سوال های مرتبط

مامان asemon مامان asemon ۴ سالگی
اینارو برای تو مینویسم مرد کوچک من.
دخترِ من، همیشه دختر منه. کل عمرش میتونه تو بغل من جا بشه. کل عمرش میتونه تو بغلم گریه کنه. قد هزااار سال میتونه بچه‌ی من بمونه.
اما تو پسرک من....
روز ها با تو خیلی سریعتر میگذره. من تورو محکم تر بغل میکنم و بیشتر تماشا. چون دلبرکم، روزای ما با هم زیادی محدوده.
شاید چند سال دیگه،وقتی میام جلوی مدرسه‌ت و اسمت رو بلند صدا میکنم بگی مامان ، جلو بچه ها نیا دنبالم. من دیگه بزرگ شدم.
شاید اونوقتی که یه نوجوون بی کله‌ی حرص درار شدی، دیگه نتونم با عشق بهت زول بزنم. شاید بهم اخم کنی و بگی مامان چرا همش زوم کردی رو من؟
شاید وقتی مرد شدی و سرت گرم کارای خودته، نتونم هرروز صدای قشنگت رو بشنوم چون بیکار که نیستی، کار داری، غرور داری،دغدغه داری.
شاید یه روزی نتونم بشینم یه دل سیییر باهات حرف بزنم چون ممکنه متهم بشم به مادر شوهری که سرش تو زندگی عروسه.
شاید یه روزی برسه که نتونم سیییر بغلت کنم جگر گوشه، چون دیگه تو بغلم جا نمیشی.