سوال های مرتبط

مامان Sevda🫀✨ مامان Sevda🫀✨ ۴ ماهگی
٣:

بعدش بچه رو بردن كه واكسن هاشو بزنن منم بعد اينكه بخيه هامو زدن بردنم ريكاوري پرستاراي زايشگاه خيلي مهربون بودن هر ٥ دقيقه ميومدن ميگفتن دخترم درد نداري سرت درد نميكنه لرز داشتم كه گفتن طبيعيِ سه بار هم شكممو فشار دادن كه بي حس بودم و اصلا متوجه نشدم (بعدا همسرم گفت من كه بستري شدم دكترم ٤ ٥ دفعه زنگ زده به گوشيم و حالمو از شوهرم پرسيده)
بعد از ١ ساعت بردنم بخش كه بازم نتونستم همسرم رو ببينم🥲 چون رفته بود طلا بگيره برام سورپرايزم كنه كه نرسيد🥹
ساعتاي اول خيلي بد بود كه پاهامو حس نميكردم و نميتونستم به پهلو بشم خيلي بد بود كم كم كه سر پاهام باز شد يكم حالم بهتر بود حداقل پاهامو ميتونستم تكون بدم اما خيلي گرسنه ام بود و خيلي تشنه از صبحش قبل عمل ميخواستم آب بخورم كه نزاشتن ساعت ٨ صبح عملم تموم شد ساعت ٨ شب گذاشتن چيزي بخورم كه با مايعات گرم گفتن شروع كن منم نسكافه خوردم بعدش هم اومدن راه بردنم اصلا هم سخت نبود فقط از تخت پايين اومدن سخت بود يكم فرداشم كه ديگه مرخص شدم خلاصه كه راضي بودم از زايمان سزارين…
من بيمارستان مريم بودم هزينه تراشي اي كه ميگن نداشت ولي بعضي از پرستاراش واقعا سگ بودن و رسيدگي نميكردن بستگي به شيفت داشت شيفت صبح من پرستارم خيلي خوب بود اما شيفت غروب نه شيفت شب هم قابل تحمل بود ولي اگه باز بخوام زايمان كنم اين بيمارستان انتخابم نيست..
مامان رادمان مامان رادمان ۸ ماهگی
مامان لیانا مامان لیانا ۶ ماهگی
سلام مامانا من ۲۱ اردیبهشت زایمان کردم میخوام تجربمو براتون به اشتراک بذارم. صبح رفتم بیمارستان بستری شدم و ساعت ۱ونیم رفتم برای عمل. قبلش برام سوند وصل کردن ک درد نداشت ولی یکم سخته دیگه بلافاصله بردن برا عمل.من بیحسی بودم خیلی میترسیدم ولی واقعا حس قشنگی بود وقتی نی نیمو دیدم. یکم اون لحظه ک بالای دلم فشار دادن تا بچه بیرون بیاد سخت بود بعدشم حالت تهوع گرفتم ک با دارو کنترل کردن. متخصص هوشبری خیلی حواسش بهم بود. درکل عمل اونقدر ک فکر میکردم ترسناک نبود. بعدش بردن ریکاوری که اونجا سردم بود ک بخاطر اثر داروها لرز کردم. خیلی تو ریکاوری بودم چون حالم واقعا بد بود. ریکاوری از عمل خیلی سخت تر گذشت. بعدش بردنم داخل بخش حدود ۵بار شکمم فشار دادن که درد داشت.اخر شب از تخت اومدم پایین که اونم اولش سخت بود حس میکردم هر لحظه بخیه هام باز میشن ولی اونطور نبود.روز بعد هم مرخص شدم. تو خونه ام روزهای اول بعد زایمان خیلی ادم اذیته. کلا حال داغونی داشتم الان خداروشکر بهترم.
برای همه زایمان راحتی رو ارزومندم❤️
مامان محمد مهدی 💙👶 مامان محمد مهدی 💙👶 ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت هفتم:
اومد پروندمو پر کنه تو دردا ازم سوال میپرسید و جواب میدادم. اونجا دکترشیفت یادم انداخت که باید با نفس دردارو کنترل کنم که خیلی کمک کرد بهم، نفس عمیق توی وقفه ها و نفس های تند توی دردا
منو بردن اتاق زایمان که بزرگ بود و همه چی داشت، فرنگی و دوش و وان یه گوشه بود، تخت معمولی یه ور تخت زایمان وسط بود، حلقه و توپ و وسیله برای ورزش هم بود همه چی، خیلی هم تمیز و مرتب بود
رو تخت معمولی خوابیدم آنژیوکت وصل کرد و خون گرفت و یه سرم زد و امپول توش، لرز کرده بودم پتو خواستم اومد پتو انداخت، دردام دراز کشیدنی بیشتر میشد خیلی بد بود، نمیتونستمم پاشم، ماماهمراهم نرسیده بود، شوهرمم رفته بود کارای بستری انجام بده، هرچی صدا میزدم کسی به دادم نمیرسید☹
شوهرمو صدا میزدم میگفتن رفته پرونده تشکیل بده بیاد، میومد بالاسرم امپولی چیزی بزنه فقط از درد دستشو فشار میدادم کاری نمیتونستم بکنم، اونم میگفت ما مریضای دیگه هم داریم فقط ماماهمراهت میتونه از اول تا اخر بالاسرت باشه دائم 😑
مامان سدنا مامان سدنا ۲ ماهگی
پارت اول تجربه زایمان
تجربه زایمانم اول بگم که من از همون اول میخاستم سزارین شم که شرایطم جور نشد مجبور شدم به طبیعی ۴۰هفتم که شد دیگه درد گرفتم هی میرفتم بیمارستان هی بستریم نمیکردن منم از درد نمیتونستم تحمل کنم که هنوز دهانه رحمم بسته بود بهم گفتن باز شد ۱سانت بستری میشی شبش ترشح خونی داشتم و زیاد بود گفتم دیگه کیسه ابم یچیزیش شده برم بیمارستان که رفتم گفتن ۱ سانتی و دردات به پنج دقیقه رسید اونوقت بیا خلاصه گفت برو فردا بیا ممکنه بستری بشی الان ما نمیتونیم خلاصه رفتم صبح دردام شدید شده بود هر ۵ دقیقه رفتم معاینه کرد گفت ۱ سانتی باید ۴.۵ سانت بشی هنوزم وقت داری بستریت نمیکنیم من از درد داشتم دیگه زمینو گاز میزدم اومدم خونه تا ساعت ۵ عصر دوباره انقباضا شروع شد تا ساعت ۶ دیگه نتونستم تحمل کنم شوهرم میخاست بره بیمارستانا رو بگرده که کجا بستریم میکنن
رفتیم بیمارستان میلاد گفتن ۲ سانتی nstیبار گرفت خوب نبود دوباره گرفت بهتر شده بود حالا این وسط من از درد نه رو تخت میتونستم دراز بکشم نه میتونستم راه برم کمرم خم میکردم خیلی افتضاح بود
مامان کیان و آوا♥️ مامان کیان و آوا♥️ ۲ ماهگی
مامان نیلا 🍓🍬 مامان نیلا 🍓🍬 ۵ ماهگی
مامان •هلن|Helen• مامان •هلن|Helen• ۵ ماهگی
تجربه زایمان

🌸پارت «۴»🌸

بعد ریکاوری منو بردن بخش دیگه اونجا مامانم بود کلی گریه کرد و من بهش میگفتم درد ندارم مامان بهترین زایمان سزارین🤣🤣🤣

رفتم رو تخت و پرستاره اومد سرم وصل کرد و گفت نباید غذا بخوری تا ۱٠ ساعت 🥹
ضعف کرده بودم خیلی بعد چند دقیقه که گذشت دردم شروع شد شدید درد داشتم 🥲🥲🥲 مامانم هم به همراه من گریه میکرد یکم به دخترم شیر دادم ولی واقعا بهش نگاه میکردم یه لحضه دردم و یادم میرفت 😍🥹
بعد دوباره اومد پرستاره شکمم و فشار بده و من همش خاهش میکردم فشار نده ولی اخرش کارشو کرد و من از ته دلم گریه میکردم 🥲 همه مامانای بخش هم باهام گریه میکردن🤣😭 خیلی جو احساسی بود

خب طولانیش نکنم دردم بعد ۲۴ ساعت کمتر شد راه رفتنم خیلی سخت بود
فرداش مرخص شدم و آروم آروم بهتر شدم و تونستنم راحت دخترمو بگیرم بهش شیر بدم 😍🥹
مامانا مرسی که همیشه کنارم بودین عاشقتونم 😘😘🫂

اینم از تجربه زایمانم با تمام سختیش بازم بنظرم سزارین بهتر از طبیعی هست البته نظر شخصیمه🙃