقعا راضی بودم
باز سوالی بود بپرسید جواب میدم
مامان نی نی مامان نی نی ۸ ماهگی
تجربه سزارین بخش دوم
تا اینکه آمپول بی حسی رو زدن.درد اونم خیلی کم بود.ولی باز من طبق عادت کلی آه و ناله کردم.بعدش پاهام بی حس شد کم کم.داشتم به دکتر غر میزدم که خانوم دکتر من نمیخوام عمل بشم و زوده و اینجور حرفا٫ که اونم با خنده جواب میداد دیرم شده که پرده رو جلو روم کشیدن.هیچی دیده نمیشد.جز اینکه حس میکردم دکتر داره شکممو تمیز می‌کنه و آماده می‌کنه برا عمل.باز غرغرکنان به دکتر گفتم جراحی نکنی یه وقت که من هنوز بی حس نشدم.که یهو دیدم صدای گریه ی پسرم دراومد و من تو شوووک 🙄که اصلا چی شد؟؟چجوری آنقدر سریع و بی درد؟؟؟همبنجوری تو شوک بودم که بچه رو تمیز کردن و گذشاتن رو سینم.انقدر حس عجیب و شادی بود که نفهمیدم چجوری بعدش اصلا بخیه زدن.چون‌واقعا چیزی حس نمی‌کردم.حتی حس بد هم که همه میگن از بی حسیه رو نداشتم.چون‌ اون لحظه فقط تو حس پسرم بودم و اون برام عجیب بود.بچه رو که بردن فقط با خنده گفتم اگه واقعا به این راحتیه بعدی رو هم بیارم 😂😅البته با شوخی.
که اونا هم گفتن هیچییی تازه خوششم اومده.واقعا جو شاد و خوبی بود.ولی بعدش تو ریکاوری اذیت شدم.از ریکاوری و بقیه اش هم اگه دوست داشتین بگم براتون
مامان دلانا💓 مامان دلانا💓 ۱ ماهگی
پارت سوم
وقتی چاقو رو توی شکمم زدن چون از کمر به پایین بی حس بودم درد رو حس نکردم ولی دردی توی سرم‌پیچید که اون بیخوابی دیگه روم اثر نداشت و داااااد زدم‌کمکم کنید سرم داره میترکه بدادم برسید و کل اتاق و بیرون اتاق شده بود از صدای من تا یه آمپول بهم زدن و یککککم آروم شدم تحمل کردم چند لحظه بعد صدای دخترم اومد🥲❤ اینقد خوشحال شدم که خدا میدونه التماس میکردم بیارین ببینمش گفتن بذار لباس تنش کنیم میاریمش و من فقط منتظر بودم یهو دخترم رو آوردن جلو و صورت دختر نازم رو دیدم😍 گذاشتنش روی صورتم که حاضر بودم برای اون لحظه همه داراییم رو بدم...
دخترم رو بردن پیش باباش و منو شروع کردن به بخیه زدن و حدودا یک ساعت توی اتاق عمل بودم و بردنم ریکاوری و دوساعت هم اونجا گذروندم ولی کل بدنم میلرزید و سردم بود که خدا میدونه
بعد دوساعت بردنم توی بخش و شوهرم‌و مادرم رو دیدم و دخترم رو اوردن پیشم....باید تا ۱۲ ساعت تکون نمیخوردم و همینجوری تا صبح داد و فریاد میکردم که با شیاف تقریبا آروم میشدم و هر چند ساعت میومدن و روی دل منو فشار میدادن که میمردم و زنده میشدم ولی چند ثانیه بیشتر نمیشد میشد تحمل کرد
مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۵ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین )🌱💓
پارت دوم
خلاصه به دکترم زنگ زدن گفتن کیسه آبم سوراخ شده دکترمم گفت آماده اش کنین نیم ساعته میرسم اومدن برام سوند وصل کردن که باید بگم درد نداره واقعا اونجوری که میگفتن فقط حس ادرار داری همش
بعد لباسای بیمارستان و پوشیدم از استرس هم داشتم میلرزیدم چون همه چی خیلی یهویی شده بود و من اصلا آمادگی شو نداشتم رفتم رو ویلچر نشستم بعد رفتیم سمت اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد آمپول بی‌حسی رو زد که واقعا باید بگم از آمپولش هیچی حس نمیکنین اصلا درد نداره دکتر گفت پاهات داره گرم میشه منم گفتم یه خورده بعد گفت پاتو بیار بالا ببینم منم آوردم بعد اومدن پرده رو کشیدن منم از ترس همش پامو می‌آوردم بالا میگفتم نگا کنین من هنوز بی حس نشدما هنوز حس دارم دکتر هم میگفت بابا پاتو تکون نده ما منتظر می مونیم تا بی‌حس بشی😂🤦‍♀️ بعد گفت منتظرم هر موقع بی حس شدی بگو منم داشتم می‌فهمیدم که شکمم و بریدن آخه حرکات دست دکتر و حس میکردم ولی درد نداشتم اما یه لحظه که بچه رو دکتر آورد بیرون انگار وجودمو داشتن می‌کشیدن بیرون یه همچین حسی داد خالی شدم یهویی ادامه ......
مامان آوا مامان آوا ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۲
دیگه ساعت ۵ رفتیم اتاق عمل و من دردام بیشتر شده بود ولی قابل تحمل بود دیگه منو گذاشتن رو تخت دکتر بیهوشی ازم پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی، منم چون فرقی برام نداشت گفتم بنظر خودت کدوم؟ گفت دختر خودم بود بی حسی انجام میدادم، گفتم پس منم اسپاینال کن . آمپول رو زد و هیچی نفهمیدم واقعا اصلا نه درد داشت نه هیچی . دیگه خوابیدم و کم کم بی حس شدم دردام رفت خیلی حس خوبی بود🤣🤣
موقعی که میخواستن بچه رو بیارن بیرون فشار و درد روی قفسه سینه ام حس کردم گفتن عادیه چیزی نیست و بعدش صدای دخترم رو شنیدم🥹
ولی یه درد شدیدددد تو قفسه سینه داشتم حس میکردم دنده هامو دارن از هم جدا میکنن، گفتم خیلی درد دارم گفتن الان دخترتو میاریم ببینی بعد یچیزی میزنیم خوب میشی و همینم شد دیگه بچمو دیدم و یچیزی زدن من رفتم فضا🤣🤣🤣
فقط قبلش به دکتر گفتم توروخدا خوب بخیه بزن که همه اونجا گفتن نگران نباش دکتر فرجپور بهترین بخیه ها رو میزنه🤣🤣
دیگه نفهمیدم چجوری تموم شد و منو بردن ریکاوری اونجا هم فضا بودم نفهمیدم تایم چجوری گذشت من فکرمیکردم ده دقیقه گذشته ولی شوهرم گفت ۱ ساعت ونیم اونجا بودی ما ترسیدیم فکرکردیم چیزیت شده😂🤦🏻‍♀️
مامان لیان مامان لیان ۲ ماهگی
(پارت دوم)بعد دکتر بیهوشی اومد من 🥲 متاسفانه بااینکه خیلی خوندم تو تجربه ها که نباید حرکت کرد حین زدن بی حسی ولی چون تجربه نکرده بودم وقتی زد نمیگم درد داشت اصلا درد نداشت ولی ی حس مثل برق میاد تو‌پا که من بد پریدم حتما یادتون باشه که حرکت نکنید خودتون رو اماده کنید😁
بعدش چون😂 تو‌تجربه ها میخوندم بعضیا زود بی حس نمیشن وقتی پرده رو زد 😂 استرس گرفتم بش گفتم هنوز حس دارما گفت ن الان که کاری نکردیم هنوز تا کامل بی حس نشدی کاری شروع نمیشه در همین حین همش بامن صحبت میکردن تا یادم بره و عالی بود 😍
فقط من فشارم حین عمل بشدت اومد پایین عددشو نمیگفتن تا استرس نگیرم اما هی بمن دارو میزد تا فشارم نرمال بشه واین داروی فشار میذاشت حالت تهوع بگیرم ولی این حالت درحد ی دقیقه هم نیس چون زود دارو میزنه تو سرم که خوب شم یعنی حتی نمیرسیدم بگم که حالت تهوع دارم خودش دارو رو زده کلا تو اتاق عمل همچی پرفکت بود ولی وقتی رفتم ریکاوری
…. ادامه تایپیک بعدی
مامان بشه🌹نورسا مامان بشه🌹نورسا ۲ ماهگی
سزارین پارت ۴ فک کنم🫠❤️😁💫🌹

بعدش نمیدونم خون ازم زیاد میرفت یا ماساژ اینا میدادن هم تکون زیاد حس میکردم هم حالت تهوع امونمو بریده بود به دختره گفتم اومد به سرمم دارو زد ، ولی چند لحظه خوب میشم دوبااره شروع میشد، بالا نیاوردم ولی همش عق میزدم و نفس تنگی گرفته بودم انگار یکی گلومو فشار میداد هی نفس عمیق کشیدم و گفتم چه سخت بوده کادر شدن، یه لحظه پشیمونم شدم🫠🙈 خلاصه بنظرم یکم طول کشید پروسه عمل. بالاخره تموم شد و منم لرز شدیدی از اواخر عمل گرفته بودم و به وضوح داشتم تکون میخوردم از لرز. بردنم یه اتاق دیگه که ریکاوری بود روم پتو کشیدن گرم شم یکم و گفتن لرزیدن از عوارض بی حسیه تا یه ساعت اوکی میشی. حالم خوب نبود چشامو بسته بودم که یه پرستار اومد صدام زد کفت خانم نفس عمیق بکش زود که منم دند تند نفسای عمیق کشیدم. دستکاه بهم وصل بود. یه چند دقیقه کوتاه بعدش بچه رو اوردن کذاشتن روی سینم😍 سینمو گرفت دهنش کفت خیلی خوب سینتو میگیره. چند ثانیه بیشتر نذاشت. بعدش گذاشت بغلم گفت با دستات محکم نگهش دار بریم. انقد گرمممم و خوب بود که کلی حالم خوب شد باهاش🥹❤️👧🏻 بعدش بردنم اتاق خصوصی که کرفته بودم بچه رو‌کذاشتن رو تخت خودش همه دورمونو کرفتن و ذوق داشتن ولی من مث سگ میلرزیدم🤣 درد داشتم حالم خوب نبود نمیدونم چرا با دوتا شیاف و سرنگ اینا من بازم حالم خوب نبود کم کم که اثر بی حسی رفت خیلی درد داشت شکم و کمرم، اینم یادم رفت بگم. از اتاق عمل همش گردن درد شدید گرفته بودم ول نمیکرد فکر کنم از عوارض امپول باشه. خلاصه که یه نیم ساعت دردام کم میشد دوبازه بدتز میشد و در کل همش میگفتم من غلط کردم بچه اوردم🤣گه خوردم ، اگه باز بچه خواستم بزنید تو دهنم🫠🤣🤣🥲 سخت بود برام. ولی ادامه….
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۴

سریع نشستم رو تخت یکمی به جلو خم شدمو دکتر بیهوشی اومد آمپول بی حسی رو بزنه ولی قبلش گفت هرموقع که انقباض نداری بگو تزریق کنم
وقتی انقباض نداشتم گفتم و سریع زد واسم حالا یا دست اون سبک بود که نفهمیدم دردشو یا درد انقباض از اون بیشتر بود که اون هیچ بود در برابر اون هرچی بود خوب بود😂
دراز کشیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن سرم و پمپ درد رو وصل کردن بهم
بدنم کم کم کمر به پایین داشت گز گز میکرد دکترمم همون لحظه داشت با بتادین ضد عفونی میکرد هنوز حس داشتم
دکتر بیهوشی داشت باهام حرف میزد میگفت پاهاتو تکون بده و زانوهاتو بیار بالا منم میتونستم تا حدودی ولی چند ثانیه بعد دیگه نتونستم انگشتامم تکون بدم و کامل بی حس شدم و یکم خوابالو و بیحال🤣 ( تا حدی که یکی بالا سرم بود منو صدا زد که ببینه هوشیاری دارم یا نه اخه چشمامو بسته بودم اون لحظه انقدر بی‌حال شده بودم با اینکه شنیدم صداشو حال جواب دادن نداشتم فکر کردن من بیهوش شدم 🙂🤣 که دکتر اومد اینور بلند صدام زد که چشمامو باز کردم گفتم خوبم خوبم خیالشون راحت شد🙂🤣 واقعا دست خودم نبود دوست داشتم بیدار باشم ولی گیج و منگ شده بودم )
بعد چند دقیقه صدای گریه دخترمو که شنیدم یهو چشمام عین جغد باز شد و بغض کردم😭
یکم شد آوردنش کنارم که دخترم سریع گریه هاش کم و آروم شد 🥹 منم باهاش صحبت میکردم از اونطرف داشتن شکممو فشار میدادن که فقط بخاطر اینکه یکم تکون میخورد بدنم فهمیدم
همه میگفتن بوسش کن دیگه چرا بوسش نمیکنی من گفتم آخه خیلی وقته تو بیمارستانم لبام کثیف باشه چی بچه حساسه نمیخوام ببوسمش که همه خودشون گرفت خودمم خندیدم 🤣 دکتر گفت خب حالا انقدر محتاط نباشی تو بوسش کن که منم آروم بوسیدمش 🥹
مامان طالبی مامان طالبی روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم

دیدن نه من بی حس نشدم همش دارم جیغ میرنم گفتن باید بیهوشش کنیم گاز بیهوشی زدن ولی تاثیر نداشت گفتن غذا خوردی نمی‌دونم بخاطر چی بود که بیهوش نشدم شانس بد من خدا به روی هیچکس نیاره خیلی بد بود

ولی دوتا لایه اولی کامل حس کردم برای بقیه دیگه بی حس شدم
بعد دیدم یکی روی قفسه سینه مو فشار میده و یهویی انگار شکمم خالی شد یه حس عجیبی داشت ‌صدای گریه بچه بلند شد اون لحظه تمام اتفاق های بدو فراموش کردم یه حس خیلی خوبی بود گریه میکردم میگفتم میخوام ببینمش بعد شانس من اون موقع دیگه داشتم بیهوش میشدم یه آمپول بهم زدن بچه رو بردن کاراشو کنن گفتن وزن ۲۵۰۰شنیدم گریه میکردم چرا چرا سنو که گفته ۳۳۰۰ خیلی تعجب کرده بودم
میگفتم بچم میره دستگاه گفتن نه وزنش نرماله بعد گفتم نشونم بدینش گرفتن بغل صورتم ولی چشام تار بود میگفتم نمیبینمش حالم خیلی بد شده بود
بردنمون اتاق ریکاوری بچه اون ور بود بهش سرم میدادن میگفتن قندش افتاده گفتم منکه بیهوش نشدم بیارین شیرش بدم چرا قندش افتاده گفتن شیر نداری هی بهش سرم میدادن یکساعتی که توی ریکاوری بودم
مامان فندق💙 مامان فندق💙 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان سزارین

وارد اتاق عمل شدم هنوز لرز داشتم، من اینقدر تجربه زایمان خونده بودم و آشنا به کارا که اصلا استرس نداشتم
فقط یه لحظه وقتی چراغهای اتاق عمل رو دیدم تو دلم گفتم حالا یه هفته دیگه هم مونده بود تو شکمم هم خوب بودا😅
خلاصه تو اتاق اینقدر همه مهربونم بودند و ازت سوال میپرسم که به استرس فکر هم نکنی، دیگه دکترم اومد و یکم باهام حرف زد و پروسه بی حسی شروع شد
آمپولش خیلی درد نداره و در حد یه آمپول معمولی بود و پا شروع به داغ شدن و بی حس شدن می‌کنه
تا جایی که زدن بتادین رو حس کردم ولی حس سردی و گرمی نداشتم و دیگه چیزی حتی حس نکردم و به خاطر پارچه جلوم چیزی هم نمیدیدم فقط یکی دو جا تکونهای خیلی شدیدی می‌دیدم ، یکم حالت تهوع داشتم که برام ضد تهوع زدن. با شروع عمل من فقط یاد همه میافتادم و دعا میکردم که صدای گریه شو شنیدم و آوردن گذاشتنش روی صورتم، خیلی صورتش داغ بود و حس خوبی داشت.
بعد آوردنم ریکاوری ، که همچنان لرز شدید داشتم ولی به خاطر هیتر گرم شدم و آروم شدم.