۵ پاسخ

اینا راحت بودن.حالا غول مرحله بعدی بچه داریه

بیااا حاالا استرس اینکه نکنه بی حس نشمم ب استرسام اضافه شد🥴🥴

مثل من بودی پس به دکتره گفتم بزارین من خوب بی حس بشم بعدش شروع کنین که دکترم خندید گفت باشه ولی فهمیدم اونا شروع کردن داشتن بچه رو در میاوردن

ای جانم 🥹
سزارین و تجربه نکردم
ولی اینجور که میگی راحته فقط یه استرس باهاته😂

وای منم شنبه وقت عملمه
نمیدونم بگم بیهوشی یا بی حسی 😵‍💫😵‍💫😵‍💫

سوال های مرتبط

مامان آراز مامان آراز ۴ ماهگی
منو بستری کردن رفتم بالا واسه زایمان طبیعی ولی من ۱سانت هم نبودم نیم بود فقط هی ورزش دادن معاینه میکردن قشنگ با ۴تا انگشت ی بارم ن گریه کردم ن داد زدم هیچی من ۱۳ساعت درد کشیدم ولی باز نشد ک نشد خیلی بد بود فقط درد الکی بود آمپول فشارو و زیر زبانی و شیاف هم افاقه نکرد ساعت دیگه ۱۰ صبح ۱۴۰۳/۴/۷ بود که من زایمانم شد سزارین اورژانسی خیلی خوشحال بودم و چون از اول سزارینیو دوس داشتم ساعت ۹ برام سوند گذاشتن اصن درد عمیقی نبود برام 🥺دیگه کم کم آماده شدم برم اتاق عمل فقط مامانم پیشم بود و همسرمم بعد از عمل من اومد ینی ندیدمش 🥲چون منو تند می‌بردن برا عمل ضربان قلب کوچولو افت کرده بود رفتم اتاق عمل واقعا واقعا خیلی خوش اخلاق بودن از علوی بعید بود ک جراح هاش و کسایی که اتاق عملن انقد خوش اخلاق باشند رفتم اتاق عمل بعد پرستارا ازم سوال میکردن استرسم خیلی کم شده بود بعد دکتر بیهوشی اومد پرستارا منو نشوندن قشنگ داشتن باهام حرف میزدن ی لحظه حس کردم ی چیزی ب بدنم خوردم گفتم چیه گفتن دراز بکش گفتم بی حس کردین گفتن ارع اصن درد نداشت دیگه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم چن بار گفتن پاتو بزار بالا نمیتونستم تکونش بدم گفتن بی حس شده عمل شروع شد
مامان دیار💙 مامان دیار💙 ۲ ماهگی
خب اینم تجربه من از زایمانم
اول از همه بگم اگه برگردم عقب بازم سزارین انتخاب میکنم
اولین نفر بودم که عمل شدم همه ی اونایی ک تواتاق عمل کنارم بودن واقعا مهربون بودن و خیلی باهام خوب رفتار کردن
دکتر بیهوشی یا همون بی حسی اومد یه اقای سن بالا و خیلی مهربون گفت دخترم میترسی گفتم من خیلی لوسم از امپولم میترسم 😅🥲گفت اصلا نترس دخترم و واقعا اصلا ترس نداشت ی کوچولو اون امپول ک میره داخل در حد یه نیشگون ساده درد داره که قابل تحمله😁خلاصه بی حس که کردن گفتم وای پام داره یجوری میشه ک همه خندیدن گفتن داره بی حس میشه
و اقای دکتر بی حسی گفت من بالا سرتم خیالت راحت هیچ اتفاقی نمیفته و صحیح و سالم همه چی پیش میره ک واقعا همینجوری شد😍
بعد دکترم اومد باهام حرف زد هم قبلش هم بعدش هم حین عمل همه بهم ددگرمی میدادن و میگفتن عالیه ک واقعا روحیه میگرفتم یه پسر جون ک مسئول سرم و این‌چیزا بود بالا سرم هی ازش سوال میکردم همه چی خوبه میخندید ثانیه ای گزارش میداد ک عالیه خیالت راحت😂
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
با کمک پرسنل اتاق عمل از روی ویلچر بلند شدم رو تخت دراز کشیدم ،
اولین بار بود میرفتم اتاق عمل تجربه جالبی بود ،دور برم نگا کردم خبری از تیغ چاقو انبر نبود چون فکر میکردم اتاق عمل پر اینجور وسایلاس ولی اینجا فقط ی تخت بود چراغ بالاسرت ،دوتا دکتر بیهوشی بودن هردو خانوم بهم روحیه میدادن گفتن خودت هم کن و بی حسی زدن (اصلا بی حسی درد نداره ،دردش مثل آمپول های دیگس ک می‌زنیم حتی کمتر فقط فرقش اینه ک تو کمره )تا آمپول زد گفت دراز بکش و دکترم اومد پرده سبز کشیدن جلو روم ،اینقد این پرسنل اتاق عمل مهربون بودن ک واقعا هیچ استرسی نداشتم و فقط منتظر دخترم بودم ،فکر میکردم وقتی شروع به کار کنن دکتر هی میگه چاقو بده تیغ بده سوزن بده ولی اصلا ی کلمه هم تو اتاق عمل ازین چیزا صحبت نکردن بلکه کلا موضوع ی چیز دیگه بود منم سرگرم حرفاشون بودم 😁😅واقعا تو اخلاق درجه یک بودن استرس وارد نمیکردن وقتی میخاستن ماسک اکسیژن بزنن برام گفتم دارم خفه میشم تورو خدا نزنین و گفتن اوکی عزیزم اکسیژن خونت همه‌چیت نرماله ،دکتر عمل ک شروع کرد بی حس بی حس بودم ولی خب حرکات حس میکردم ک‌حس عجیبی بود انگار دارن رو بدنت دست میکشن ولی دردی متوجه نمیشی ،
مامان بَشِهههههه👶 مامان بَشِهههههه👶 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت سوم :
دکتر که اومد مجدد معاینم کردن گفتن هنوزم دو سانتی چ من با اونهمممممهه درد دنیا رو سرم خراب شد😥😥🥲
و دکتر گفت پیشرفت نکردی و کیسه ابت هم ترکیده برا بچه خطرناک برو برای سزارین
خلاصه ساعت ۱۰/۵ بردن برای سزارین
و دکتر تو اتاق عمل گفت تو الان ۷_۸ سانتی چرا گفتن دو سانت 😑😑 ولی دیگ کار از کار گذشته بود و سوند گذاشته بودن و بی حسی زده بودن و در آخر بعد اون همه درد ک پاهام هنوز داشت می‌لرزید سزارین شدم

اینو بگم ک من اینقدر درد داشتم ک اصلا درد سوند و سوزن بی حسی رو حس نکردم و جراحیم خوب و تمیز بود شکر خدا

ولی حین عمل انگار ب بی حسی واکنش داده بودم ضربان قلبم رفته بود بالا ک یه عالمه بی حسی بهم زدن
واین باعث شده بود بعد عمل گیج و منگ بودم تا دو روز و واقعا یادم نمیاد چیا گفتم و چیکارا کردم

خلاصه ک من درد هر دو کشیدم و الان کوچولوم تو بغلم شکر خدا 💜🤲🏻
انشالله زایمان راحت قسمت همه باردارا و چشم انتظارها😍

بارداری
زایمان
آنومالی
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
اینجوری شد ک منو ساعت ۸ آماده کردند ک برم اتاق عمل این وسطام آب کیسه ام تمومی نداشت! از دیشبش ساعت ۹ ک کیسه آبو زده بودن هی داشت ذره ذره از من آب میریخت. دم اتاق عمل رو ویلچر کل لباسام خیس شد این باعث شد از بدو ورود ب اتاق عمل از سرما بلرزم. بردنم درازکشیدم رو تخت ی مدت گذشت دکتر بیهوشی اومد و آمپول بی حسی رو تزریق کرد من بخاطر دردام صاف نتونستم بشینم شاید چهاربار سوزن بیحسی رو تو کمرم فرو کرد تا بلخره اثر کرد و پاهام گرم شد بلافاصله منو خوابوندن رو تخت. کم کم داشت کل بدنم بیحس میشد ولی قسمت بالای قفسه سینه ک حس داشت شدیدا میلرزید جوری ک اصلا رو لرزشا کنترل نداشتم هی بالا تنم رو منقبض میکردم

به دکتر بیهوشی که گفتم گفت عادیه و اصلا توجهی نکرد برا اطمینان سعی کردم انگشتای پامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم بیحسی اثر کرده. از عمل و برش ها هیچی نفهمیدم بعضیا میگن حس میکردیم ک برش داد ولی درد نفهمیدیم ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط تکونای شدیدی میخوردم تقریبا ۱۰ دقیقه بعد شروع عمل بود که یهو صدای گریه پسرمو شنیدم🥹 گریم گرفته بود داشتم قیافشو تصور میکردم دکتر و دستیارا قربون صدقش میرفتن و از لباساش خیلی خوششون اومده بود😁
بعد چند دقیقه پسرمو آوردن نزدیک صورتم و چسبوندن بهم برا تماس پوستی ی مدت اینجوری نگهش داشتن بعد بردن.
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
منم گفتم مثل بقیه بیام تجربه زایمانم رو بگم
من دردم گرفت با دکترم صحبت کردم رفتم بیمارستان معاینه شدم سه سانت دهانه رحمم باز بود ولی چون من سزارین اختیاری بودم دکترم کارامو کرد ک برم اتاق عمل
قبل از اتاق عمل بهم لوله ادرار وصل کردن درد نداشت اما حس میکردی دسشویی داری من فکر میکردم خودم متوجه میشم و میتونم ادرارمو کنترل کنم اما نه اینجوری نبود دکترم صدام زد و ماما اومد منو ببره خیلی استرس داشتم ب حدی ک پاهام توان راه رفتن نداشت اما رفتم باهام صحبت کردن بی حسی رو زدن و زود منو خابوندن ولی چون استرس شدید داشتم حالم بد شد انگار بی حال بودم زبونم سریع سنگین شد فشارم اومد پایین بهم دارو زدن و ماسک اسکیژن گذاشتن بهتر شدم البته من آسم هم دارم اصلا متوجه برش زدن و اینا نشدم این ک میگن میفهمی دست میکنن تو شکمت من اصلا نفهمیدم توی ۶دقیقه بچم ب دنیا اومد و بعدش شکممو فشار دادن ک خون ها تخلیه بشه یکم حس کردم ک دارن فشار میدن بازم درد نداشتم بخیه زدن کلا ۴۵دقیقع شد تا از اتاق عمل اومدم و رفتم بخش بی حس بودم ساعت ۱۲عمل شدم تا ساعت ۹صبح هیچی نخوردم خودشون گفتن مایعات بخور و پاشو بشین یکم ک نشستم گفتن بیا لب تخت پاهاتو آویزون کن باز بعد چند دقیقه گفتن پاشو یکم راه برو درضمن صبح اول وقت لوله ادرار رو کشیدن ازم
در کل اذیت نشدم فکر نمی‌کردم انقدر آسون بگذره اگه استرس نداشتم همون اتاق عمل هم حالم بد نمیشد همون روز اوکی بودم تا عصرش ک مرخص شدم اومدم خونه فرداش یکم درد داشتم ک ی شیاف گذاشتم و آروم شدم از همون شب اول خودم کارای خودم و بچمو میتونم انجام بدم نه ک اصلا درد ندارم دارم اما کمه ک شیاف هم استفاده نمیکنم ...
مامان khosh مامان khosh ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان #سزارین پارت یک
زایمان اول هفته ۳۸ و ۶ روز صبح ساعت ۶ رفتم بیمارستان خاتم الانبیا
بد اینکه ضربان قلب بچه چک کردن دیدن درد های منظم دارم ک واقعاا هم یکم درد داشتم بد ک کاراهای اتاق عمل اینا انجام دادن سوند زدن برام درد نداشت فقط اخر سر ک دراوردن درد داشتم من خیلی استرس اظطراب داشتم خیلی ترسیده بودم گریه میکردم یکم باهام حرف زدن بردنم اتاق عمل ک دیگ داشتم وحشت میکردم امپول بی حسی زد تو کمرم ک داخل نمیرفت یکم تزریق کرد درد تو پهلو هام پیچید خیلی سخت بود فقط میگقت تکون نخوری منم به یکی گفتم منو بگیره ک تکون نخورم بد دوباره بالاتر امپول تزریق کرد بازم تا اخر نرفت باز یکباذ دیگ جای دیگ امتحان کرد شد ۳ بار امپول زد تو کمرم و درد بدی تو پهلو هام بود بد درازم کردن پاهام داشت
گرم میشد بی حس میشدم دکتر امد ازم اثر انگشت گرفت هم واس خودش هم واس بیهوشی ک نمیدونم چی بود رضایت بود انگار بد با یچیزی زدنرو شکمم
ک من حس میکردم ازشون خواهش کردم ک صبر کنن خوب بی حس شم دو دقیقه وایسن شروع کردن عکل من لرزشدید گرفتم دستام بالا تنه ام بشدت میلرزید فک ام میلرزید و کنترل نداشتم ی نفر دستام گرفت گفت تحمل کن نمیخواایم بی هوش شی تا اینجا امدی تحمل کن منم تحمل کردم وقتی شکمم میبریدن قشنگ حس میکردم درد نداشتم صدای بچه بلند شد قلبم ریخت همه چی یادم رفت اوردن گذاشت رو صورتم بهترین حس دنیا بود کاش ازش عکس داشتم ک ندارم خیلی خوب بود بد دیگ بردن ریکاوری اونجا گفتن تو ادرارم خون هست
مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
پارت سوم تجربه زایمان
برسه اتاق عمل لرز وحشتناکی گرفتم از ترس تو راهرو که داشتن میبردنم بشون میگفتم پشیمون شدم برمگردونین بعد گفتن میری طبیعی گفتم نه تخم میزام😂🤣دیگه کلا هذیون گفتنم شروع شد رسیدم اتاق عمل خیلی سرد بود منم لرز وحشتناک که داشتم از ترس اونجا اومدن سوند بزنن میگفتم میشه نزنین🥲😂اومدن بی حسی میگفتم میشه بیهوش کنین🥲😅کلا همش ساز خودمو میزدم ولی خدایی نه سوند درد داشت نه امپول بی حسی دیگه دکترمم اومد دید لرز دارم گفت کولرو خاموش کنین عمل شد حالا این وسط من هی میگفتن دستام تروخدا ببندین و هی هذیون میگفتم کمک بیهوشی بالاسرم بود باهام حرف میزد استرسم و کم میکرد قبل عمل بهم گفت بچه میخای باز میگفتم دیگه نه وقتی بچم بدنیا اومد میگفتن بازم میخام🤣🤣اصلا هیچی هیچی حس نکردم از عمل واقعا واقعا واقعا راحت و خوب بود همش میگم خیلی خوب بود کادر اتاق عمل استرسی که شدم همشون به روش خودشون کمکم کردن من واقعا راضی بودم از عملم و پرسنل بیمارستان همه چی
بعد دیگه بردنم ریکاوری دوساعت اونجا بودم خودم