ادامه 🥰۱۲ شب دردم زیاد بود ولی بازم قابل تحمل بود به نظرم باید اعتماد به نفس داشته باشید من هر لحظه اش میگفتم الان پسرم میاد بغلم صورت کاهش و میبینم بعد انگار مسکن بود برام فکر. کردن بهش ساعت ۱۲ یکم با شوهرم چت کردم مامانم گوشیمو یواشکی آورده بود داخل شوهرم و راه نمی‌دادن .یکم با شوهرم چت کردم یکم سر به سرم گزاشت دردام یادم بره ولی چه فایده گذشت خواهر شوهرم اومد با یکی صحبت کرد اومده داخل نوبتی با مامانم هی میومدن کمر مو ماساژ میدادن میرفتن چون خودم با مادرم راحت تر بودم مامانم و گذاشتم بمونه خواهر شوهرم رفت. ساعت ۲ شب شد یهو درد عجیبی اومد سراغم یعنی داشتم راه میرفتم انگار یه فشار بدی رو واژن و مقعدم هست دیگه اونجا واقعا جیغ میزدم که دکترم اومد گفت بخواب دید ۹ سانت شدم. فولم گفت اصلا انتظار نداشتم اینجوری پیش بری بخواب مامانم و بیرون کردن و وسیله ها رو آماده کردن از اونجای که بچه آلوم بود و من نمی‌دونستم چه خبر خیلی خوش خوشی سر کرده بودم 😁 راستی هفت سانت کیسه ابم و خودشون پوکوندن. بعد هی میگفت هر موقع درد داشتی زور بزن هر موقع درد نداشتی نفس عمیق بکش منم یه چند زور زدم فایده نداشت پسرم یکم تو کانال زایمان مونده بود دیدم یکی از خانما گفت عزیزم یه زور محکم بزن بچه ات خفه میشه ها واییییی اینو بگه من انگار دنیا تو سرم خراب شدم از ته دلم زور زدم دیدم گفت سرشو و دارم میبینم و بچه رو گذاشتن تو بغلم راستی سرشو که دیدن بی حسی زدن تو لبه بیرونیمخ سر بشه و قیچی کردن بعد که پسرم و گزاشتن بغلم انگار کل درد تموم شد شایدم سر بودم چیزی نفهمیدم همون لحظه تو ثانیه یچم مدفوع مرد روم 😂 برش داشتن بردنش منم تمیز کردن و بخیه زدن
بخیه چون سر بودم هیچی نفهمیدم هیچی

۱۲ پاسخ

طبیعی همینه همچین که بچه میاد دردم تموم

مبارکت باشه عزیزم زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه

خیلی مبارکه عزیزم
کاش منم مث تو انقد راحن زایمان کنم

موقعی که بچه از واژن اومد بیرون نفهمیدی آره؟ درد نداشت؟

جالبه برات راحت بوده،من حتی رو بخیه هامم اذیت شدم

من انگارالان بدنم دردگرفت بااینکه طبیعی بودم🤣🤣🤣🤣🤣

طبق چیزی که گفتین انگار زایمان راحتی داشتین .ورزش هم میکردین قبل زایمان؟

وقتی تجربه های بقیه رو میخدنم ترسم کم تر میشه 😄

۳۲زده

تو چند هفته

به سلامتی قدمش مبارک باشه
توی ۳۲هفته زایمان کردید؟

مبارک باشه عزیزم به سلامتی دیگه راحت شدی ببخشید 32هفته زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا ۳ ماهگی
ادامه 😍❤️
انقد شلوغ بود بیمارستان یکی گفت چی شده گفتم خیلی درد دارم از ساعت پنج عصر تا حالا که دو ساعت شده درد ولم نمیکنه منظمم هست بخواب می‌خوام معاینه کنم 🤕 معاینه کرد ۳ سانت باز بود گفت بشین تا پرونده تشکیل بدیم بستری کنیم
من نشسته بودم یه گوشه به مامان های نگاه میکردم که هی میومدن و میرفتن باورتون نمیشه اون شب بیمارستان دیگه تخت خالی نداشت بخش زنان خیلی شلوغ بود بعد شیفت عوض شد یکیشون گفت تو چرا اینجا نشستی 😄 گفتم سه سانت بودم معاینه کرد دیدم زد زیر خنده 😐 سه سانت اگه یه سانت بودی ساکت میشستی فلانی اینو معاینه کن ببینم چند سانته 😳 موندم و آخه مگه مجبورم دروغ بگم زنیکه 😁
دوباره معاینه کرد در عرض نیم ساعت شده بودم ۴ سانت
گفت ۴ سانت بازه سریع بستری کنید
دیدم خندید گفت خوب صبوری همه دو سانت جیغ میزنن تعجب کردم هیچی نمیگی
خلاصه تا بیاد پرونده تشکیل بدن برا من ساعت ده شب شد
من تا اون موقعه که بستری بشم تو سالن راه میرفتم و نشستم غذا خوردم واقعا خاطره خوبی بود همه چی سر حوصله بود بعد دیگه ساعت ده بستری شدم دوباره معاینه کردن گفتن عالیه شش سانت بعد ماما خیلی مهربون بود گفت نوک سینه ها تو ماساژ بده تا سریع فول بشی نیازی به سوزن فشار نباشه من با اینکه تو اتاق بودم مامانمم پیشم بود با توپ ورزش میکردم 😂 یعنی بگم ورزش به خدا جوابه خیلی ام جوابه دیگه ترشحاتم شده بود صورتی و قهوه‌ای لزج .و دردم داشت خیلی نزدیک بهم میشد نفس کشیدن سخت بود ولی هر بار که حس میکردم نمیتونم دیگه یکم دراز می‌کشیدم نفس عمیق می‌کشیدم دوباره پامیشدم راه رفتن مامانم با روغن کمرم و ماساژ میداد همه چی خوب بود تا اینکه ساعت ۱۲ شب
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۷ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت دوم)
وارد بلوک زایمان شدم نامه دکتر و دادم به مامایی که اونجا بود گفت چند هفته ای گفتم ۳۶ و ۶ گفت پس چرا دکتر نامه بستری داده؟
گفتم چون ۵ سانت بودم ، پرستار گفت زود ممکنه بچه بره تو دستگاه😥
با شنیدن این حرف تمام ارامشی که به دست اورده بودم دوباره از دست دادم همه ی وجودم شد اضطراب و ناراحتی دیگه نفهمیدم چجوری لباسامو عوض کردم.😭
من ساعت ۳ بود که بستری شدم.
خداروشکر اجازه میدادن شوهرم کنارم باشه و بهش گفتم حق نداری از پیشم تکون بخوری😁
درخواست ماما همراه هم کردم که اومد بهم ورزشا رو میگفت و میرفت و من با شوهرم ورزش میکردم🤰🏻
ساعت ۴ و نیم بود که دکترم اومد، ازم پرسید هنوز درد نداری؟ گفتم نه . معاینه کرد گفت بین ۶و۷ای 😕 و از اتاق رفت بیرون
به ماما گفتم میخوام برم وان ، برام وان و آماده کرد و تا ساعت ۵ تو ان بودم. همش فکرم پیش بچه بود که مشکلی براش پیش نیاد به خاطر همین اصلا انرژی ورزش کردن نداشتم.
ساعت ۵ دوباره دکتر اومد معاینه کرد و گفت پیشرفتی نداشتی و بچه بالا به خاطر همین برام امپول فشار وصل کرد.
بهم گفت اگه اپیدورال میخوای الان میتونم برات انجام بدم که گفتم نه.
حدود ۱۰ دقیقه بعد از وصل کردن سرم تازه دردام شروع شد و هی بیشتر و بیشتر میشد 😣
اما هنوز قابل تحمل بود مخصوصا با ورزش و ماساژایی که ماما همراه انجام میداد دردا رفع میشد و یکی از چیزایی که خیلی کمکم میکرد تو دردا تکنیک های تنفس بود که واقعا کمک کننده بود و تسکین دهنده
مامان امیرسام وآنیسا مامان امیرسام وآنیسا ۳ ماهگی
مامانا 😂 همه زایمان شون و تعریف کردن 🥹 منم زایمان پسرم و لحظه به لحظه اش یادمه هم مینویسیم برا یادگاری هم خیلی تکنیک ها شاید به دردتون خورد 😍
من ۱۸ سالم بود سر پسرم ماه آخر خیلی انقباض های الکی داشتم هی می‌گرفت و ول میکرد میرفتم بیمارستان میکفتن اینا ماه درد برید خونه من سه شنبه بود همین جوری نشسته بودم دیدم دوباره کمر درد پ انقباض اومده سراغ گفتم حالا این همه راه پاشم برم بیمارستان الکیه ساعت ۵ عصب بود دیدم نه انگار آروم نمیشم قشنگ منظم بود ده دقیقه ای می‌گرفت با دقیقه می‌گذشت باز می‌گرفت زیر کمر و دلم همزمان اینم بگم من از اول ماه نهم پیاده روی شروع کردم در حد یه ساعت با مامانم می‌رفتیم پیاده روی یه ساعت میشد شکمم هی سفت میشد تو پیاده روی و ترشح زیاد داشتم به نظرم پیاده روی خیلی تاثیر داره خیلی تو خونه هم اسکات میزدم کار زیاد انجام میدادم بشین و پاشو
پله رو نگفتم 😂 الکی تا بالا میرفتم میومدم پایین باز میرفتم باز میومدم اذیت میشدم ولی خب تو ماهم بودم میخواستم بدنم آماده باشه برا زایمان
ساعت پنج که دردم شروع شد پا شدم خونه رو جمع کردم یکم اسکات زدم دیدم ساعت هفت شد و همین جوری درد ها داره نزدیک میشه بهم
رفتم حموم و تمیز کاری انجام دادم 😁 تو حموم دردم آروم تر شده بود تو حموم ام یه چند باری ورزش کردم اومدم بیرون مامانم وسیله ها رو جمع کرد و با شوهرم رفتیم برا بیمارستان. اونجا که رفتیم از شانس کن انقد شلوغ بود که نگو
ادامه تاپیک بعدی 🥹
مامان عرشیا و دلنیا مامان عرشیا و دلنیا ۷ ماهگی
تا ماما خیرندیده به خودش بیاد سر بچه تو دستم بود😟 یادم میاد با چه پوزیشنی رفتم رو تخت خندم میگیره😂 ماما اومد گفت با انقباظ زور بزن من زور میزدم ولی خب از اینجا به بعد نمیومد کتف بچه گیر کرده بود ک کفت محبورم قیچی کنم بچه تو فشاره فیچی ک زد خون زد بیرون ولی خداوکیلی اون بریدنع درد نداشت 🤔
بجه رو کشید بیرون و گزاشت رو سینم
ای خدااااا بچم میلرزید سردش بود کولرا روشن بود تا بچه دراومد تماممم دردا یهو خاموش شد دریغ از کوچک ترین درد حتی بخیه هم ک میزد نفهمیدم مامانم اومد داخل و بچه رو گرفت گزاشت تخت بغل لباساشو پوشوند 😍 قشنگ ترین و لذت بخش ترین درده دنیا بود اماااا تا قبل این ک شکمموببینم😩 چشمم ک افتاد به شکمم دیدم واااایی ددممم چروووک سیاههه اصن یه وضعیییی ها داغان چقد گریه کردم ماماهه بهم میخندید میکفت جمع میشه .فرداش اول صبح اومدن معاینه من خبرنداشتم کلی گاز استریل تو رحمههه اومد معاینه کنه دیدم هی یه جیزی ازم میکشه بیرون کشید کشید انقذ کشید بخدا سه چهارمتر گاز تو رحمم بود🤔😐 درد نداشت البته بعداونم مراقبتای بچه انجام شدووو تامامم با عشق جونم برگشتیم خونه😍
مامان گل پسرا،گل دختر مامان گل پسرا،گل دختر ۷ ماهگی
خاطره زایمان
(قسمت سوم)
ساعت ۶ دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت فول شدی فقط بچه هنوز کامل نیومده پایین هروقت احساس فشار کردی بگو
من چند دقیقه بعد احساس دستشویی داشتم 😁 گفتم میخوام برم دستشویی ماما دکتر و صدا زد گفت وقتشه بخواب رو تخت
حالا من اصرار که اول برم دستشویی اصلا نمیتونم دکتر که بخواب این بچه اس فکر میکنی😂
دیگه خوابیدم با اینکه خیلی تو کلاسا یاد گرفته بودم چجوری زور بزنم اما بازم خوب زور نمیزدم و دکتر میگفت انرژیتو داری هدر میدی.
این لحظه ی اخر یه کم طول کشید و‌من دیدم چشام سیاه شد به دکتر گفتم چشمام سیاه شد یه دفعه ماما گفت قلب بچه افت کرده
من با شنیدن این حرف حالم بدتر شد
شوهرم که اون لحظه با دستای یخ زده کنارم بود و از ترسش هیچی نمیگفت تا شنید قلب بچه افت کرده حالش از من بدتر شد به کتر گفت یعنی چی که پرستارا اومدن به بهونه کارای بیمارستان بیرونش کردن و دیگه نذاشتن بیاد (بعدا شوهرم به من گفت بهش میگفتن خانومت گفته نمیخوام بیای که اون اصرار نکنه)

شوهرم که رفت بیرون دکتر گفت وسایلای عمل اماده کنید وقت نداریم که سریع چندتا پرستار با کلی وسایل اومدن داخل اتاق
دکتر گفت تا ۵ دقیقه دیگه بدنیا نیاد جراحیت میکنم😭😭😭
من اون لحظه اصلا برام مهم نبود دکتر چیکار میخواد بکنه فقط گفتم یا زهرا بچه م سالم بمونه 😭
دکتر گفت دختر خوب دستتو بگیر زیر پاهات با این انقباض بالاترین زورت و بزن به خاطر بچه ات
من همون کار و کردم و ساعت۶:۳۰ با انقباض اخر یه یازهرا گفتم و یه زور قوی زدم و پسرم مثل ماهی سر خورد اومد بیرون به ثانیه ای تموم دردام تموم شد انگار تا الان هیچ دردی نبوده 😊
مامان ماکان مامان ماکان ۵ ماهگی
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها هفته سی‌وششم بارداری
پارت چهارم زایمان طبیعی
هر ۱۰ دقیقه درد پریودی خفیف میاد سراغم و اون دستگاه کنارم شروع میکنه بوق زدن
دو ساعت گذشت تا مخم کار کنه و فهمیدم انقباض گرفتم و اون دستگاه نوار درد منو گزارش میده
یه پرستار اومد یهو بی دلیل سرم داد زد گفت شنیدم با دکتر همکاری کردی و یهو دست کرد تو واژنم. گفتم تو رو خدا با پماد معاینه کن خشک خشک درد داره. گفت اینجا پماد مماد نداریم و چون پرستار چاق بود انگشتهاش هم تپل بودن و کوتاه خیلی زور میزد که دستشو برسونه رحمم و باز فشار فشار فشار. منم چون ترسیده بودم یهو با صدای بلند به خودم گفتم عزیزم تحمل کن تحمل کن تموم میشه تموم میشه بخدا تموم میشه. یهو دلش سوخت گفت عزیزم میدونم درد داره منم دارم کمکت میکنم. اره عزیزم تموم میشه میری خونه.
ساعت ۱۱ شب اومدن سرم رو از دست من و اون دختر کشیدن
گفتن شبها آمپول فشار ب زائو نمیزنیم.
یه پرستار برام یه توپ گنده اورد گفت میخوام امشب فول بشی ها
گفت نیم ساعت موقع درد رو توپ بپر بپر کن و موقعی که درد تداری هی باسنتو بچرخون
از اونجا که من ساعت نداشتم به جای نیم ساعت سه ساعت رو توپ این حرکت رو انجام دادم. و اون پرستار رفت گرفت خوابید .
که یهو جیغ های اون دختر شروع شد
با تموم وجودش جیغ میزد
بی وقفه جیغ زد خودشو محکم میزد
پرستارا اومدن بهش گفتن حقته تا پریود میشی میری شوهر میکنی. از مادرت میپرسیدی درد زایمان چجوریه بعد حامله میشدی.
هر کی اومد یه چیزی بارش کرد
یکی گفت اینو ببین کنارت نشسته جیکش در نیومده هر دوتا سه سانت هستید
ولی اون خودشو به دیوار میزد
دلم براش سوخت بلند شدم یه لیوان آب دادم دستش.
مامان جوجه مامان جوجه هفته نوزدهم بارداری
دیشب یکم اتاق نینی و گرد گیری کردم لباسشو با دست شستم دونه دونه😭😭 انداختم که خشک بشه دیگه توان شام درست کردن نداشتم ولی همسرم که اومد خونه حالت تهوع های ریز داشتم تا اینکه ساعت ۹ و نیم تنگی نفس شدید گرفتم و زیر دلم خیلی بد تیر میکشید ، جوری که راه نفس کشیدن برام شدید سخت بود رفتیم بیمارستان اول سونو گرفتن گفت خوبه انقباض اینا چیزی نیست گفت تحت نظر باشی خیلی بهتره ساعت ۱۱ و نیم شد نینی تا ساعت ۱۲ ی ریز آروم قرار نداشت هی تکون میخورد هی رو معدن تکون میخورد رو واژنم تکون میخورد یکم که آروم شد من خوابم برد😭 چشامو که باز کردم دیدم ی سرم خیلی بزرگ زرد رنگ به دستم وصله اصلا دیگه تکونای نینی و حس نکردم😭 دوباره منو بردن برای سونو ساعت ۴ و نیم . رفتیم اونجا چیزی به من نگفتن آوردن تو اتاق منو همسرم رفت بیرون با دکتر حرف بزنه وقتی اومد داخل انگار دنیا خراب شده بود رو سرش اومد وقتی به من گفت اونقدر جیغ زدم بقران صدام در نمیاد الان😭😭😭😭
من الان برم خونه با چه امیدی دیگه اون لباسای کوچولوتو جمع کنم لنای مامان😭
مامان نازنین ودوقلوها مامان نازنین ودوقلوها هفته سی‌وششم بارداری
پارت پنجم
اون دختره زود پیشرفت کرد قبل اذان صبح فول شد و بردنش اتاق زایمان
و زایید و اومد کنارم به دخترش شیر داد
و من هنوز سه سانت بودم
دیگه هر پرستاری میومد داخل میگفتم معاینم کن ببین بیشتر نشده؟
میدونستم درد داره ولی خواستم راحت شم
صبح شد دوباره آمپول فشار زدنم
و درد من شروع شد
هر سه دقیقه به مدت ۲۰ ثانیه درد بدی میومد سراغم و من فقط دهنمو محکم میبستم و ثانیه ها رو میشمردم
یا تند تند نفس میکشیدم مثل فوت کردن شمع ولی تند تند
دوست نداشتم ضعیف باشم و جیغ بزنم
بعضی دردها رو موهامو میشیدم ولی داد نمیزدم اونقدر میله تختو فشار داده بودم که بازوم درد گرفته بود
صبحونه هم ندادن ناهار هم نیاوردن
ظهر شده بود که خانم دکتر با ۱۰ تا دانشجو ربختن بالا سرم و شده بودم کیس آموزش شون دونه دونه دست میکردن تو من . باهام حرف میزدن ولی من فقط سرمو از درد تکون میدادم
که دکتر گفت سه سانت و نیم کامل هم نشده
و آه ناامیدی کشیدم
و تا سرم رو از دستم میکشیدن
شروع کردم اسکات زدن کنار تخت
و راه رفتن موقع درد . دیوار رو میگرفتم و نفس نفس میزدم
تا اینکه پرستار برام یه بطری آب اورد گفت مادرشوهرت روش دعای زایمان خونده گفته بخور
منم شروع کردم خوردن
که یهو کیسه آبم ترکید و من پتو کشیدم رو خودم از سرما
سرما لرز درد
که فهمیدم پنج سانت شدم و پرستاره گفت رفتی توسرازیری
از ۵ تا ۱۰ سانت راهی نیست تا یه ساعت دیگه فولی
که یهو کد ۱۰۱۰ اعلام کردن و همه پرستارا هجوم بردن اتاق بغلی و پرده تخت منو کشیدن و منو تنها گذاشتن
و من ترسیدم صدای همهنه و صدای چندتا مرد رو شنیدم تو زایشگاه
پر شده بود از مرد و زن
مامان پناه وپندار💖🩵 مامان پناه وپندار💖🩵 ۱ ماهگی
بچه ها بيايد از تجربه زايمان طبيعى اولم بگم 🤪 هفت سال پيش ان تى به من گفت دوم تير زايمانته، دقيقا صبح دوم تيرماه ساعت ده صبح يه حالت مثل پريودى منو گرفت پاشدم رفتم حموم خودمو شيو اينا كردم ساكمو چك كردم، به همسرم زنگ زدم بياد، بعد هرنيم ساعت دوباره همون حالت منتهى دردش تشديدتر ميشد ، دگ ساعت دوازده رفتم بيمارستان معاينه كرد گفت دو سانت باز شدى زوده برو خونه ناهار بخور نوشابه مشكى گاز دار حتما بخور( ميگن كه براى زور خوبه) هرچقدر ديرتر بياى بهتره برات، منم اينكارارو كردم ساعت ٣ بود دگ رفتم خوابيدم گفت چهارسانتى ، درازكشيدم رو تخت دردام خيلى بيشتر شده بود اصلا نميدونستى كجات درد ميكنه از نوك سر تا نوك پا درد داشتى ، ول كه ميكرد انگار اصلا هيچ دردى ندارى بعد دوباره شروع ميكرد افتضاح بود، يادمه خيلى گرم بود خيس خالى شده بودم، من كلا جيغ اينا نميزدم وضعم از هم تختيم كه داد ميزد بهتر بود پرستارم هى به اون ميگفت ببين مثل اين خانوم باش جيغ نزن دردت بيشتر نشه جاى جيغ زور بزن، بعد واقعا ديدم عع هرچى زور ميزنم بهتره تا اينكه هفت سانت شد اومد كيسه آبمو پاره كرد ، واى دردم بيشتر و بيشتر ميشد دگ اومدن گفت پاشو بريم براى زايمان اونجا دگ در حد توانم زور زدم دكترم كمك كرد دختر گلم اومد به دنيا😍 واى اون لحظه اصلا انگار نه انگار كه من داشتم جون ميدادم اصلا دگ ذره اى درد نداشتم، دخترمو بغل كردم دكتر داشت بخيه ميزد هم متوجه نشدم ، كلا حواسم رفت به بچم و نگاش ميكردم كه پرستارا چى ميكنن باهاش😅 خلاصه كه خيلى سخت بود ولى وقتى جواهرتو ميدن بغلت كلى برات ارزش داره چالش سخت و شيرينى بود واقعا دوسش داشتم🥰