من شدیدا فویبای سرماخوردگی بچمو دارم همش میترسم ویروس بگیره بخاطر همین یکم محدودش کردم حس میکنم خوش نمیگذره بهش،مثلا گاهی میبرم جلوی در بازی کنه میره نزدیک بچه ها نمیزارم چون میبینم اکثرا سرما خوردن یا دست به جایی میزنه جلوش رو میگیرم اگه گوش نده میارمش خونه،یا اینکه خودم سرما خوردم انقد استرس دارم بچم بگیره ک اعصابم بهم میریزه پارسال شوهرم هی مریض میشد رعایت نمیکرد هی تذکر میدادم اونم گوش نمیداد حرص میخوردم از الان نگرانم شوهرم مریض شه به بچم بده چون شغلش جوریه با بچه ها سرکار داره پارسال چندبار بچمو مریض کرد از الان غصه میخورم زندگی با وجود حساس بودن خوش نمیگذره،چون بچم چندبار ک مریض شده تبش بالای ۴۰ درجه شده و من خیلی ترسیدم کنترل نمیشد خلاصه همش نگرانم و اذیتم خیلی،یا خانواده همسرم ک مریض میشن اصلا رعایت نمیکنن اصلا حالیشون نیست ک منتقل میشه و بچه رو خیلی بوس و بغل میکنن منم سعی میکنم دیر به دیر برم ولی گلایه میکنن و شوهرمم ناراحته ک چرا نمیرم،شما چطوری حساس هستین یا نه

۵ پاسخ

ببین تو درحق بچت خوبی نمیکنی بلکه بزرگترین وبدترین ضربه روبهش میزنی.
اگه ازالان اینجوری باشی2روزدیگه که بچت بره مهد و مدرسه همیشه ی خدا بچه ی تو ویروس میگیره ومریض میشه چون کاری می‌کنی که با کوچکترین میکروبی بدنش واکنش نشون بده.
والا بخدا یمقدار میکروب برای بدن همه لازمه که درمواقع مواجه شدنش یهو بدن نگه عه این چی بوددیگه؟!

هرچقد بیشتر جلوی بچروبگیری ومواظبش باشی، همینکه ازدرخونه بره بیرون و واردفضاهای عمومی مثل بازار پارک مهد یا
مدرسه بشه بیشتر مریض میشه.
پس نه بخودت سخت بگیرنه ب بچه.
اصلا و ابدا نمی‌گم که کلا ول کن و بیخیال شو یاهیچ کاری نکن. نه.فقط بیش ازحد حساسیت ب خرج نده.

زندگی سخت نگیر
زندگی جریان دارد

منم حساسم چون یکبار با تب تشنج کرده.

حرفای همه مامانا درسته ولی نمیدونین دارو دادن و رسیدگی به بچه های رفلاکسی یا بچه های بد غذا چقدر سخته منکه هربار دخترم مریض میشه تا مرز سکته کردن میرم خداشاهده پارسال از مهر تا اول بهار ۷ کیلو وزن کم کردم فقط هم بخاطر اینکه دخترم مریض میشد مدام بغلم بود و شب تا صبح بیدار بودم بالاسرش 😔😔😔
گاهی اوقات بجای سرزنش و قضاوت کمی ارزوی سلامتی و دلخوشی کنیم خیلی قشنگتره 🌹🌹🌹

حالا نهایتم سرما میخوره دیگه
نمیشه که ایزوله شون کرد

سوال های مرتبط

مامان امیر مامان امیر ۲ سالگی
کاش هیچوقت گهواره نصب نمیکردم از وقتی باردار شدم نصب کردم خیلی چیزا اینجا خوندم و حساس شدم هیچ لذتی از لحظه هام نبردم،کل بارداریم با استرس گذشت هی میگفتن طول سرویکس حرکات بچه هزارتا چیز ک اصلا نمیدونستم چیه اصلا هیچ لذتی از بارداری نبردم بعدش بچم زود دنیا اومد رفت دستگاه هر کی یه چیزی میگفت انقد استرس کشیدم الانم انقد از اوتیسم گفتن ک عین خوره افتاده به جونم بچم رو مریض میبینم همه رفتارش به نظرم بد میاد ۳۰ ساعته نخوابیدم از غصه خوابم نمیبره حسم به بچم عوض شده خلاصه زندگی برام تلخ بود تلختر شده،من هیچ دلخوشی بجز بچم ندارم فقط دلم به بچم خوشه ولی از دیروز حسم عوض شده حالم باهاش خوب نیست همش فکرای منفی میکنم
کاش هیچوقت هیچی نمیدونستم درمورد این چیزا
به شوهرم گفتم اصلا براش مهم نیست گفت هیچیش نیست و باهام دعوا کرد گفت چرت میگی
خدای نکرده بچم مشکل داشته باشه چه غلطی کنم😭😭😭کاش یکی بود پیشم آرومم میکرد همینجوری اشک میریزم دلم داره میترکه