پارت ۵
دردم دیگ اصلا نداشتم فقط دونفر شکممو محکم فشار میدادن دکترمم میگفت محکم زور بزن فقط وگرنه بچت خفه میشه چند تا زور محکم زدم که سر بچم در اومد اصلا دردم نداشت تو دلم‌کاملا خالی شد قدیمیا میگن مادر وقتی بچشو بدنیا میاره انگار خودش دوباره متولد میشه دقیقا همونجوریه کلا انگار هیچی تو شکمت نیست انگار دوباره خودت متولد میشی خیلی حس خوبیه من چون کیسه ابم از ۲ شب تا ۸ شب پاره شده بود فک کنم‌دقایق اخر اکسیژن به پسرم‌نرسیده بود وقتی از تو شکمم کشیدنش بیرون گفتن نفس نمیکشه که همون دقیقه قلب منم داشت کندتر میشد در حد چند دقیقه گرفتنش زیر یه دستگاه که شروع کرد گریه کردن که انگار خدا جون دوباره بهم داد بعدشم که بخیه هامو زدن اینقد شوق پسرمو داشتم‌فقط میگقتم زودتر تموم شه دیگ تموم دردا تموم شده بود واقعا اگه بیمارستان خوبی میرفتم اگه یذره پرستارا اخلاق داشتن اینقد عذاب نمیدیدم همچی خوب بود

۸ پاسخ

عزیزم چقدر اذیت شدین 😢انشاالله این زایمانتون راحت تر باشه و نی نی سالم بغل بگیرین 😍

وای که یادم آمد از زایمان قبلیم یه ترسی افتادبه جونم

درخواست دادم قبول کن عزیزم

کلا زایمان اول خیلی سخته وگرنه حضرت معصومه خیلی بیمارستان خوبیه

خداروشکر که نی نیت صحیح و سالم بدنیا اومد😍🤲🤲
یه لحظه گفتی دکترا بهم گفتن نفس نمیکشه ته دلم یهو خالی شد ولی بعدش ذوق کردم که گفتی گریه کرد😍

ببخشید اپیدورال چیه؟

یعنی با اپیدورال درد نداشتی اصلا؟

الان زایمان کردی گلم

سوال های مرتبط

مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا روزهای ابتدایی تولد
ادامه 🥰۱۲ شب دردم زیاد بود ولی بازم قابل تحمل بود به نظرم باید اعتماد به نفس داشته باشید من هر لحظه اش میگفتم الان پسرم میاد بغلم صورت کاهش و میبینم بعد انگار مسکن بود برام فکر. کردن بهش ساعت ۱۲ یکم با شوهرم چت کردم مامانم گوشیمو یواشکی آورده بود داخل شوهرم و راه نمی‌دادن .یکم با شوهرم چت کردم یکم سر به سرم گزاشت دردام یادم بره ولی چه فایده گذشت خواهر شوهرم اومد با یکی صحبت کرد اومده داخل نوبتی با مامانم هی میومدن کمر مو ماساژ میدادن میرفتن چون خودم با مادرم راحت تر بودم مامانم و گذاشتم بمونه خواهر شوهرم رفت. ساعت ۲ شب شد یهو درد عجیبی اومد سراغم یعنی داشتم راه میرفتم انگار یه فشار بدی رو واژن و مقعدم هست دیگه اونجا واقعا جیغ میزدم که دکترم اومد گفت بخواب دید ۹ سانت شدم. فولم گفت اصلا انتظار نداشتم اینجوری پیش بری بخواب مامانم و بیرون کردن و وسیله ها رو آماده کردن از اونجای که بچه آلوم بود و من نمی‌دونستم چه خبر خیلی خوش خوشی سر کرده بودم 😁 راستی هفت سانت کیسه ابم و خودشون پوکوندن. بعد هی میگفت هر موقع درد داشتی زور بزن هر موقع درد نداشتی نفس عمیق بکش منم یه چند زور زدم فایده نداشت پسرم یکم تو کانال زایمان مونده بود دیدم یکی از خانما گفت عزیزم یه زور محکم بزن بچه ات خفه میشه ها واییییی اینو بگه من انگار دنیا تو سرم خراب شدم از ته دلم زور زدم دیدم گفت سرشو و دارم میبینم و بچه رو گذاشتن تو بغلم راستی سرشو که دیدن بی حسی زدن تو لبه بیرونیمخ سر بشه و قیچی کردن بعد که پسرم و گزاشتن بغلم انگار کل درد تموم شد شایدم سر بودم چیزی نفهمیدم همون لحظه تو ثانیه یچم مدفوع مرد روم 😂 برش داشتن بردنش منم تمیز کردن و بخیه زدن
بخیه چون سر بودم هیچی نفهمیدم هیچی
مامان گلپر مامان گلپر ۸ ماهگی
تجربه سزارین ۲
،
ولی وقتی آمپول رو میزد انگار میخورد به استخون کمرم و ناخودگاه تکون میخوردم و دوباره آمپول در میاورد و میگفت خراب شد،سه بار این کار رو کرد تا بالاخره تونست بزنه،ولی خیلی درد داشت،آمپول میخورد به استخونم😭
بعدش زودی درازم کردن و حس کردم پاهام داره گرم میشه،هی داد میزدم خانم دکتر پام هنوز حس داره‌ها ببین تکونش میدم😅دکترم میگفت باشه تا بی‌حس نشی هیچ کاری نمیکنم،میگفت فعلا فقط دارم برات بتادین میزنم،
چند دقیقه گذشت که دیدم صدای گریه بچه میاد،
بی‌حس شده بودم ولی خودم نمیدونستم،دکتر گفت دخترت خیلی قشنگه😍
از بالای پرده بهم نشونش دادن و زودی گذاشتنش روی یه دستگاه،
دکتر اطفال هم بالاسرم بود که زودی به بچه رسیدگی کنه،
چون گریه میکرد گفتن خداروشکر تنفسش خوبه،و ازش خون گرفتن،وزنش کردن و دیگه همه حواسم رفته بود به بچه،
تا اینکه دکتر اطفال گفت قند خونش افتاده و خیلی سریع بردنش بخش ان‌آی‌سیو،
دیگه دکتر داشت بخیه‌م میزد،
همش احساس میکردم پاهام از هم باز شده،خیلی حس بدی داشت،هی داد میزدم تو رو خدا پاهام رو جفت کنین،میگفتن خانم به خدا پاهات جفته تو اینجوری حس میکنی،
خیلی حس بدی بود
بخیه تموم شد و دکتر کلی شکممو فشار داد،فشار رو حس میکردم ولی دردی نداشتم اصلا،
یه چیز دیگه که حس بدی داشت این بود که احساس میکردم تا بالای سینم بی‌حس شده و یه کم نفس کشیدن سخت بود برام،
بالاخره کارم تموم شد توی اتاق عمل و گذاشتنم روی تختِ بخش و رفتیم سمت بخش ،
وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون و همسرم رو دیدم خیلی گریم گرفت😭😭
همه میگفتن بعد از عمل سردمون میشه و لرز میکنیم ولی من اصلا سردم نبود

بقیه تاپیک بعدی
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 هفته سی‌وهفتم بارداری
بچه ها بيايد از تجربه زايمان طبيعى اولم بگم 🤪 هفت سال پيش ان تى به من گفت دوم تير زايمانته، دقيقا صبح دوم تيرماه ساعت ده صبح يه حالت مثل پريودى منو گرفت پاشدم رفتم حموم خودمو شيو اينا كردم ساكمو چك كردم، به همسرم زنگ زدم بياد، بعد هرنيم ساعت دوباره همون حالت منتهى دردش تشديدتر ميشد ، دگ ساعت دوازده رفتم بيمارستان معاينه كرد گفت دو سانت باز شدى زوده برو خونه ناهار بخور نوشابه مشكى گاز دار حتما بخور( ميگن كه براى زور خوبه) هرچقدر ديرتر بياى بهتره برات، منم اينكارارو كردم ساعت ٣ بود دگ رفتم خوابيدم گفت چهارسانتى ، درازكشيدم رو تخت دردام خيلى بيشتر شده بود اصلا نميدونستى كجات درد ميكنه از نوك سر تا نوك پا درد داشتى ، ول كه ميكرد انگار اصلا هيچ دردى ندارى بعد دوباره شروع ميكرد افتضاح بود، يادمه خيلى گرم بود خيس خالى شده بودم، من كلا جيغ اينا نميزدم وضعم از هم تختيم كه داد ميزد بهتر بود پرستارم هى به اون ميگفت ببين مثل اين خانوم باش جيغ نزن دردت بيشتر نشه جاى جيغ زور بزن، بعد واقعا ديدم عع هرچى زور ميزنم بهتره تا اينكه هفت سانت شد اومد كيسه آبمو پاره كرد ، واى دردم بيشتر و بيشتر ميشد دگ اومدن گفت پاشو بريم براى زايمان اونجا دگ در حد توانم زور زدم دكترم كمك كرد دختر گلم اومد به دنيا😍 واى اون لحظه اصلا انگار نه انگار كه من داشتم جون ميدادم اصلا دگ ذره اى درد نداشتم، دخترمو بغل كردم دكتر داشت بخيه ميزد هم متوجه نشدم ، كلا حواسم رفت به بچم و نگاش ميكردم كه پرستارا چى ميكنن باهاش😅 خلاصه كه خيلى سخت بود ولى وقتى جواهرتو ميدن بغلت كلى برات ارزش داره چالش سخت و شيرينى بود واقعا دوسش داشتم🥰