سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۴ ماهگی
خوب خانوما اینم تجربه من
من تاریخ سز رو دکترم برام ۱۸ ام زده بود، دیروز نوبت چکابم بود، تو مطب ازم nst گرفت گفت خوب نیست، از اون طرفم من یه یک هفته ای بود بچم خودشو خیلی سفت می‌کرد مخصوصا عصر تا شبا، اونقدری که شکمم کاملا کج میشد، دیگه اینم به دکتر گفتم، گفت پس بذار با nst انقباضات رو هم چک کنن
خلاصه من رفتم بیمارستان سینا، اونجا بهم گفت چون دیابت داری چیز شیرین نمیتونی بخوری یه شیر بخور بیا تا ازت نوار بگیرم، ۵ دقیقه که از نوار گذشت یدفعه همون حالت سفت شدن شکم و قلمبه شدن یه طرف شکمم اتفاق افتاد و یکهو ضربان قلب بچه رفت رو ۸۰، دیگه به دکترم خبر دادن گفت آماده اش کنید برا دو ساعت دیگه که از مطب بیاد برا سزارین، خلاصه منو آماده کردن دوباره یه انقباض دیگه و افت ضربان مجدد، دیگه اورژانسی دکترم خودش رو رسوند، اول هم بی حسی اسپاینال زدن که بی حس نشدم و حرکت تیغ رو حس کردم چون زمان هم نبود سریع بیهوشی کامل شدم، خلاصه نی نی منم طبق تاریخ پریود تو ۳۶ هفته و ۵ روز و طبق ان تی ۳۷ هفته و ۱ روز به دنیا اومد، وزنش الحمدلله ۲۸۰۰ بود، خواستم بگم این یوری شدن های شکم رو خیلی جدی بگیرید من همش فکر میکردم چون جاش سفت شده خیلی قلمبه میکنه ولی چون تجربه نداشتم نمیدونستم انقباضه
مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ مامان 🧜‍♀️مانلی🧜‍♀️ ۵ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت سوم:آخرین سونوگرافی که رفتم ۳۶ هفته بود بعدش جوابو بردم پیش دکترم و دکترم بهم تاریح زایمان داد چون بچم از هفته ۲۰ به بعد بریچ بود و بریچ هم موند زایمانم سزارین اجباری شد خیلی خوشحال بودم که بریچ موند بچه و من مجبور نبودم نگران کمیسیون پزشکی باشم خلاصه دکتر برای ۲۲ اردیبهشت بهم تاریخ زایمان داد از اون روز تازه استرسام زیادتر شد ولی سعی می‌کردم به روی خودم نیارم🥴از دخترم بخوام بگم ی چیز جالب در موردش این بود که توی ۲۴ ساعت شبانه روزی تقریبا ۲۰ ساعت در حال تکون خوردن بود جوری ک من همیشه نگران تکون خوردنای زیادش بودم و همیشه به دکترم میگفتم اخه این بچه پس کی تو شکم می‌خوابه ک مدام در حال لگد زدن و دکترم هم میگفت بچت شیطونه😁
دو هفته مونده بود به زایمان رفتم بیمارستان چون میخواستم فیلمبرداری و عکاسی اتاق عمل و رزرو کنم وقتی وارد بیمارستان و بخش ها شدم رنگم عین گچ دیوار شده بود و مادر و همسرم که باهام بودن متوجه شدن چقدر ترسیدم🥺 بالاخره دو هفته گذشت و دو روز مونده بود به زایمانم یعنی پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت من رفتم بیمارستان تا کارای پذیرشمو انجام بدم صبح ساعت ۸ با همسرم رفتم خیلی برام عجیب بود ک اون روز اصلا استرس نداشتم و هی شوهرم از می‌پرسید استرس داری من میگفتم نه ریلکسم و واقعا هم همین طور بود
مامان mehrab مامان mehrab ۳ ماهگی
پارت دوم
خب من یکشنبه عصر بود که از دکتر اومدم و کلی استرس داشتم به خاطر این دفع زیاد پروتئین و باید تا چهارشنبه صبر میکردم برا دکتری که دکترم معرفی کرده بود ۲شنبه ۳شنبه هم هم تعطیل بود من دیگه از اسنپ یه ویزیت آنلاین گرفتم که بهم چیری نگفت گفت باید سونو کلیه انجام بدی و برام نوشت منم دیگه گفتم خوبه فردا یه جایی پیدا کنم برم سونو چون احتمالا پیش اون دکتر کلیه هم که میخوام برم اونم سونو میخواد دیگه شبش درست نخوابیدم و کلی استرس داشتم هی دنبال جایی بودم که باز باشه روز تعطیل و اینا دیگه صبح که بیدار شدیم من یکم صبحونه خوردم گفتم یکم کم تکون میخوره بچه البته پیش میومد که کلا کم تکون بخوره دیگه ولی شوهرم گفت که بریم همون بیمارستان سینا که قرار بود زایمان کنم که احتمالا سونو هم داره توی راه هم یه آبمیوه خوردم ولی همچنان خیلی کم تکون خورد ولی من میگفتم اوکیه شاید خوابه دیگه تا رسیدم بیمارستان پرسیدم گفتن سونو که نیست بعد شوهرم گفت برو تست بده خیالمون راحت بشه من همچنان مردد بودم دیگه رفتم زایشگاه گفتم میخوام تست بدم کم تحرکی گفت از کی گفتم از صبح !
مامان mamaniiiii مامان mamaniiiii ۹ ماهگی
پارت ۱
تجربه زایمان
سلام مامانای گل من تصمیم گرفتم تجربمو بنویسم فقط برای اینکه برایخودم موندگار بشه
من دکتر اخرین باری که معاینم کرد گفت دو سانت باز شدی و خیلی خوبه این جور چیزا ....من از هفته ۳۵ هروز یک ساعت پیاده روی حدودا تندی داشتم و خوب هی هروز فکر میکردم انگار بعضی وقتا بچه خودشو میکشه بالا ...علاوه بر پیاده روی شیاف گل مغربی و حمام آب گرم و ورزش و این جور کارو هم میکردم....خلاصه ۳۸ هفته ۵ روز که بودم وکتر گفت دو سانت بازی و شنبه که میشد ۱۴ بهمن و ۳۹ هفته دو روز بودم گفت بیا برای زایمان من گفتم خانم دکتر من هنوز وقت دارم گفت حالا شنبه بیا یه ان اس تی بده تا ببینیم چی میشه...خلاصه من جمعه خونه مامانم اینا بودم و استرس داشتم هی هم گریه ام میگرفت و از صبح هم حرکات پسرم کم شده بود ولی همه میگفتن چون استرس داری اینطور شده...خلاصه ساعت ۸ شب که میخواستم برم خونه خودمون مامانم با ما اومدن و تو راه به شوهرم گفتم یه سر بریم بیمارستان یه ان اس تی بدم (البته من پسرم در کل خیلی کم تکون میخورد تو بارداری ولی اون روز دیگه واقعاکم تکون میخورد)
مامان گندم مامان گندم ۶ ماهگی
سلام تازه وقتم آزاد شده اومدم از تجربه زایمانم براتون بگم
من خودم کلا زایمان طبیعی به سزارین واقعا ترجیح میدادم چون زودتر آدم میتونه به همچی قبل برگرده اما بخاطر کیستم مجبور به سزارین شدم چون واقعا سخت بود برام هم بخوام درد طبیعی بکشم هم یک مدت بعد دوباره بخوان شکمم پاره کنن مخصوصا کیستم که نزدیک هفت سانت بود خیلی بزرگ بود خلاصه قرار بود دوازدهم یعنی فردا سزارین بشم دکتر این تاریخ بمن داده بود شنبه یعنی۸ام قرار شد که برم سونو وقتی رفتم سونو‌سونگراف بهم گفت حجم کیسه آب کم شده و شده ۷۵احتمال نشتی داشتم شب قبلشم ازم مایع خارج می‌شد اما فکر میکردم چون آخرا ترشحم زیاد شده اما نبود براهمین مثل من هرترشحی عادی به حساب نیارید رفتم مطب دکترم دکترم سونوم که دید گفت سریعتر برو بیمارستان شمال سونو بیوفیزیکال آن اس تی بده خداروشکر هردو خوب بودن اما حجم مایع کیسه آب همچنان کمتر کمتر می‌شد احتمال اینکه شب کاملا پاره می‌شد خیلی بود ‌دکتر بهم تاکید کرد که حتما به حرکت های بچه توجه کن فردا صبح سزارینت میکنم منم رفتم خونه ی دوش گرفتم وسایلم آماده کردم هم ذوق داشتم هم استرس زیاد اون شب تا صبح شاید یکساعت دوساعت خوابیدم نمیتونستم بخوابم همش حواسم به حرکت‌ها بود تا که صبح ساعت شش خوردی رفتم بیمارستان کارای بستریم انجام دادیم