سوال های مرتبط

مامان أوستا🤰👶 مامان أوستا🤰👶 ۱ ماهگی
سلام مامانای گل
خوبین
بعد از هفت روز بیکار شدم اومدم ک تجربه زایمانم بگم
خوب من وارد ۳۸ک شدم شب ک میشد دردای زایمان ب سراغم میومد ۲شب اینجوری بودم ک صبح از طرف بهداشت زنگ زدن ک باید بیای چکاب بشی یعنی چند روز بود زنگ میزدن ولی من نمیرفتم ک روز سوم رفتم
وقتی شکمم دید گفت اومده پایین و گفتم ک درد دارم ک گفت اگر نرفتی سزارین بشی تا فردا دیگ زایمان طبیعی رو کردی .ما هم دیگ اومدیم خونه آماده شدیم وساعت ۴رفتیم بیمارستان
اول چکاب کردن بعدش گفتن مشکلی نداری .و گفت بخاب تا معاینه کنم وقتی معاینه کرد گفت ۲سانت باز شده رحمت .‌
اینم بگم ک معاینه خیلیییی درد داره اصلا قابل تحمل برام نبود
دیگ اول گفتن تو لاغری و قدت بلند خیلی راحت میتونی زایمان طبیعی کنی .من گفتم نه فقط سزارین .چون معاینه هم ک کردن خیلی درد داشت گفتم اصلا
دیگ با یه سختی راضی کردیم ک سزارین کنه
سوند وصل کردن برام ک دردش قابل تحمل بود
بعدش دیگ بردنم اتاق عمل سوزن بی حسی زدن ک اصلا درد نداشت هیچ حس نکردم ک سوزن زدن برام .همه میگفتن درد داره ولی اصلا نداشت
ساعت ۸:۵۵صدای نی نی شنیدم ک دنیا اومد
اصلا نترسیدم از اتاق عمل .همه میگفتن ما ترسیدیم فلان همش فکر میکردم منم میترسم ولی انقد لحظه شماری میکردم ک نی نی رو ببینم اصلا نترسیدم
۳۷هفتع و ۲روز زایمان کردم
باز هم برگردم عقب فقط سزارین خیلی راضی بودم هستم
دردای بعدش هم بنظرم قابل تحمله با شیافت میشه خیلی کم کنی دردارو
مامان باران مامان باران ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین:
سلام خانما منم اومدم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بذارم
من تا ۳۵ هفتگی قرار بود طبیعی زایمان کنم چون از همه نظر خداروشکر نرمال بودم و لنگمم خوب بود و مادرمم زایمان طبیعی های خوبی داشت
انتخابم طبیعی بود
حتی دو جلسه ورزش رفتم با ماما و داشتم اماده میشدم برای طبیعی تا سونو ۳۶ هفته رو که رفتم بچه بریچ بود و سزارین مطرح شد
دکترم برای ۳۸ هفته و یک روز سونو نوشت ک اگ بریچ موند پس فرداش یعنی ۳۸ هفته و ۳ روز عمل بشم
خلاصه گل دختر مامان بریچ موند و من بستری شدم
قبل عمل سوند رو برام وصل کردن که من از وصل کردنش هیچ دردی حس نکردم فقط حس بدی داشت بعدش و بدم میومد ازش
بعد رفتم اتاق عمل
اونجا من فک میکردم قراره بی حس بشم اما دکترم گفتن چون بریچ هست بیهوش بشم بهتره خلاصه من بیهوش شدم و چشمام رو که باز کردم ی درد زیاد از محل عمل حس میکردم و سوزش
چشمامم تار میدید
و تو ریکاوری بودم اومدن شکمم رو فشار دادن سه تا فشار بیشتر نبود اما بی نهایت درد داشت در حدی ک جیغ میزدم
بعدش بردنم بخش بهم مسکن زدن و دردی نداشتم تمام مدت دردم کنترل شده بود تا وقتی ک قرار شد راه برم
اونجا دردش زیاد بود و راه رفتم و سرویس رفتم و وقتی برگشتم خیلی بهتر بودم فرداش مرخص شدم امدم خونه دوش گرفتم روزای اول بلند شدن خیلی برام سخت بود و اذیتم داشت
من دیگ شیافم نمیذاشتم چون فقط موقع بلند شدن درد داشتم
تجربه من اینکه سزارین خوب بود اما نه به اون آسونی که همه ازش تعریف میکنن و واقعا جراحی سنگینی هستش
بقیه پایین
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
تجربه آخر زایمان
بعدش بچرو سریع بردن از پیشم و باز گفتن زور بزن😐جفتت هنوز نیومده پایین هم زور بزن هم سرفه کن ولی من صدام ک در نمیومد ب خاطر اینکه صدام و مینداختم تو گلوم ب خاطر زور توانم نداشتم ک زور بزنم، بیخیال دراز کشیدم گفتم نمیتونم دکتر و صدا کردن اومد دست انداخت تو و یکی شکمم و بدجور فشار داد جفت اومد بیرون و دیگه واقعا دردی نداشتم جز ی درد پریودی ساده، رسید ب قسمت افتضاح بخیه😅بی حسی زدن و قسمت داخلی و بخیه زدن هیچی نفهمیدم منم خیلی زیاد بخیه خوردم چون دکتر قشنگ با قیچی پاره کرد و میگفتن واژنت اصلا بافت خوبی نداره، بخیه واقعا خیلی دردآور بود نمیدونم چطوری بقیه میگن ما اصلا نفهمیدم درد بخیر، قسمت بیرونی و ک بخیه میزد گفت اینجا اصلا بی حس نمیشه و قراره دردارو بفهمی، هر بخیه ای ک میزد من دقیقا می‌فهمیدم، بدبختی دیگه این بود ک هر 10دیقه یکی میومد شکمم و فشار میداد، بخیه ها نیم ساعت طول کشید و رفت و هر ی ربع میومدن شکمم و فشار میدادن ولی دیگه دردی نداشتم، فقط هنوزم بعد دو روز بخیه هام خیلی درد میکنه در حدی ک نمیتونم بشینم و خیلی سخت راه میرم و یاد دردایی ک کشیدم میفتم حس میکنم قرار نیست دیگه بچه بیارم😅😂ولی ب هانا ک نگاه میکنم میبینم چقدر این دردا می‌ارزید، زایمان چ سزارین چ طبیعی سختی های خودشو داره ولی واسه من واقعا طبیعی خیلی سخت بود، الانم ک بچم تو دستگاهه ب خاطر زردی دعا کنید فردا مرخص بشه من بعد ی هفته درد و بخیه و فلان آرامش بگیرم، امیدوارم همه ب سلامتی و با درد کمتر زایمان کنید ♥️
مامان مارشمالو مامان مارشمالو ۲ ماهگی
تجربه سزارین۲
گفتم من نمیخام بی حس از کمر بشم و و منو بیهوش کنید دکترم گف من اصن از کمر بی حس نمیکنم و مخافم من دیگ نفهمیدم هیچی بعد با یه حس خشکی گلو و صدای هم همه بهوش اومدم اما هنوز تو خال خودم نبودم و مدام دخترم صدا میکردم ک خوبه یانه اینم بگم چشمام کلا تار میدید فقط میگفتم دخترمو میخام بقیه ام ک بغل من بودن چرت و پرت میگفتن اونام با من اومده بودن ریکاوری بعد یکم درد داشتم اومدم یه چیزی بهم زدن اب رو اتبش دیگ کلا خوب بودم خیلی خوب بودم بلند شدم راه رفتم بچمو بغل کردم خیلی ازین بابت خوشحالم ک سزاربن شدم چون کسایی ک سزاربن بودن خبلی راحت تر طبیعی ها بودن اونا خیلی سوزش داشتن نمیتونسن بشینن اماااا موقعی بچه رو برات میارن کلا فقط هوش و حواست ب بچته من ک انگار دنیارا بم دادن تا دخترم و دیدم مثل ماه بود البته از نظر خودم بلاخره مادر بچشو قشنگ ترین بچه میبینه ایشالا قسمت همتون حسش و برا همتون ارزو دارم دخترا الانم خیلی خوبم اصلا درد ندارم راه میرم بچمو بغل میکنم خداراشکر بخیمم اصن پیدا نیس و گف سریع محو میشه
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 روزهای ابتدایی تولد
زور بزن همین بعدش گفت دستت مشت کن بزار جلو دهنت نفست محکم بده بیرون با کمک یکی دیگش ک شکمم محکم فشار میداد جفت بچم رو در آوردن اونم دردی نداشت فقد همون خانمی ک داشت به شکمم فشار میداد یکم حس درد کردم دکتر گفت از داخل خیلی بد پاره شدی طول می‌کشه بخیه ات چهار لایه داخلی بخیه جذبی خوردم با یه لایه بیرونی ک دوختن مرتب برام بی حسی میزد داخلی ها درد نداشتن فقد حس میکردم ک داره چیکار می‌کنه اما لایه آخر گفت من هر چقدر ک بی حسی بزنم بازم یه درد جزیی داره برات خلاصه اینم تحمل کردم یکساعت فقد بخیه زدنم طول کشید و بعدش دیگ دردی نداشتم اومدم بخش بچم بغل کردم بهش شیر دادم اینم از زایمان من مامانا شرمنده اگر بد تعریف کردم خداروشکر برای من ک زایمان خوبی بود درداش رو خدا صبرش رو بهم داد تحمل کردم انرژیم رو برای جیغ و داد زدن حدر ندادم بجاش با نفس عمیق کشیدن و حمام آب داغ دردام آروم میکردم اگه بازم برگردم عقب زایمان طبیعی رو انتخاب میکنم البته بدن همه اصلا مثل هم نیست قرار نیست چون من دردام تونستم تحمل کنم یکی دیگه هم بتونه اگر می‌خوایی طبیعی زایمان کنی باید صبر تحمل درد کشیدنت بالا باشه امیدوارم همتون زایمان خیلی خوبی داشته باشین چه طبیعی چه سزارین
مامان دخملی مامان دخملی ۲ ماهگی
پارت ۲
بعدش شکممو ماساز دادن جفت بیرون اومد و بخیه زدن دخترمم اوردن پیشم و من گفتم اخیش چقد چشاشش شبیه شوهرمه
چون شوهرم چشاشش درشت و کشیدس
خلاصه هر طور بود زایمان کردم ولی مشکلاتم از این ب بعد شروع شد
بردنم تو ی اتاق دیگه مامانم و‌مادر شوهرم اومدن پیشم.من بیچاره فک کردم زایمان کردم و‌ راحت شدم ولی خدا سر دشمنم نیاره.دو ساعت بعد زایمان ی درد عجیبی تو مقعدم احساس کردم ک لحظه ب لحظه بیشتر میشد ب ماما گفتم گفت بخاطر فشار زایمان یکم استراحت کن خوب میشی .یک ساعت دیگه گذشت ولی درد من ب طرز وحشتناکی داشت زیاد میشد و طوری ک درد زایمانم در مقابلش هیچ بود .فقط جیغ و هوار بود ک میکشیدم و اومدن معاینم کردن گفتن ی چیزی تو واژنته .اینجاها دیگه طبق گفته‌مامانم نیمه بیهوش بودم و زود بردنم سونوگرافی گفتن ک واژنم هماتوم اورده.بر اثر فشار زایمان ی رگ تو واژنم پاره شده و اندازه ی پرتقال باد کرده ک دردش کشنده بود.اینجاها دیگه خانوادم و همراهام ب جیغ و دادن افتادن ک ای داد دخترمون داره از دس‌میره و تمام فامیل میان بیمارستان 😭😭😭😭😭تجربه مرگ بود برام