۱۱ پاسخ

وای ینی حس میکردی
من اگ حس‌کنم غش مبکنم
چون فیلم رایمان خیلی دیدم

عزیزم دقیقا زایمانت مثله من بود همه صحنه هاش واقعا واسه منم عالی بود پر از حس خوب خداروشکر

بخدا منم اینا رو فهمیدم خونریزی منم مثل پریود بود کم

انقدر خودتو درگیر بی حس شدن کردی که نفهمیدی چی به چیه🤣

منم شکمم رو انقدری تو اتاق عمل فشار دادن که همونجا یکمم کمرم فشار اومد درد گرفت جوری که فقط من همون روز خونریزی داشتم بعد اون فقط ترشحات قهوه‌ای ازم میومد که هیچیش هم رو نوار نمیریخت فقط میرفتم سرویس میریخت

منم تجربه زایمانم دقیقا مثل شما بود. واقعا هیچ چیز وحشتناکی نداشت و من واقعا بعد از ۱۰ روز مثل روز اولم شدم. نه دردی. نه خونریزی زیادی، هیچی.

وای اره
من همه چیو حس میکردم ولی درد نداشتم تیغو ک کشید زدم زیر گریه گفتم من دارم میفهمم همه چیو الان تیغو کشیدین پاهام داره تکون میخوره گفتن خوب حس میکنی ولی درد ک نداری گفتم نهههه صبر کنین بی حس شم دیگه دید خیلی حرف میزنم ی چیزی زد تو سرمم خابم برد 😂

از اولین راه رفتن هم بگو 😢 وای خدا چقدر وحشتناک بود تکون خوردن

مبارکه بسلامتی عزیزم

خداروشکر خوشحال شدم تجربه ی زایمان خوبتو شنیدم انشالله همیشه سالم و سلامت باشی و خدا نی نیتو حفظ کنه و همیشه سلامت باشه

چ خوب خوشبحالت کاش دکتر منم خوب انجام بده

سوال های مرتبط

مامان رُز کوچولو🩷 مامان رُز کوچولو🩷 ۱ ماهگی
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه آخر زایمان
بعدش بچرو سریع بردن از پیشم و باز گفتن زور بزن😐جفتت هنوز نیومده پایین هم زور بزن هم سرفه کن ولی من صدام ک در نمیومد ب خاطر اینکه صدام و مینداختم تو گلوم ب خاطر زور توانم نداشتم ک زور بزنم، بیخیال دراز کشیدم گفتم نمیتونم دکتر و صدا کردن اومد دست انداخت تو و یکی شکمم و بدجور فشار داد جفت اومد بیرون و دیگه واقعا دردی نداشتم جز ی درد پریودی ساده، رسید ب قسمت افتضاح بخیه😅بی حسی زدن و قسمت داخلی و بخیه زدن هیچی نفهمیدم منم خیلی زیاد بخیه خوردم چون دکتر قشنگ با قیچی پاره کرد و میگفتن واژنت اصلا بافت خوبی نداره، بخیه واقعا خیلی دردآور بود نمیدونم چطوری بقیه میگن ما اصلا نفهمیدم درد بخیر، قسمت بیرونی و ک بخیه میزد گفت اینجا اصلا بی حس نمیشه و قراره دردارو بفهمی، هر بخیه ای ک میزد من دقیقا می‌فهمیدم، بدبختی دیگه این بود ک هر 10دیقه یکی میومد شکمم و فشار میداد، بخیه ها نیم ساعت طول کشید و رفت و هر ی ربع میومدن شکمم و فشار میدادن ولی دیگه دردی نداشتم، فقط هنوزم بعد دو روز بخیه هام خیلی درد میکنه در حدی ک نمیتونم بشینم و خیلی سخت راه میرم و یاد دردایی ک کشیدم میفتم حس میکنم قرار نیست دیگه بچه بیارم😅😂ولی ب هانا ک نگاه میکنم میبینم چقدر این دردا می‌ارزید، زایمان چ سزارین چ طبیعی سختی های خودشو داره ولی واسه من واقعا طبیعی خیلی سخت بود، الانم ک بچم تو دستگاهه ب خاطر زردی دعا کنید فردا مرخص بشه من بعد ی هفته درد و بخیه و فلان آرامش بگیرم، امیدوارم همه ب سلامتی و با درد کمتر زایمان کنید ♥️
مامان سام مامان سام ۵ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3#
دکترم اومد و جلو دید منو بستن ب دکترم گفتم من هنوز میتونم پاهامو تکون بدم برا اینکه مطمن بشین بی حس شدم یکاری بکنید یوقت بی هوا نبرین گفت ن حواسم هست ولی وقتی داشتن شکممو برش میدادن متوجه شدم اما هیچ دردی نداشتم بعدشم دکتر سر دلمو فشار میداد و میگفت بیا بیرون دیگه فشار دکتر رو هم متوجه میشدم مدام ی خانومی بالا سرم میگفت چشماتو ببند حرف نزن ولی من همش یچی میگفتم یهو حس کردم چشام سیاهی میره و کل بدنم داره بی حس میشه ب خانومه گفتم یوقت نمیرم دکتر بی هوشی رو صدا زدن فشارم شده بود 4 سرمو همش میاوردم بالا و عق میزدم ولی خب خداراشکر بالا نیوردم بعدش یچی زدن فشارم اوکی شد و زیر سرمو اوردن بالاتر تو اون لحظه گفتن ک بچه بدنیا اومد وسالمه دخترخوشگلمو با پارچه پوشوندن واوردن جلو صورتم تا وقتی کار بخیه زدن و ماساژ دادن شکمم تموم بشه بچه کنارم بود بعدشم چندتا اقا اومدن منو از تخت اتاق عمل گذاشتن رو ی تخت دیگه و بردن اتاق ریکاوری اونجا پاهام بی حس بود ولی دلدرد داشتم اومدن ک ببرنم بیرون باز شکممو ماساژ دادن ک دردش زیاد نبود باز گذاشتنم رو ی تخت دیگه ک برم داخل بخش ی خانومی اومد شکممو ماساژ داد درد بدی داشتم و با داد زیاد ناله میکردم بعدشم بردنم تو بخش درد زیاد نداشتم و قابل تحمل بود شب وقتی شیفت عوض شد پرستار اومد شکممو باز ماساژ داد اونقد از درد جیغ و داد میکردم ولی فایده نداشت و محکم دستامو گرفته بودن خیلی لحظه بدی بود بعد اون شبچیاف استفاده کردم کلی گریه میکردمنصف شب هم اومدن سوند رو باز کردن ب هر سختی بود از تخت اومدم پایین راه رفتم
با همه سختیاش و درداش تجربه خوبی بود ♥️
امروزم پنجشنبه 21تیر 4روزه ک زایمان کردم خداراشکر حالم خوبه
مامان آرین مامان آرین ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۷
اینجوری شد ک منو ساعت ۸ آماده کردند ک برم اتاق عمل این وسطام آب کیسه ام تمومی نداشت! از دیشبش ساعت ۹ ک کیسه آبو زده بودن هی داشت ذره ذره از من آب میریخت. دم اتاق عمل رو ویلچر کل لباسام خیس شد این باعث شد از بدو ورود ب اتاق عمل از سرما بلرزم. بردنم درازکشیدم رو تخت ی مدت گذشت دکتر بیهوشی اومد و آمپول بی حسی رو تزریق کرد من بخاطر دردام صاف نتونستم بشینم شاید چهاربار سوزن بیحسی رو تو کمرم فرو کرد تا بلخره اثر کرد و پاهام گرم شد بلافاصله منو خوابوندن رو تخت. کم کم داشت کل بدنم بیحس میشد ولی قسمت بالای قفسه سینه ک حس داشت شدیدا میلرزید جوری ک اصلا رو لرزشا کنترل نداشتم هی بالا تنم رو منقبض میکردم

به دکتر بیهوشی که گفتم گفت عادیه و اصلا توجهی نکرد برا اطمینان سعی کردم انگشتای پامو تکون بدم دیدم نمیتونم فهمیدم بیحسی اثر کرده. از عمل و برش ها هیچی نفهمیدم بعضیا میگن حس میکردیم ک برش داد ولی درد نفهمیدیم ولی من هیچی نمیفهمیدم فقط تکونای شدیدی میخوردم تقریبا ۱۰ دقیقه بعد شروع عمل بود که یهو صدای گریه پسرمو شنیدم🥹 گریم گرفته بود داشتم قیافشو تصور میکردم دکتر و دستیارا قربون صدقش میرفتن و از لباساش خیلی خوششون اومده بود😁
بعد چند دقیقه پسرمو آوردن نزدیک صورتم و چسبوندن بهم برا تماس پوستی ی مدت اینجوری نگهش داشتن بعد بردن.
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۳ ماهگی
پارت 4
من کلی زور میدادم اومدن نگا کردن گفتن افرین همینطور ادامه بده تا ی ساعت زایمان میکنی من همینطور ادامه دادم نیم ساعت نکشید ک زایمان کردم خیلی زور دادم اخرش ت تختی ک بستری بودم گف سرش دیده شد میتونی بری اتاق عمل گفتم اره پاشدیم رفتیم اتاق عمل ی چن دیقه زور دادم گفتن عالی هستی ادامه بده ادامه دادم و با ی فشار محکم زایمان کردم خیلی راحت ب دنیا اومد ینی 1ساعت نکشید ک درد زایمان بکشم ت بیمارستان همون دکتری ک بهم گف ت3سانتی بستری نمیکنمت منو زایمان کرد گف متوجهی ک چقد راحت و خوب زایمان کردی گفتم اره من هچ دردی زایمانی نداشتم بچه رو برداشتن از شکمم حالم خیلی خوب بود باهاشون حف میزدم گفتم وزن بچم چقدره گفتن۲۷٠٠بد ماما گف ت شوهرت انقد گریه کرده ک همسرم و مامانم فقد بیرون گریه میکردن من خوب بودم ولی
بعداش بخیه هامو زد خیلی کشید بخیه هامو بزنه درسته بی حسی زد حس نکردم ولی اخراش حس میکردم خیلی کشید برام تا بخیه رو بزنه خلاصه تم شد رفتیم بستری با بچم حالم خوب بود
پارت 5هم حس