۱۲ پاسخ

خب ببین خودت با خانواده شوهرت مشکل داری اشکالی نداره بچت بره پایین بازی کنه
اونا بچن هیچ گناهی ندارن که اجازه ندی باهم بازی کنن

تو توی یه ساختمانی من یه شهر دیگه هستم و شاید توی سال ۳بار اونم ۲۴ ساعته برم و برگردم خونه مادرشوهرم نه عید نه محرم نه تعطیلات تابستونوهیچکدوم نرفتم سمت شهرشون تا پریروز یه عروسی بود ساعت پنج رسیدم حاضر شدم رفتم تالار از تالار برگشتم اومدم بابت همین نرسیده پیغام پسغام ها شروع شد که جاریت ازت بزرگتره چرا جلوش بلند نشدی درصورتی که اون از پشت سر با نفر بعلی من سلام کرد و به من محل نداد توقع داشتن من پاشم تعظیم کنم چون هم کوچیک ترم هم غریبه
خدا ایشالا مکر و دل سیاهشون رو ببینه کارما کارشون بهشون برگرده
من غریب بودم تو تالار تنها رفتم نشستم هیچکس نگفت تو هم آدمی تنهایی اینجا
مادرشوهرم میگه اینجا همه جاریتو دوس دارن عاشقشن گفتم خدا حفظش کنه براتون من چون فامیل نیستم قشنگ عجیب نوازی کردین برام

به بچه کاری نداشته باش اگر اونام اذیت بشن خودشون بچه رو میفرستن بیرون خیالت راحت ،فقط مراقب باش از بچه ات حرف نکشن ،به پسرت بگو وقتی صداش کرد بگه بیاد خونه شما بچه اونام که دو طرفه باشه نگه بچه ات همش خونه ماست،توام متقابلا خانواده همسر خواهر شوهرت رو دیدی بی محلی کن که یاد بگیرن تو هرکاری دخالت نکنن نمیتونن شاکی بشن چون رفتار خودشو انجام دادی زبونت درازه

صبر کن خودش میاد بلاخره خسته میشه میاد خونه
منم با مادرشوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنم
دعوا کردیم نمیزاشتم رهام بره مشاوره گفت بدترین آسیب به بچه میزنی
من زنگ شوهرم میزدم به مامانش زنگ میزد رهام می‌آمد خونه
یا صبر میکردم خسته میشد می امد

زنگ بزن ب شوهرت بگو ب ابجیش بگه بچه رو بفرسته خونه

عزیزم هیچ وقت بچتو قاطی اینجور مسائل و دعواهاتون نکنید اینجور بذر کینه رو تو دلش میکارین

من با خواهرم قهرم‌ ولی بچه هامون باهم در ارتباطن . بچه ها نباید درگیر مشکلات ما بزرگترها شن الان از اول مهر هم قراره دخترم و دخترخالش باهم برن مدرسه دختر من کلاس ۳ اون ۶ . اشکالی نداره که

بچه هر جا محبت ببینه میره ولی هر جا ببینه اذیت میشه نمیره

عمه ها بچه داداششونو دوس دارن حتی اگه با داداش و زنداششون حرف نزنن بچه ها رو قاطی دعوای خودتون نکنید

دل داری باخواهرشوهر یجایی برو در بزن بچتو صدا کن ببرش رفت امد با این قشر کمتر ارزشا بیشتر البته خواهرشوهرای من عالین شاید دورن برا اینه

اگر با بچه ات خوب رفتار میکنن و بهش بی احترامی نمیکنن اشکالی نداره هراز گاهی بره هراز گاهی هم بگو بچه اونو بیاره خونه خودتون

ازاونجابرو تاراحت شی

سوال های مرتبط

مامان یگانه مامان یگانه ۴ سالگی
سلام. ی. سوال. من مامانم. خورده زمین. یکم. تپله. مامانم. کمرش دردمیکنه خیلی. عکس شکستگی وفاصله. بین مهره. نشده فقط کوفتگی. حالا من. ی دختز چهارساله. دارم. ویک چهار ونیم ماهه. دوشبم. پیش مامانم موندم. تا اینکع دختر بزرگم. ک چهارسالشه. ی شب تا خوده صبح گریه میکرد ک گوشم. درد میکنه و بابامم را میخوام. مجبورشدم بیام خونه بخدا خیلی سخته با دوتا بچه کوچیک. یخوای مراقب مریضم باشی. ی خواهر بزرگتر دارم ک چهار تا یچه داره.بچه کوچیکش. شش ساله است. اون نمیادبمونه. ن خودش ن میزاره دخترش ک15سالشه. بمونه. من. نمیدونم چیکارکنم. از ی طرفم شوهرم ویروس گرفته. افتاده خونه. ..دلمم از مامانم. شکسته. مموثع زایمانم. حتی یک شب تو خونه. پیش من نموند بخدا فقط. دلم میخواس. ی نفرشب پیشم بمونه. و نمیخواست کاری کنه. هم‌نجا یخوایه. حتی دست برسیاه وسفید نزنه. ....هیچ وقت یادم. نمیره. من زایمان کرده ک ب شدت زایمان سخت و پرخطری داشتم. را اومد ی سر زد مامانم. گفت ما باید بریم. ابجیت شام. میاد خونه ما اگه شام خوب نپزیم ناراحت میشه. نگفت. بمونم پیشت تو حالت بده بخاطر اینکه خواهر بزرگم ناراحت نشه. یک ساعت نشست. سریع پاشدن رفتن ک اون میاد. حالاهمپن خواهرم. ن خودش. میمونه. ن گذاشت دخترش. بمونه. قاصله. خواهر مو مادرم. پیاده. ی ربع. بیس دقیقه. راهه تو ی محله ان با قاصله چن کوچه
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۵۶
راستشو بخوای بهم گفت واست عجیب نیست که فامیلی منو همسرت یکیه منم گفتم نه می‌تونه هزار نفر فامیلیش یکی باشه ولی گفت هیچ کسی نیست که ظاهرش کپی برادر من فرهاد باشه....
یعنی چی سوزان یعنی کی بود چی می‌گفت حرفش چی بود....
فرهاد راستشو بخوای منو کلی بغل کرد و گریه کرد و گفت شاید قسمت این بوده که تو بیا اینجا و من تو رو ببینمت من خواهر فرهادم و فرهاد حتی نمی‌دونه که من ماما شدم....
یعنی چی خواهر من اونم دکتر شده...
آره اونم همینو گفتا گفت حتی شاید باورش نشه که من دکتر شدم....
یعنی شیرین بوده می‌تونی از ظاهرش یکم برام بگی...
یه دختر نسبتا کوتاه بود رنگ پوستشم گندمی بود...
خدای من یعنی شیرین کوچولوی ما دکتر شده عجب دنیایی شده یادمه شیرین وقتی دست یکیمون بریده می‌شد یه قطره خون میومد کم می‌موند که سکته کنه....
حالا برای من دکتر شده اونم چه دکتری بچه رو از شکم مادر بیرون میاره.....
فرهاد انگار یه لحظه از اون جو اومد بیرون و با حالت عصبانیت گفت وزان دیگه نمی‌خوام بری اون بهداشت دیگه دوست ندارم با اونا دیدن کنی....
مامان لیانا و مسیحا مامان لیانا و مسیحا ۴ سالگی
امروز دوتا بچه هامو بردم پارک بماند ک چقدر تا اونجا پسرم دویید و من دنبالش بعدش تو پارک از تاب نیومد پایین چقدر اونجا باهاش حرف زدمو حواسشو پرت کردم همدلی کردم تا آروم شد و رضایت داد بعدش دخترم گفت بلال میخوام پول دادم گفتم من اینجام نگات میکنم برد بگیر تو پارک ی پسری داشت میفروخت رفت گرفت پسره دید بچست یدونه کوچولو وکاملا سوخته بهش داد با دخترم رفتیم گفتم این چیه دادی ب این بچه چون بچست باید اینو بدی؟خلاصه معذرت خواست و ی بلال دیگه داد دخترم ب دخترم گفتم وقتی پول ب چیزی میدی نگاش کن ک چیز خوبی بهت بده بعدش رفت آب معدنی بخره بطریش کج بود یکم کنار درش بردب فروشنده گفت یدونه خوبشو بده😅😅
توراه پیتزافروشی دید گیرداد ک من پیتزا میخوام گفتم باشه گفت همینجا بشینم بخورم حالا توش پر مرد رفتیم پیتزاشو خورد همونجا مردا کم کم رفتن پسرم کل اونجارو دویید و دست ب همه چی زد شالم رو زمین کشیده میشد قیافم دیدنی بود😅😅اینجا بود ک قدر شوهرمو دونستم بعدشم تا خود خونه دخترم گفت خیلی خسته شدم پسرمم گریه چون وقت خواب شبش بود خلاصه خیلی روز سخت و پر چالشی بود اما آخرش دخترم بهم گفت تو مامان خوب منی تو مهربونی و اینطوری خستگیم در رفت 💙😍
مامان محسن مامان محسن ۴ سالگی
سلام خانما دلم بدجور گرفته خواستم ازتون کمک بگیرم که اگه موردی در اطرافیان یا خودتون بوده به منم بگید من پسرم رو از دوسال و نیمی همه جور دکتری بردم روانشناس ، روان درمانگر ، روانپزشک ، آسیب شناس ، کاردرمان و گفتاردرمان هر دفعه بهم یه چز گفتن یکی گفت این بچه اوتیسم یکی گفت سندروم اسپرگر داره یکی گفت بهم ریختگی حسی داره چمیدونم حسای کف پاش و سرش کامل نیست این آخری یه مشاور بردم گفت سالمه فقط تلویزیون ، آهنگ، گوشی ، مداحی هر چی که صدا داره حذف بشه الان سه ماهه همه چی رو جمع کردم ولی دریغ از یه تغیر کوچولو پسر بزرگم همش نغ میزنه که حوصلم سررفته از خونه فراری شده نمیاد پیشم میره خونه مامانم هر کار میکنم باز این یکی نمیاد بریم اونجا بیرون رفتن رو دوست داره نه این که بریم خونه مثلا مادرم و خواهرم خیلی بدغذا شده سه ماهه خوابش بهم ریخته شبا بیداره خودم خسته شدم در طول روز همش جیغ و گریه یا مدام بغلمه یا میاد رو پشتم هر چی باهاشون بازی می‌کنم دیگه انگار نه انگار کلافه شدم از لحاظ روحی داغونم یه کلمه حرف نمیزنه همه کار کردم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم