۱۳ پاسخ

پسر من دقیقا همین بود ،اضطراب جدایی داشت بلاخره با تلاش فراوان گذاشتمش مهد الان خیلی خوب شده عزیزم

پسرمنم شدید وابسته بود گذاشتمش مهد یکم مقاومت کرد ولی بلاخره مجبورشد بره الان بهترشده

و یه چیز دیگه که اگه تنها میخوای جایی بری اصلااااا یواشکی نرو و باهاش خداحافظی کن بگو‌میری فلان جا و فلان ساعت برمیگردی بهش اطمینان بده که برمیگردی اینجور بچه ها اضطراب جدایی دارن و از طرفی حس اعتمادشون پایینه باید اعتماد کنه که بری زودی میای

خواهرزاده ی منم اینجوری بود تا وقتی که داداشش اومد و مدرسه رفت بهتر شد بعد پسر خواهرم اینجوری شد اونم بشدت وابسته پدرش بود الان رفته پیش دبستانی خوب شده راه حل بچت فقط مهد رفتنه وگرنه تا مدرسه همینه

دقیقا دخترمنو داری میگی
مجبور باشه تو خونه پیش مادربزرگ و باباش میمونه ولی هیج جای دیگه بدون من نمیمونه

وای وای وای انگار پسرمنو توصیف کردی من دنبال روانشناس خوب میگردم چندجا خوندم که اگه این مشکل ادامه دار بشه درآینده تبدیل به اضطراب اجتماعی میشه

باهاش صحبت کن .مواقعی که تنها هستین بهش بگو من بدون تو هیچ جا نمیرم اگه قرار باشه جایی بری که من نباشم مطمئن باش میام دنبالت.از طرفی وقتی خوابه نرو جایی که بیدار بشه ببینه نیستی .جایی میخوای بری که اون نباشه بهش بگو من میرم فلان جا ویک ساعت دیگه برمیگردم بزار گریه کنه ولی ببینه میری و برمیگردی براش عادت میشه

مثله پسرمن داره منومیکشه مخصوصا ازموقعی که خواهرش به دنیااومده هسته شدم

عزیزم اگه همین یه دونه بچه رو داری تا حدودی نرمال و عادیه من تو بچه های تک فرزند زیاد دیدم

پسر منم... میبرمش باشگاه کلاس بازی کودک. هر دیقه میاد بیرون چک کنه ببینه من هستم یا نه. پیش هیچکس نمیمونه خونه مامانم در حد 1 ساعت اونم اگر خواهر زاده هام باشن. با باباشم در همین حد 1ساعت. باید تا جایی ک میشه ببریمشون کلاس یا مهد.خیلی سخته من خیلی نگران مدرسشم

رادیو می‌گفت ۱ سالگی و ۵ سالگی اوج لجبازی و وابستگیه

پسر منم همینه فقطم پیش شوهرم میمونه باید بهش بگم میرم دکتر بعد راضی میشه پیش شوهرم بمونه خیلی وابستس خیلی نمیدونم چی کارش کنم

دختر من و نمی‌دونم باید چیکار کنم

سوال های مرتبط

مامان پسرم مامان پسرم ۵ سالگی
بیایین یه راه حل بدین
پسرم شدید وابسته منه شدید خیلییییی شدید
با هیچ کس نمیموند من یه دکتری جایی برم
با همسرم میمونه با مامانم هم به تازگی میمونه
سرکار میرم یه ده روزی هست پیش همسرم یا مامانم میمونه
می‌خوام بزارمش مهد چنان اسم مهد میاد جیغ و داد می نه پشیمون میشم
اونقدرررررررررررر بردم مهد با خودم تایم بازی بچه ها شعر و آهنگ و رقص هاسون تاب سرسره بازی کردناشونو دیدیم اصلا این بچه به هیچ صراطی مستقیم نیس قبول نمیکنه
دو هفته پیش خیلی منطقی باهاش حرف زدم گفتم باید برم سرکار توهم مثل فلانی دختر خواهرم مهد می‌ره گفتم مثل اون برو منم مثل خاله جون برم سرکار قبول کرد که بره
دختر خواهرم چند ماه ازش بزرگتره دو ساله کامل مهد می‌ره خواهرمم شاغله
خلاصه رفتیم یه مهد خوب دیدیم باهم رفتیم داخل با دوستاش آشنا بشه گفت الا بلا نمیشینیم پاشو بریم خونه هر چی باهاش حرف زده بودم باد هوا بوده
میگم ای خدا چیکار کنم بنظرتون این بچه رو بفرستم مهد راهکار چی دارین؟چه جوری جدا میخواد بشه از من بخدا مغزم هنگ کرده