پارت آخر.
ماجرا ازین بوده که ماما همراه می‌خواسته صدای قلب نی نی گوش بده پیدا نمیکرده، دوییده دکتر خودم و متخصص صدا زده، فقط یادمه کلی پرستار دکتر ریخت تو اتاق همش باهم حرف میزدن ولی من متوجه این شدم که بند ناف محکم پیچیده بچه پایین نمیاد و نفسش داره میره. خیلی خیلی تن تن اتاق عمل آماده کردن، سون وصل کردن، تخت اوردن، من خیلی خیلی خوشحال شدم که این اتاق لعنتی داره تموم میشه، فکنم اولین نفری هستم بدون ترس رفتم سزارین. همسرم میدونست من از اون پرده ایی که میکشن جلوی صورت یا آمپول بی حسی میترسم ، میدویید دنبال تختم که دلداریم بدم منم داد میزدم نه دیگه نمیترسمممم خیالت راحت خوشحال ترینم بروووو ساک بچرو بیار😂😂😂 خلاصه ساعت ۱۲:۲۰ شب نی نی به دنیا اومد. برای همه مامانا کلی دعا کردم.

چقدررررررر اذیت می‌کنن خب وقتی یکی‌نمیتونه چرا تا دقیقه نود اینجوریش میکنن 🥲

واییی موقعی که منم میخواستن ببرن سزارین خیلی خوشحال بودم 😂

خیلییی اذیتت کردن نباید زود میرفتی زجرت دادن

خداروشکر الان بغلته برا من خیلی دعا کن امروز دردم بگیره🥺🥺🥺

وای چه اینجوری سخته تا ۹سانت بری بعد سز بشی....اللن درد سزارین چطوریه🥲🥲

واییی یاخدااا نه منم اینجوری کنن واییی یبار رفتم معاينه درد نداشت بار دوم واقعاااا دردش زیاد بود چنان جیغی زدم گفت تموم شد گفتم خب درش بیار دیگه بهت خوش گذشته 🤣

سونو نداده بودی قبل زایمان که بند نافو نفهمیده بودن؟