۵ پاسخ

من هیچی نخوردم

64تااااااا🥺😢

وای چی کشیدی

واسه منم همینجوری شده سر جفت وبخیه اذیت شدم

یاخدااااا ۶۴ تا بخیه 😫

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان هدی 🌱 مامان هدی 🌱 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۴ و اخر

حدود ساعت ۳ بود ک فول شده بودم و سر بچه اومد پایین گفتم همسرم بیاد پیشم ، چون ییمارستان خصوصی بود ، خودشم دوست داشت بیاد، من ک خیلی راضی بودم ک همراهم بود
تا اونموقع به مامانم خبر نداده بودم چون نمیدونستم چقدر طول می‌کشه و خیلی استرس میگیره ، اونموقع خبر دادیم بهش
بعد این بیشتر فشار بود تا درد ، خود رحم منقبض میشد و فشار وارد میکرد برای خروج بچه ، دیگه دست من نبود زورا ، تا میخواستم استراحت کنم و ابی بخورم دوباره زورم میومد😅
ساعت ۳:۴۰ بود ک بچه با یه حرکت به دنیا اومد و دخترمو گذاشتنش بغلم🥹 ناخودآگاه گریه میکردم ، و واقعا دیگه هیچ دردی نداشتم ، من همیشه فکر میکردم شعاره اینا ولی واقعا دردا تموم شده بود و یادم رفت همش ❤️😭 یه ساعت تماس پوست با پوست داشتیم ک بعدش ببرنش برای قد و وزن
مامانم وقتی رسید بچه به دنیا اومده بود 😁
حدود ۷ ،۸ تا بخیه خوردم ک ماما میگفت اگه پرینه ات کوتاه نبود اصلا بخیه نمیخوردی
اگه این بخیه لامصب نبود همه‌چی تموم شده بود همون موقع😂 بیشتر اذیت من بخاطر این بود برشم صاف به سمت مقعد بودو اخری ک نزدیک اونجا بود خیلی اذیت میکرد نه بقیه
درکل بااینکه بخیه اذیت کرد من به شدت از طبیعی راضی بودم و خداروشکر خدا کمکم کرد زایمانم خوب بود و زیاد اذیت نشدم
امیدوارم زایمان همه خوب باشه و بسلامتی بچه هاتونو بغل بگیرین ❤️
مامان نفسی مامان نفسی ۱ ماهگی
پارت اخر

و اما رفتیم رو تخت زایمان برام سرم وصل کردن برام امپول فشار زدن درد های خیلی زیاد امد سمتم ولی دیگ من جونی نداشتم چون دوست روز نخوابیده بودم غذا درست حسابی نخورده بودم تنها چیزی که میخاستم فقط اب بود هی بهشون میگفتم اب بدید چون گلوم کاملا خشک شده بود
تقریبا ساعت 2شذ معاینم کردن گفتن رحمت 10سانت بازسر بچه پیداست فقط زور بزن خانم و من دیگ نمیتونستم زور بزنم از اینورم کیسه اب پاره کرده بودن بچه خشک شده بود دیگ هی بهم میگفتن خانم بچت داره خفه میشه زور بزن و هی من نمیتونستم زور بزنم دیگ خود دکتر به ماما گفت شکمش فشاره بده بچه رو هل بده سمت پایین تا خفه نشه خود ماما بچه رو به سمت پایین هل داد و خیلی پاره پورم کردن دوتا زور زدم و نفسم به دنیا امد وقتی دیدمش کل دردهام فراموش کردم انگار ن انگار این همه درد داشتم همه رو فراموش کردم خداروشکر نفسم به دنیا امد ولی بعدش خیلی خیلی خیلی بخیه خوردم که تا 1ماع من هنوز درد بخیه دارم اما خداروشکر الان خوبم دخترم خوبه همه چی هم میگذره.

اینم از زایمانم در تاریخ 1403/7/15