۱۹ پاسخ

اصلا نذار بره ...متنفرم از اینکه بچه رو با کسی یا چیزی بترسونی ...سرش گرم‌کن بهش توضیح بده ...یه سر کتابم واسش باز کن تا ترسش بریزه

منم گرفتارشم. بچه ام رو ترسوندند. وااای خدا لعنتش نکنه هر که این ممدقلی رو تو فضای مجازی ساخته.۵ / ۶ ساله چقدر خانواده ها با این بیچاره شدند.چقدر نادان هستند کسانیکه استفاده میکنند. زورشون به بچه نمیرسه نمیتونند بچه طفلی رو درست پرورش بدند؛ از ابزار ترسوندن از ممدقلی و ... استفاده میکنند.

بگو نمیخاد با بچم بازی کنین همون چندبار ک گذاشتم اینحوری ترسوندیش بسه اگ لکنت بشه یا چیزی من میدونم با تو و تربیت گ و ه مادرت بترسونشون بزار بدونن کارشون وقد بد بوده باهم برید تو انباری کلی با دخترت حرف بزن بگو ی موجود تو کتابا اصلا تو ایران نیس و الکی گفتن قانعش کن انباری رو هم نشونش بده

یعنی چی چی بگم بگو دیگه نمیزارم باهم بازی کنین چون مهرسانا رو ترسوندین اخم هم کن صداتم بلند کن جدی باش حساب بیاد دستشون

سعی کن ببشتر کنارش باشی تا خیالش راحت باشه چیزی نیست

به بچه ات کامل توضبح بده که همچین جیزی نیست و اونا همش شوخیه و تو به هیچکس اجازه نمیدی اذیتش کنه فرداهم قشنک با دختر عموش دعوا کن جلوی دخترت بگو که دخترت بفهمه الکیه

من که گفتم چون کارخوبتون زیاد بوده با کارهای خوبتون خونش خراب شد و با کیسه ش زیر آجرها موند و مرد دیگه نیست.
طفلیا شب میخوان بخوابند میگن ببین پشت شیشه ست.در رو باز میکنم بالکن رو نشونشون میدم کمی پیششون میمونم تا کمی آروم میگیرند.

لیلا ولی جوری نگو دختره لج کنه بدتر کرم بریزه به دخترت تو فقط با سیاست دورش کن

بهترین فرصته بگو بری اونجا اونا با ممد قلی اذیتت میکنن نزار پیش اون بره براش خوب نیست این ترس بهتره تا بره پیش بچه اینهمه از خودش بزرگتر باعث میشه چشم و گوشش باز بشه اون دوست این نیست از فرصت استفاده کن جداش کن خودتم که میخواستی نره خ نه اونا خواست بازی کنه یا بیاد خونه شما جلو چشمت یا نهایت تو حیاط خونشون نزار

همه جا خونه را نشونش بده بگو ببین کسی نیس .بگو کسی نمیتونه بیاد تو خونه چون در بستس اس.خیالشو راحت کن ک کسی نیس

خواهش میکنم

اصلا نزار باهش بازی کنه طفلی ترسیده زیاد کنار باش
برای اینکه ترسش بریزه یه قاشق نمک روبریزلایه دستمال کاغذی بزار زیر بالشت بعد فردا صبح بایه کم آب قاطی میکنی بعد تابه روداغ میکنی آب می‌ریزی توی تابه
ایشالا ترسش میریزه

دختر خاله منم ۷ سالشه هروقت لیانا حرفشو گوش نده از یه چیزی میترسونتش منم هروقت بفهمم این کارو کرده دعواش میکنم دیگه هم نذاشتم دوتایی تنها بازی کنن که دیگه دخترمو نترسونه
فکر کنم یه پروسه ۵ ماهه گذروندم تا کم کم بهتر شد ترس دخترم اما هنوزم که هنوزه یهو الکی می‌ترسه و از تاریکی و تنهایی هم میترسه

اخه الهی بگردم اصلا نزار پیشش بره

خواهشا مواظب دخترت باش نزار بره بازی کنه یا اون دخترو دعواکن یکم بگذره از سرش میفته صبرتو بالا ببر دخترتو دعوانکن هواشو داشته باش خوب میشه
عزیزم فقط مواظب باش که ترسش باعث لکنتش نشه دخترمن ترس بیخودی تو خواب زبونش به اندازه یه سال خراب بود من هر روز گریه میکردم

دعواش کن فردا بگو بار اخرته مهرسانارو میترسونی

بهش بگو اونا دروغ میگن مریضن

بگو ممدقلی خونه ماست بدو برو😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡 امان امان از دهن ادمایی که باعث ضرر میشن. بگو برو حسابی تمرین کن بیای بگی الکی گفتم و اشتباه فهمیدم اصن همچین چیزی نیست خراب کردن باید درست کنن

ای بابا ،😔

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۶
راستشو بخوای بهم گفت واست عجیب نیست که فامیلی منو همسرت یکیه منم گفتم نه می‌تونه هزار نفر فامیلیش یکی باشه ولی گفت هیچ کسی نیست که ظاهرش کپی برادر من فرهاد باشه....
یعنی چی سوزان یعنی کی بود چی می‌گفت حرفش چی بود....
فرهاد راستشو بخوای منو کلی بغل کرد و گریه کرد و گفت شاید قسمت این بوده که تو بیا اینجا و من تو رو ببینمت من خواهر فرهادم و فرهاد حتی نمی‌دونه که من ماما شدم....
یعنی چی خواهر من اونم دکتر شده...
آره اونم همینو گفتا گفت حتی شاید باورش نشه که من دکتر شدم....
یعنی شیرین بوده می‌تونی از ظاهرش یکم برام بگی...
یه دختر نسبتا کوتاه بود رنگ پوستشم گندمی بود...
خدای من یعنی شیرین کوچولوی ما دکتر شده عجب دنیایی شده یادمه شیرین وقتی دست یکیمون بریده می‌شد یه قطره خون میومد کم می‌موند که سکته کنه....
حالا برای من دکتر شده اونم چه دکتری بچه رو از شکم مادر بیرون میاره.....
فرهاد انگار یه لحظه از اون جو اومد بیرون و با حالت عصبانیت گفت وزان دیگه نمی‌خوام بری اون بهداشت دیگه دوست ندارم با اونا دیدن کنی....
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
ای خدا این چند روز دیگه دارم روانی میشم دلم کباب برا دخترم چند روز خونه مادرشوهر م بودیم اونجا یبوست گرفت دوشب با جیغ زیاد گریه کرد یه ده دقیقه صداش کل خونه پیچید عموش اینا هم بودن دیدید همه هم متخصص میشن و راه حل میدن گذشت دخترم ترسیده بود عصر نگه داشته بود پی پیشو گریه می کرد دیگه به زور بردم بعد کلی گریه دفع شد موقع شام ساعت نه دیدم خوابید باباش هم اصلا انگار نه انگار تو فاز خودش رفتم بچه بیدار کردم گریه میکرد که نمی خورم خیلیگرسنه بودا بعد بیدار شد همش جیغ داد دیگه من رد دادم به بچه چهار ساله کلی حرف زد طفلی اولین بار بود منو اونجوری دید هنگ کرده بود من اصلا سر ریخت پاش شلوغیو... دعواش نمی کنم ولی این چند روز مریض شدم از دستش بهش گفتم مادرت نیستم و دوستت ندارم محکم گرفتمش تکونش دادم گفتم چرا حرصم میدی گفتم حرصم بدی این جوری دیوانه میشما بعد فرار کرد پیشباباش به خدا تا حالا اینقدر دعواش نکرده بودم نمی دونم چی سرم اومد سر دستشویی نرفتن بیشتر دیوونم کرد بعد میوه میدم نمی خوره پی پی اش سفت میشه نمی فهمه که خیلی بد غذاس دلم خیلی سوخت بغلش کردم آوردم اتاقش بازی کردم یکم بعد غذا خورده خوابیده خودمم چند تا محکم زدم چون زده بودم رو پای دخترم گفتم خودمم بزنم که دیگه از این غلطا نکنم دفعه دیگه برام دعا کنید صبورتر باشم