۷ پاسخ

ماهم همين هستيم

ای دقیقا الان من بچم خوابه باید باش بخوابم که بیدارم تا بیام هم بخوابم بیدار میشع،😅

🤌🏻منم خواهرررر منم هم اونقد اذیتم میگم زود بزرگ شه هم میگن نگا دوماه چجوری گذشت نفهمیدم نوزادیشم اینجوری زود میگذره حیفه لذت نبرم اگه چشم شورم خودمو چشم نزنه😫😂منم قلقش دستم اومده فعلا راضیم حتی گریه کردنی هم دزگه بی حوصله نمیشم

پسر منم کولیک داره خیلی اذیت می‌کنه بنظرت تا چند ماهگی دارع؟

الان ببرش آتلیه

میگذره ولی خیلی سخت

بعدا سخت تره قوی باش از 7 ماهگی ب بعد اگر حس وابستگی بیاد سراغش پوست میکنن

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۱۳ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربم واستون بگم....
پسر من از یک ماهگی تا دوماهگیش خیلی اذیت شد منم دیگه واقعا بریده بودم از بس که خواب نداشت و گریه میکرد. پاها و سرشو میچسبوند به زمین کمرشو میداد بالا صورتش سرخ میشد و جیغ میکشید هر چی هم می‌بردم دکتر بهم میگفتن کولیک داره باید صبر کنی کولیکش تموم شه چاره ای نیست دیگه...
هر چی دارو که میگفتن واسه کولیک خوبه بهش دادم اصلا اثر نمیکرد حتی اینفاکول هم واسش پیدا کردم اونو که خورد بدتر شد...
تا اینکه دوماهگی بردمش پیش یه دکتر دیگه بهم گفت رفلاکس داره و بهش اس امپرازول داد از اون روز بچم خوب خوب شد...
یعنی یک ماه بخاطر تشخیص اشتباه دکترا من فکر میکردم کولیک داره و هزارتا دارو و روش شیمیایی و خونگی رو این بچه امتحان کردم و جواب نگرفتم (تو تاپیکای قبلی هم گفتم) تو این یه ماه هم پسرم خیلی اذیت شد هم اینکه خودم داغون شدم از بیخوابی و خستگی دائم باید بغلش میکردم و دور خونه میچرخیدم...
اینجا گفتم که شاید تجربم بدردتون بخوره و شما دیگه مثل من داغون نشین.
مامان سامیار مامان سامیار ۱۰ ماهگی
سلام
عصرتون بخیر
خیلی دلم گرفته
من از ۱۸هفته با داریم آب دور بچه کم شد و استراحت بودم تا ۹ ماه که زایمان کردم و این مدت خونه بابام بودم بعدش هم تا به الان شاید یک ماه خونه خودم بودم اون تایم هم مامانم رو می‌بردم. این مدت شوهرم نبود ماموریت بود و هفته ی ای یکبار میومد ، خونه ما و بابام اینا یک ساعت از هم فاصله داره حالا کار شوهرم طوری شده که ۲۴ساعت سرکاره ۲۴ساعت خونه هست و باید برم سر خونه و زندگیم آخر هفته باید برم از الان دلم گرفته خیلی هم خودم هم پسرم وابسته ی خانوادم شدیم پسرم همش با بابا و مامانم و خواهرم بازی می‌کنه و دورش شلوغه اما خونه خودمون هیچ کس نیس اونجا هم که زندگی میکنم غریبم
مامانم از الان داره گریه می‌کنه که بدون بچم چیکار کنم تا بیایی
خودمم که وحشتناک میترسم که از پیش برنیام و پسرم خونه خودمون غریبی کنه
چون خونه خودمون که رفتیم چن روز خیلی غریبی کرد
لعنت به دوری
کاش هر دختری شهر خودش شوهر میکرد
هیییییی.......
بغض داره خفم میکنه