۱۱ پاسخ

مادرشوهرا همه اینجورین مادرشوهر من خودش میره تهران دکتر ولی من و پسرم تا ملایر هم نباید بریم میگه بچه رو دکتری نکن ای .... ب این مادرشوهرا اه اه

نه خوب هر زنی دوست داره با شوهرش همه جا باشه

شوهره منم هیچ جانمیزاره تنها برم خدای برامون کم نمیذاره فقط یه اخلاق بدی داره ترکا میگن قلبش مشکیه نمیونم فارسی زبانا چی میگن

اجازه نمیده خانواده ام زیاد یا بچه هام بازی کن میگه خطر ناک یا ویروس میگرین

منم خسته شدم

اتفاقا منم چون بچه اندک صدایی بده ک برام غیر طبیعی باشه میبرمش دکتر شوهرمم میاد چند سری برده بودیم فکر کن نگهبان دم در به یه بندهذخدای دیگه میگفته اینا هر چند شب میان اینجا دکتر شوهرم ناراحت شد که از بس تو میگی بریم این اینجوری میگه منم گفتم بگه مگه اون قراره پولو بده یا کاری بشه اون میخاد بیاد کمک، باید من بچمو ببرم دکتر به اون ربطی نداره و دیگه شوهرم هیچی نگف😄

هیچ وقت تنهایی کارای بچه رو انجام نده تمام مشکلات بچه میفته رو دوش تو با رفتارت بهش نشون بده که باید اونم سهم داشته باشه بچه اونم هست

تو روح هرچی مادرشوهر خوبه

شوهرت اشتباه کرده
تو همون اول بچه رو میدادی بغلش میگفتی بریم بالا
این مادرشوهرا نمیدونم چرا انقدر .....😡🤬 هستن ارامش ادمو بهم میزنن

شوهره منم همینم تا جلو مطبم نمی‌بره میگه خودت برو

اعصابش از کارش خورد بوده حوصله نداشته

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۸ ماهگی
خانما میخوام یه درد و دلی باهاتون کنم مناز وقتی زایمان کردم مامانم پیشم بود یا من میرفتم خونه اونا بعد از ۲ ماهگی یهو بچم شیر و تو بیداری ول کرد نخورد من ۲۳ سالمه و هیچ تجربه ای تو این سن و حتی مامانم تاحالا به عمرش ندیده بودبچه دیگه تو بیداری شیر نخوره مجبور شدم بمونم خونه مامانمینا یا اون بیاد پیشم ۱۰ تا دکتر رفتم واسه دختر چند تا شون گفتن رفلاکس داره باید دارو بخوره چند بار دارو دادم ولی فرقی نکرد شیر خوردنش مامانم بیشتر من قلق شیر خوردن دخترم بلد بود تو خواب همیشه میترسیدم تنها باشم یه کمکی نداشته باشم مامانم از اون موقع تا حالا یا من میرم خونشون یا اون میاد شوهرم بچه داری بلد نیست وقتی هم میاد آنقدر خسته هست که شاید بتونه تا موقع خوابش بچم بگیره بچه من خیلی بدقلق هست تو این ۷ ماه و نیم دائم موقع خواباش گریه میکنه هیچ کمکی ندارم جز مامانم اونم داره همش بهم چی میگه بعضی موقع ها میگه بچه آوردنت برای چی بچه میخواستی چیکار تو داره سرمو میخوره کلا از وقتی زایمان کردم با شوهرم مشکل داشت که چرا کمک نمیکنه این مرد نیس و فلان ... به خدا دارم عاجز میشم اصلا این بچه هم خوب نمیشه که بگم خودم میتونم دیگه از پسش بر بیام دارم روانی میشم از کاراش یه حرفی هم بهش بزنم میگه رو زندگی تو دیونه شدم رو بچت دیونه شدم دائم پشت سر شوهرم پیش من حرف میزنه بدیش میگه منم به شوهرم زنگ میزنم که چرا این کار کردی چرا نکردی دعوامون میشه خدایا چرا این بچه خوب نمیشه واقعا دست تنها خیلی سخته بچم بزرگ کنم شما جای من بودید چیکار می‌کردید
مامان آیهان جوجو🐥 مامان آیهان جوجو🐥 ۱۰ ماهگی
من نمیدونم چرا همه دایه مهربانتر از مادرن برا بچه هامون :(
چرا فک میکنن اونا بیشتر از ما بچمونو دوس دارن و بهتر مواظبشونن
چرا همشش میگن بچرو لاغر کردی،بچرو مریض کردی ،چرا بچتو بیرون نمیاری،چرا بچت غذا نمیخوره چرا نمیدونی خوب بهش بدی بخوره ،تو نمیتونی تو نمیدونییی مگه خودشون مادرر نبودن مگه خودشون عصابشون خورد نمیشهه با این حرفاا؟؟
حالا بقیه به کنار چرا مامانم دیگه همش میگه بهم بچتو لاغر کردی و نمیدونی و بیارش پیش خودمم الان نمیدونه آیهان مریضه شرط میبندم اگه بهش بگم کلی ازین حرفا میگه 🥲
حالا اون ب کنار شوهر خودمم هربار یکم زیاد گریه میکنه میگه تقصیر توه امشب نیمه شب بیدار شد یه ساعت گریه کرد میگه تقصیر توع همه چی بهش میدی خب من چی بهش دادم غذای مخصوص خودش دیروزم فقط پوره سیب و حریره بادام خورد همین و به خاطر دندون گریه میکرد نه اینا ازونورم خودش اول سرما خورد😒چرا همششس منو مقصر میدونن خدااا دیشب کلی گریه کردم تنها گفتم بچم وزنش کمه حالا با این مریضیم کلی وزنش میاد پایین😔من چیکار کنم چرا انقدر آدمو ناراحت میکنن
مامان 💗دیانا خانم مامان 💗دیانا خانم ۷ ماهگی
خانوما شما اگ بچه اتون استفراغ کنه یکم زیاد واکنش همسرتون چیه.؟؟


من همسر خاک برسرم بالا اتاق بود من و دخترم پایین..

دخترم ساعت ۶صبح شیر خورده بود من ساعت ۱۰دوباره ۹۰تا بهش شیر دادم
ساعت ۱۱ونیم ی پیاله فرنی گلابی درست کردم ..کامل خورد.

بعد کلا هرچی خورده بود بالااورد تاحالا اینجوری استفراغ نکرده بود...ینی از دماغش اینا زد بیرون کلا لباس هاش و کریر همه چی کثیف شد...
من لباس هاشو دراوردم و اینا
بعد گریه میکرد شوهرم هی میگف چیشده منم گفتم بالا اورده ...اومد پایین ..برداشته کریر رو پرت مبکنه ی طرف ..زمین هرجی بود پرت کرد...برد پیاله رو انداخت تو ظرفشویی
گف اره انقد پر کردی شکمش بچه بالا اورده و ی عالمه بد و بیراه گفت..
حتی چاقو کره خوری زمین بود میخواست اونو بزنه از پام.
میگ تو مادر نیستی تو ب فکر بچه نیستی میگی فقط پر کنم شکمش تپل بشه و اینا..

منم لباس هاشو شستم خودشو تمیز کردم...گزاشتم زمین گفتم من بلد نیستم نگهش دارم خودت نگه دار..میگ هیچ کاری ک نمیکنی ی بچه ام نمیتونی نگه داری ...منم گفتم بچه واس خودت منم میرم خونخ بابام..
بچه رو خوابوند پاشد رفت بیرون..
گفتم مگ قراره با هر استفراغ بچه تو دیوونه بازی دربیاری وسایل پرت کنی این ور اونور

حالا شما بگین چیکار کنم؟