داستان زندگی دخترکم دیگه مادر شوهرم هرچه اسرار کرد گفتم نه مامان نرو گفت باشه نمی رم هرچه کرد گفت نه تو ماندی اذیت خودم می مانم شب پیشش دورت بگردم مادر که انقد مهربون شب دخترم هرچه مک می زد شیر نداشتم بهش بدم 🥹🥹کلی جیغ زد گریه کرد تا یکمی سیر شد شکمو باکلی بدبختی شب سخت بود سرگیجه امان ام بریده بود نخوابیده بودم حال خراب خلاصه اینم شب دوم می گفتم فقط زودتر مرخص بشم مادرم تا صبح بالا سرم بود گفت بخواب من هستم نگران نباش پرستار گفت مواظب دخترت باش چون اینجا بچه عوض می کنند ترسیدم روز سوم تا صبح نخوابیدم مادر نخوابید خواهرام برام غذا آوردند به شوهرم گفتم گشنه ام سوپ برام بیار گفت ندارم پول کجاست یهویی خواهر دامادمون یه قابلمه بزرگ سوپ آورد آمد جاتون خالی کلی خوردم سهم اون دوتا خانم دادم تا موعد مرخصی ام شد کلی ذوق داشتم از بیمارستان متنفرم مادرم آمد شوهرم مادر شوهرم خواهرم آمدند رفتم مثلا شوهر بوسم کنه یا شیرینی گل چیز برام بیاره انگاری که به زور آمده بود

۲ پاسخ

چراشوهرت اینجوریه مگه؟

😔😔😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان پسر جانم مامان پسر جانم ۴ سالگی
خیلی اعصابم بهم ریخته هست
پسرمو بردم پارک داشت تاب بازی کرد
یه بچه اومد تو‌ نوبت تا اومد وایساد مادرش اومد گفت پسرتون خیلی وقته سوار تابه؟؟؟گفتم اره الان میاد پایین
مادره شروع کرد سربه سر پسر من گذاشتن که تا بیست میشمارم بیا پایین پسرمم جیغ میزد نشمار
به خانومه گفتم صبر کن میاد پایین
پسرمم لج کرده بود نمیومد
خانومه هم هی غرغر
گفت اره بچتون مهدهم میره اینقدر بی قانونه؟؟؟دیگه قاطی کردم گفتم بچست
گفت پسر من بهش میگم بیا پایین به حرفم گوش میده گفتم خوش به حالت با این تربیت کردنت ما بلد نیستیم گفت اخه بچه دوممه
بعد شروع کرد غر زدن که اره من باید ناراحت بشم شما ناراحت شدی؟؟؟شما بی قانونی و فلان (اینجا پسرم از تاب پیاده شده بود)
به پسرم‌گفتم بیا بریم سرسره پسرمم گیر داده بود باید همینجا وایسیم خانومه همچنان داشت غر میزد
دست پسرمو کشیدم بردم گفت بیا بریم من اعصاب اینو ندارم پسرم منو زد منم همونجا چون منو زد اوردمش خونه
کدوم بچه ای قانون سرش میشه که بچه چهارساله من بفهمه؟؟؟
تازه من اولش عذرخاهی کردم گفتم صبر کن خودم میارمش پایین
پسرمم همچنان داره گریه میکنه