سلام مامان ها
یه سوالی میخوام بپرسم دیگ موندم چیکار کنم
پسر من تو 14 ماهگی هست
به شدت به من وابسته ست و همش دلش میخواد به من بچسبه
یعنی وقتی خونه هستیم یکم ک از بازی با اسباب بازی هایش خسته میشه میخواد ک شبر بخوره
خب با این قضیه زیاد مشکلی ندارم اما الان یه مدتها ک عادت کرده موقع شیرخودن هم بهم اصرار می‌کنه هردوسینه رو در اختیارش بزارم، یکم از این سینه میخوره یکم از اون سینه میخوره و وقتی خوابش میگیره حتما باید دستشو بزاره رو اون سینه ای ک دهنش نیست
الان دیگ یه جا مهمونی هم میرسیم ابروم رو می‌بره
وقتی هم میخوام اجازه ندم لج می‌کنه و گریه
میخوام حواسشو پرت کنم هرکار میکنم جواب نمیده باز بعد چند دقیقه یادش میوفته
موندم چیکار کنم
مادرشوهر و خواهرشوهرمم خیلی این قضیه بد میدونم همش میگن خودت یادش دادی درصورتی ک مگه مریضم یادش بدم، خودش انقد بزرگ شده ک بدونه داره از دوتا سینه شیر میخوره
میدونم نه دعوا کردنش کار درسته، نه میتونم بی تفاوت باشم، نه حواسش پرت چیز دیگ میشه موندم دیگ بخدا

۵ پاسخ

عزیزم تو هیچ کوتاهی نکردی بچه سالم باید اینطوری باشه هرکی هم میخواد ناراحت شه اصلا هم کار زشتی نیست راحت باشدهر کی ناراحته نگاه نکنه کار درست رو شما میکنی.

منعش نکن از سینه هات اون وابسته ات نازش کن دستاشو بگیر بوس کن باش حرف بزن حواسش پرت شه هرچیم شد منعش نکن

بچه منم همینه

این چیزاروهمه یچهادارن وکارت اشتباهه که جلودیگران به بچه شیرمیدی که ابروت میره بروتواتاق تنهادرم ببند

یه سینه رو چسب بزن بگو اوف شده یا یکم فلفل بزن بهش

سوال های مرتبط

مامان کارن👼 مامان کارن👼 ۱۷ ماهگی
سلام
بعد مدتی اومدم حرف دلمو بزنم
دلم گرفته کسی رو ندارم درددل کنم یا اگرم داشته باشم میگن تو مادر خوبی نیستی لابد
پسرم خیلی بهم میچسبه همش نق میزنه گریه مبکنه
با اونی ک خوابش میاد باید با زور و گریه دست و پاشو نگه دارم بخوابونم
خیلی وابسته سینه هست همش میچسبه بهم گریه میکنه لباسمو میزنه بالا و سینه هامو از رو لباس فشار میده ک بده بخورم هر چند دقیقه یکبار
گرفتن شیر برام شده کابوس انقدر ک وابستس
غذاهم ک خیلی کم میخوره
شبم همش تو خواب بیدار میشه گریه میکنه و میخواد بره تا سینه ندم ساکت نمیشه کلا شبانه روز سینه باید دهنش باشه
واقعا خسته شدم کم آوردم احساس میکنم نمیتونم ادامه بدم
کمکی هم ندارم خیلی عصبی و پرخاشگر و بی حوصله شدم
از لحاظ روحی و جسمی داغون شدم کسی درکم نمیکنه
اینم بگم خیلی شیطونه و کارای خطرناک میکنه با همه چیز کار داره همه جارو بهم میزنه اما اینا اذیتم نمیکنه اما نخوابیدن و نق زدن و گریه داغونم میکنه منم خیلی کم تحملم
امروز و دیروز انقدر گریه کرد خوابش میومدا اما نمیخواست بخوابه هم خودشو داغون کرد هم منو
به حدی عصبی شدی کلی حرف بد بهش زدم و داد زدم الانم خیلی ناراحت و پشیمونم همش ازش عذر خواهی میکنم
همش میگم کی این دوران میگذره نفس راحت بکشم واقعا دیگه نمیتونم ب بچهدوم فکر هم بکنم
اما میدونم بعدا دلم برای این دوران تنگ میشه ک چرا ازش لذت نبردم اما خب چجوری آخه؟
هیچوقت فکرشو نمیکردم از کارن خسته بشم یا سرش داد بزنم و حرفای بدی بعش بزنم فرشته خدا حرف نمیتونه بزنه فقط گریه میکنه
مشکل از اون نیست مشکل از منه کم صبر و تحملم و قوی نیستم
همش از خدا میخوام اما نمیدونم چرا نمیشه هیچیش درست نمیشه😭
اینم بگم حرفام ناشکری نیست حرف دل یه مادره با مادرای دیگه ک درکش کنن