دیگه گفتن جراحی سرپای انجام بده من شال انداخته بود رو صورتم که نمیبینم شون از خجالت خانمه پرسید میخواهی سزارین بشی یا طبیعی که گفتم فرقی نداره رفتن
دیگه ساعت های یازده دوازده شب رفتم بخش زایمان آنجا لباس جدیدن دادن اتاق دادن ولی این اتاق خیلی کثیف بود سرویس اونبخش تمیز بود
آمدم آمپول فشار ریختن تو سرمم یه خورده دردهای شروع شد منم خوشحال که امشب میزام نبم ساعت سرم فشار بود درد منم مثل درد پریود خیلی کم بود بعد نیم ساعت امد خاموش کرد سروم که استراحت کنن دیگه موند تا فردا
فردا دوباره پنج صبح سروم روشن کردن قطره قطره میرفت اما درد من خیلی کم بود هی میومدند نوار قلب میگرفتن دردمو چک می‌کردند
بعدش نیم ساعت دستی که آمپول فشار زده بودن سرد شده بود انگار بی حس شده بود که نگاه میکنم میبینم باد کرده رفتم از تخت پایین صداشون کردم هر چی زنگ میزدم نمیومدن صدام که کردم یکی امد هی غرور میزد تا دستمو دید یخورده ساکت شد

تصویر
۱ پاسخ

کدوم بیمارستان؟

سوال های مرتبط

مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۲ ماهگی
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان رستا مامان رستا ۲ ماهگی
و گفتن دهانه رحمت ۲ سانته و گفتن بچش کامله بستریش کنین و به همراهیم گفتن تشکیل پرونده بده و یه لیست داده بودن گرفته بود که توش نوار بهداشتی بزرگ .خرما .آبمیوه. زیر انداز .دستمال کاغذی .دمپایی .لباس بیمارستان بود که تو بیمارستان شریعتی از بوفه گرفته بود ۷۰۰ شده بود و من مامام اومد و خیلی خوش اخلاق بود فامیلیشم اخلاقی بود خیلی باهام میگفت می‌خندید ولی ساعت یک شیفتش عوض شد و یه ماما دیگه اومد اونم خوب بود و اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی هنوز هروقت به پشتت فشار اومد صدام بزن و رفت که تو سرمم آمپول فشار زدن و من دردام داشت شروع می‌شد که صداش زدم دوباره اومد معاینه کرد گفت ۶ سانتی و ولی منو فک کنم یه ده باری معاینه کردند ببینن چن سانتم که باز زمان بستری که ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۳ بعداز ظهر ۷ سانت شدم که دیگه نزدیک زایمانم بود که دوتا ماما بالاسرم بودند و خانم دکتر اومد همه کارا با ماماها بود فقط خانم دکتر راهنمایی میکرد و من چون سابقه خونریزی داشتم شکمم و چند بار فشار دادن و بخیه هم نخوردم و چون بهش جا نداشت از ساعت ۴ تا هشت من پایین بودم و بهد زایمانم همراهیم اومد به من چای و خرما داد و بچه رو شیر دادم ولی چون اتاقا پر بود من بردن با بچه تو سالن و ساعت ۸ بردن بخش و شیفت شب تو زایشگاه که عوض شدن خیلی بداخلاق بودن .و هزینه زایمان رایگان بود فقط همون ۷۰۰ تومن که پول وسایلام شده بود ...پارت دو
مامان رها مامان رها ۵ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان جوجو علی🧸😅 مامان جوجو علی🧸😅 ۶ ماهگی
پارت 4

بخیه زدنم ی نیم ساعتی طول کشید بعد بردنم ریکاوری ی یکساعتی اونجا بودم ب پسرم شیر دادم که بهترین حس دنیا بود 🧸
ی پستونک دادن دهنش گفتن اینو باید پنجاه بار بمکه ببینیم سالمه چون مدفوع کرده بود اینجا بود منم استرس گرفت اما شاه پسرم صحیح و سالم بود همین که پام از اتاق عمل گذاشتم بیرون شوهرم سریع اومد پیشونی مو بوسید دستم و گرفت و منو بردن بخش چون شب بود دیگه شوهرم اونجا راه ندادن چند باری اومدن شکمم و فشار دادن که واقعا وحشتناک بود بهم گفتن تا نه ساعت چیزی نخور بعد از نه ساعت راه برو و همچین مایعات بخور ساعت پنج صبح شروع کردم ب خوردن مایعات و همچنین لباسام و عوض کردم و راه رفتم اولش یکم سخت بود اما بعدش خوب بود. دیگه من با پارتی بازی اتاقم وی ای پی بود منم تحمل دردم خیلی بالاست حتی یدونه شیاف هم استفاده نکردن فردا صبح عموی شوهرم اومد با چند تا دکتربالا سرم هم بچه و هم خودم سالم بودیم اما دکتر گفت چون شب زایمان کردم دوشب بمونم اما من چون اصرار مردم عموم منو بعدازظهر روز چهارشنبه مرخص کرد 😅😍

خلاصه دوستان خیلی حس شیرینی بود اگر برگردم ب عقب سز و انتخاب میکردم از اول 🙃
مامان مانا مامان مانا ۲ ماهگی
دیگه جیغ نمیزدم نفش عمیق میکشیدم خودم با دستم کمرم ماساژ میدادم یکی نشسته بود بالا سرم نوار قلب بچه رو می‌گرفت ولی من از سه سانت بودم بعد نیم ساعت دیدم خیلی بالا سرم شلوغ شد هر کاری میکردن صدای قلب بچه نمیومد منم هی حالت تهوع داشتم بهشون گفتم یه سطل پلاستیکی دادن برای بالا آوردن میخواستم برم دستشویی نمیذاشتن دیگه دیدم دارن اثر انگشتمو می‌گیرند یعنی من داشتم بالا می‌آوردم ماما هی انگشتمو رنگ میزدم به کاغذ میزد کارم تموم شد پرسیدم برای چی میخوایین گفت یک درصد شاید سزارین بشی اینو گفت رفت لباس اینها رو آورد دیگه یوند آوردن اینقدر شلوغ شده بود بالا سرم خیلی همشون استرس داشتن منم که لباس سزارین دیدم ترسیدم گفتن خودتو شل کن سوند بزنینم زدن سوندو برای من اصلا درد نداشت خیلی راحت بود دیگه زودی لباسمو در آوردن لباس یکبار مصرف تنم کردن از بس وقتشون کم بود شلوار تنم نکردن لباسم درست نپوشیده بود دیگه رو ویلچر نشستم با ملافه منو پوشندن گفتن زنگ بزن به همرات زنگ زدم به شوهرم دیگه رفتیم طبقه پایین جلو در بخش عمل زنگ زدن در دیر باز کردن منم چشم بع راه رو بود بلکه شوهرمو بیبینم که خداحافظی بکنم 🥲دیگه در باز کردن رفتیم داخل گوشیمو گرفتن روی یه ویلچر دیگه گذاشتنم گفتن بشین روی تخت .،تختم بلند بود کمک کردن نشستم یکی امد گفت بی‌حسی میخواهی یا بیهوشی گفتم بیهوشی کفت چرا گفتم این شش روز خیلی اذیت شدم نمی‌خواهم دیگه این لحظه ها یادم بمونه گفت نه دیگه دردت تموم شده راحت شدی از این حرف
گفتن سرتو بچسبون به سینت سمت پایین که بی حسی بزنیم گفت تکون نخوری یکیم اینور محکمم گرفته بود تا آمپول زد
عکس از انترنت هست
مامان داداشی کوچولو و مامان داداشی کوچولو و ۲ ماهگی
پارت سه: زایمان عراق:: و بعد اومد معاینه کرد گفت همون سه سانتی برو خونت منم ک اعصابم داغون شده بود رفتم دوستم گفتم بیا اومد باهاشون دعوا کرد از بخش بیرونش کردند که همون لحظه دکتر ها عوض شد و یکی از دکتر ها منو می‌شناخت گفت ده ماهه میری میای کی میخوای زایمان کنی😂 و دوباره معاینه کرد 😞و بهم سرم و زدن امپولم داخل سرم زد ک کم کم دردم شروع شد هنوز سرم نصف هم نشده بود ساعت ۹شب بود هی میومدن معاینه میکردن ک گفت خیلی خوبه و... من پرسیدم کی میاد گفت نیم ساعت دیگه میام واسه معاینه منو ول کردن و رفتن ک درد اول گرفت دوم احساس کردم بچه داره میاد صدازدم نیومدن 😭 درد سوم بچه داش میومد خیلی بلند جیق زدم دویدن و دیدن ک بعلههه آقا پسر. داره میاد و ساعت ۹:۲۰دقیقه شب ۱۰شهریور زایمان کردم دختر کوچیکم و پسرم سه سال دقیق فرقشونه دوتاشون ۱۰شهریور تولدشونه و اینکه از بس بچم زور زده بود دکتر های .... بیخیال نیومدن چشمش قرمز شده بود داخلش مثل خون بود بهداشت بریدم و فهمیدم بخاطر زایمان و فشار دادن های پسرم بوده و خدارو شکر بخاطر نعمت هاش 🥰🤗
مامان هامین مامان هامین ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱
۳۸ هفته بودم روز جمعه ۲۶ ۱۲ قرار بود شنبه صبح برم پیش دکترم و تعیین کنه که طبیعی زایمان کنم یا سزارین ساعت ۸ صبح بود که احساس کردم نزدیک یه دیوان آب ازم خارج شد مامانم اینا هم رفته بودن شهرستان نمی‌خواستم نگرانشون کنم به شوهرم گفتم فکر کردم که کیسه آبمه زود رفتم حموم یه دوش گرفتم تا شوهرم اومد عد رفتیم نزدیک‌ترین بیمارستان ساعت ۹:۱۰ بود که ازم تست کیسه آب گرفتن ماما گفت که کیسه آبت پاره شده و هر کاری کردم که بستری نشم و بریم جای دیگه قبول نکردن و گفتن که برای ما مسئولیت داره بستریم کردن برای زایمان طبیعی ساعت ۱۰ صبح بود که بهم آمپول فشار زدن تا غروب که ساعت ۵ بود دکتر اومد و وقتی تستو دید گفت که کیسه آبت پاره نشده تستت منفیه بودم من باز تلاش کردم که از این بیمارستان برم چون چیزای خوبی در موردش نشنیده بودم اما دکتر گفت که آمپول فشارو زدیم الان ۳۸ هفته‌ای و بچه کامله باید زایمان کنی تا اون زمان دو تا آمپول فشار به من زده بودن ولی من هیچ دردی نداشتم
مامان مانا مامان مانا ۲ ماهگی
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم