🥺دخترم لباس نوزادی داداشی رو پوشیده
چندتا لباس تمیز از دوران نوزادی پسرم گذاشتم کنار که تن دخترم کنم با پوشیدن هر کدومشون چند دقیقه ذهنم‌ میره به چهار سال پیش 🥺 وقتایی که برای اولین بار مادر شدم و بی تجربه بودم نمیخواستم متکی به کسی باشم ساعتا نمیخوابیدم حسابی لاغر شده بودم،،،وقتایی که افتاده بودیم تو دل کرونا حتی نمیتونستیم یه مهمونی بریم 🥺
در حالی که یکم برام تلخ بود ولی فکر کردن بهش شیرینه
پسرم بزرگ شده و ۱۱ روز دیگه تولدشه،،،من دوباره مادر شدم
الان دیگه بلدم و از پس همه چی بر میام درسته مادرم و مادرشوهرم گاهی کمکم میکنن ولی بازم این خودمم که تنهایی در حالی که دنیا کار خونه سرم ریخته مثل پروانه دور هردوتاشون میگردم 🥺 خودمم چقدر این چند سال بزرگ شد چقدررررر تجربه کردم و هنوزم دارم تجربه میکنم....

وای که زندگی چه چیزا به آدم نشون نمیده خواهر..منم حس میکنم اگه برای بار دوم مادر شم بهتر بتونم از پس همه چی بر بیام..روزای اول که پسرم اومد خونه هم دوسش داشتم هم نمیدونستم چیکار باید بکنم باهاش..ولی الان خیلی دلم برا روزای اولش تنگه حس میکنم خوب ندیدمش خوب بوش نکردم.
دو هفته ای افسردگی داشتم اخه😭

یه لحظه فکر کردم خودم نوشتم دقیقا منم همینه حالم
وقتی لباسهای نوزادی پسرم تن آیلین میکنم یاد نوزادی پسرم می افتم میگم چ زود داره آقا میشه

سلام عزیزم ببخشید لباسای نوزادی پسرتونو چطوری سالم نگه داشتید؟ کار خاصی کردید

آخه بعضی وقتا لباسای سفید یه مدت می‌مونه لک زرد روش میگیره خودبخود

من الان میخوام لباسای دخترم که براش کوچیک شده نگهدارم، نمیدونم چیکار کنم سالم بمونه

گریم گرفت به بزرگ شدن پسرم فکر کردم
خیلی دست تنهام همه انتقاد میکنن هیچ کس کمک نمیکنه شوهرم سه و نیم خسته از اداره میاد دلم نمیاد کمک بگیرم زیاد بچم به شدت بهونه گیره کولیک و رفلاکس داره مادرم و مادر شوهرم حتی یک شب کمک نکردن خواهر و خواهر شوهر ندارم یعنی منم یه روز خستگیم در می‌ره ؟؟؟؟؟؟

عزیز دلم منم پوشوندم ب دختر لباس های داداششو چقدر زود میگذره و آدم یادش میاد پر از خاطرس

دقیقا پسرتون ی ماه از پسربزرگم بزرگتره گل دخترتم ۱۰روز از پسر کوچیکم بزرگتره میفهمم چی میگی من مامانم پیشم نیس کلا خودم‌نگهمیدارم فقط خودمم ۳سال از شما کوچیکترم

دقیقا منم همینجوریم دلم میخواد خودم تنهایی از پس همه کاراش بر بیام
پسرم وقتی دنیا اومد 2800 بود خیلی ریزه میزه بود نمیتونستم بغلش کنم حتی بلد نبودم پوشکش کنم بلد نبودم چسب پوشک باید پشتش باشه با جلوش هیچ اطلاعاتی از بچه نداشتم خیلی سختم بود افسردگی و استرس بعد زایمانم گرفته بودم تقریا یک ماه خونه بابام اینا بودم یادمه وقتی اومدم خونه خودمون همش گریه میکردم پسرم گریه میکرد من بیش تر از اون گریه میکردم وقتی اومدم خونه خوذمون افسردگیم و استرسم‌ بیشتر شد تا این ک‌ دیدم تو گهواره خیلی از مامانا هستن ک سنشون از من خیلی کمتره ولی بهتر از من بچه داری میکنن همین برام شد یه انگیزه و شکر خدا بهتر شدم

عزیزممم😍
خدا قوت گلم خدا بهت سلامتی و نیرو بده😘😘
خدا حفظشون کنه بچه های گلتو

ای جونمممممم

خداحفظشون کنه براتون😍

خداحفظشون کنه عزیزم منم پسرم اذر میشه 5سال

وااای دلم یجوری شد با خوندن متنت🥲🥹

درسته سخته ولی یعنی میشه منم بچه دوم رو باردار شم!شوهرم ک میگ همین یکی 🥰