۳ پاسخ

خب

مسمومیت گرفته بودی

راستی تو خود زایشگاه سوند بهم وصل کردن خیلی درد داشت

سوال های مرتبط

مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۲ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان 💙 نویان💙 مامان 💙 نویان💙 ۱ ماهگی
💢(تجربه سزارین)💢
شب پنج شنبه رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده بدیم برای فردا که عمل بشم رفتم بخش زایشگاه همه سونو هارو نگاه کردن منو رد کردن گفتن برو پایین یچیز شیرین بخور بیا بالا نوار قلب بگیریم رفتم امدم بالا بهم گفتن تو نمیتونی الان سزارین کنی اخه 36 هفته 6 روز هستی طبق یکی از سونو ها ولی طبق ان تی 37 هفته 2 روز بودم گفتن ما قبول نمیکنیم زیر 37 هفته زنگ دکترم زدن گفت معاینه کنید ببینید چجوریه معاینه کرد بسته بودم اما درد داشتم بعد معاینه یه کمر درد شدید افتاد به جونم امدم خونه دکترم زنگ زد گفت فردا برو بیمارستان منم میام رفتم حمام اماده شدم خلاصه شد ساعت 7 رفتم بیمارستان دکترم هم بود همه پرستارا میگفتن بچت اگر الان به دنیا بیاد حتماً میره دستگاه کلی گریه کردم پرستار امد بهم سرم و سوند وصل کرد سوند خیلی بد بود همش احساس میکردی داری جیش میکنی داخل خودت خیلی میسوخت احساس کردم پرستار بد گذاشته بود بعد بردنم اتاق عمل رو یه تخت نشستم گفتن خم شو خم شدم گفتن ننرس فقط بتادین میزنیم الان بعد یه لحظه سوزن فرو کرد چیزی متوجه نشدم فقط بهم گفتن فوری بخواب خوابیدم پاهام بی حس شد دکتر امد پارچه اینا پهن کرد رو شکمم بعد برش زد ساکشن اینا رو متوجه میشدم اما درد نداشت بعد بچه رو آوردن پیشم انقدر سفید بود خدااااا 😍😍😍 صورتش انقدر کوچولو بود تا به دنیا امد گفتم سالمه گفتن اره اونجا بود فقط خدارو شکر میکردم بعد بردنم بیرون از اتاق عمل نیم ساعت اونجا بودم تا بی حسی بره بعد بردنم بخش بعد هم بچه رو آوردن پیشم و تمام 🥰💞😘
مامان یاسین ودلانا💖 مامان یاسین ودلانا💖 ۳ ماهگی
سلام منم زایمان کردم 🥰اینم تجربه زایمانم
صبح روز جمعه رابطه داشتیم بعدش صبحانه اینا خوردم رفتم حموم مثل همیشه زیر دوش اسکات زدم اومدم کمرم درد میکرد چون همیشه تو بارداری بعد از رابطه کمردرد میشدم گفتم واسه اونه تا بعد از ظهر کمردرد و درد لگن داشتم دراز می‌کشیدم بازم خوب نمیشد ساعت پنج اینا بود ول کرد باز نیم ساعت بعد گرفت اونجا شک کردم ولی بازم به کسی نگفتم رفتم بیرون تا جا خونه مادربزرگم اونجا دوباره گرفت اینبار دلمم درد میکرد لبامو فشار میدادم مادربزرگم که دیدم گفت زهرا درد داری میگفتم نه ماه دردی دارم چقدم گله کردم زایمان نمیکنم خسته شدم فقط ماه دردیه بعد اومدیم خونه پیاده ده دقیقه راهه اونجا به شوهرم گفتم درد دارم شاید درد زایمان باشه شوهرم گفت بریم بیمارستان پس منم تاپیک گذاشتم که درد دارم و اینا خانوما گفتن درد زایمانه برو ولی چون اطرافیان همیشه میگفتم زهرا اگه درد داشتی زود نرو بزار درداتو تو خونه بکشی منم نرفتم اومدیم خونه دردام بیشتر شد پشتم خیلی درد میکرد تو خونه راه میرفتم هر پنج دقیقه یکبار می‌گرفت من خنگم هنوز نرفته بودم بیمارستان نمی‌تونستم بشینم موقع درد خودم قر میدادم از درد پشتم خیلی درد میکرد شوهرم رفت دنبال عمم که بیاد پیشم آماده بشیم کم کم ساعت 11شب بود عمم اومد من داشتم داد میزدم از درد ازم پرسید از کی درد داری گفتم از صبح گفت بریم بیمارستان زنگ زد بابام اومد رفتیم بیمارستان هاشمی نژاد تو ماشین دراز کشیده بودم نمی‌تونستم بشینم رسیدیم از توماشین همینجوری تخت آوردن گزاشتنم روش بردن زود معاینم کردن گفتن فوله زود بردنم اتاق زایمان رو تخت زایمان لباسام عوض کردن دیگه کیسه آبم زدن
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
خوب از اولش بگم من من ۳۶ هفته ماما گرفتم و ورزش هامو داد گفت از ۳۸ شروع کن سرویکس آن کمه منم تا ۳۸ کار میکردم اصلا استراحت نبودم از اول تا آخر تا ۳۸ شدم رفتم معاینه لگن دکترم گفت عالیه لگنت دو سانتم باز شدی شیاف برام نوشت گفت برو یک هفته دیگه بیا منم آمدم خونه ورزشهامو شروع کردم با مادرم میترسبدم آخر شب دردم بگیره کسی آن نیست مارو ببره مادرم تا صبح بیدار رو سرم دیگه صبح شد من درد داشتم در حد پریودی ولی کم و بیش دیگه جونم بگه براتون ورزشها رو میکردم و هر هفته دوبارهم میرفتم ان اس تی به خاطر دو دور بند ناف گردن بچه ام ۳۸ هفته ۳ روز بود صبح ساعت پنچ صبح شوهرم آمد از سرکار خونه منو درد گرفته بود ولی ول میکرد منم دیگه گفتم ماه درده دیگه خوابیدم درد هام کن شدن ظهر برا آن اس تی رفتیم بیمارستان ماما گفت خوب نیست بستری شو برو وسایل هاشو بیار شاید زایمان کرد من آماده شدم مادرم رفت خونه وسایل هامو بیاره منم رفتم آن اس تی که هر می‌آمد و معاینه میکرد همون دو سانت بودم آمپول فشار زدن
بیا پارت بعدی ................