۳ پاسخ

منم هنوز جای سوندم میسوزه میگم نکنه عفونت کرده شما دکتر نرفتی؟

دکترتون کی بود عزیزم

عاغا چرا پس من رو تا ساعت ده شب گشنه نگه داشتن تا ده من همینجوری طاق باز خابیده بودم کمر برام نمونده بود😐

سوال های مرتبط

مامان فراز مامان فراز ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۶

دیگه گذشت و اومدن ملاقاتم و رفتن حدودا ۵ ساعت از عملم گذشته بود و کم کم بیحسیم داشت میرفت و دردام شروع میشد
من یک اشتباهی کردم این بود که پمپ درد نگرفتم و نمیدونستم ک باید هماهنگ کنی و خودت بگی وقتی اومدم بخش گفتم پمپ درد بذارین گفتن باید تو اتاق عمل میذاشتن الان دیگه نمیذارن برات
و پرستار اومد برام شیاف گذاشت
شیافه خوب بود و یکم اروم شدم اماااا من مشکلی ک با شیاف دارم اینه ک وقتی میذارم چند دقیقه بعدش دستشوییم میگیره و باید سریع خودمو تخلیه کنم
به پرستار گفتم من دستشویی دارم گفت باید بری دستشویی و با سوند نمیشه باید سوندتو بکشم
منم ترسیدم از دردش گفتم ن نمیخاد چندساعت دیگه تحمل میکنم که یهم دیدم سوندمو کشید😐😐
وقتیم ک سوند رو میکشن مثل اینکه تا نیم ساعت بعدش باید بری دستشویی
و منی ک تازه اون موقع ۶ ساعت بود از اتاق عمل اومده بودم و حس پاهام تااازه برگشته بود برام عذاااب بود راه رفتن اما مجبور بودم که برم چون از جیش هم داشتم میترکیدم🤦🏻‍♀️
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین#پارت_۵
پسرمو گذاشتن رو سینم و منو راهی بخش کردن دوتا پرستار اومدن و لباسامو عوض کردن و لباس بخش رو پوشوندن و شکمم فشار دادن که تنها دردی که تو سزارین حس کردم همین بود که تا نیم ساعت بعدش حس اون فشار رو تو شکمم داشتم که اومدن بهم مسکن زدن که آروم شدم
بعد چند ساعت بهم اجازه دادن که مایعات بخورم که من از قبل انجیر خیس کرده بودم و آب اونو خوردم با کمپوت گلابی این شروع تغذیم بود که بعدش نسکافه و چای کم رنگم خوردم
شب پرستار اومد گفت اومدم کمکت کنم از تخت پیاده بشی ک من گفتم میخوام مامانم کمک کنه گفت نمیشه اعتماد کن بهم و آروم آروم رفتم کنار تخت و اومدم پایین ک آسون تر از چیزی بود ک فک میکردم باهاش رفتم سرویس و پاهامو شست و دوتا شیاف برام گذاشت بعدشم پد جدید گذاشت ک من گفتم حس دسشویی بزرگ دارم گفت اشکال نداره بریم تخت اگه ادامه داشت صدام بزن باز که ۵ دقیقه بعد رفتنش شدیدا حس دسشویی داشتم ک مامان کمکم کرد برم پایین و کارمو انجام بدم دیگه بعد اون راحت با کمک بقیه میومدم پایین و تنهایی قدم میزدم ولی تنهایی میترسیدم از تخت بیام پایین 😂😂 ولی شبش دسشویی داشتم هرچقدر مامان و همسرم و صدا کردم نشنیدن خواب بودن 🤦‍♀️😂 مجبور شدم خودم برم پایین
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 مامان پسر کوچولوم💙رادمهر💙 ۴ ماهگی
پارت چهارم زایمان سزارین
گفتن باید پاشی و راه بری خلاصه ازین قسمت بود که فهمیدم چه غلطی کردم 😁
(اومدن سوند رو جدا کردن دردی نداشت زیاد)
خیلی خیلی خیلی خیلی سخت بود برام بخیه هام میسوخت خیلی درد داشت ربع ساعت شد تا به زور و ذره تونستم بیام پایین دردش خیلی زیاد بود دیگه هرجوری بود اومدم پایین رفتم توالت فرنگی
شوهرم بغلم کرد و نشوندم رو توالت بخاطر سونده اولین ادرار خیلی سوزش داشت خیلیییی زیاد یعنی میلرزیدم و جیش میکردم از درد
اونم تموم شد خودمو شستم خشک کردم نوار گذاشتم شوهرم بغلم کرد از توالت بلند شدم اومدم راه برم دیدم نفسم در نمیاد سرم میچرخه و چشام داره سیاه میشه خداروشکر شوهرم بودش سریع منو گرفت بغلم کرد و نیوفتادم وگرنه همراهیم ریزه میزه بود نمیتونست بگیره منو
پرستار اشنا بود و گذاشته بود شوهرم بیاد داخل
پرستار اومد گفت بشونش دوباره رو صندلی بهش شربت شیرین غلیظ بدین خیلی خون از دست داده طبیعیه
دیگه شربت خوردم باز دوبارع بلند شدم
ایندفعه بهتر بودم تونستم برم تا تخت و رفتم دراز کشیدم
مامان شاهان مامان شاهان روزهای ابتدایی تولد
منم گفتم مثل بقیه بیام تجربه زایمانم رو بگم
من دردم گرفت با دکترم صحبت کردم رفتم بیمارستان معاینه شدم سه سانت دهانه رحمم باز بود ولی چون من سزارین اختیاری بودم دکترم کارامو کرد ک برم اتاق عمل
قبل از اتاق عمل بهم لوله ادرار وصل کردن درد نداشت اما حس میکردی دسشویی داری من فکر میکردم خودم متوجه میشم و میتونم ادرارمو کنترل کنم اما نه اینجوری نبود دکترم صدام زد و ماما اومد منو ببره خیلی استرس داشتم ب حدی ک پاهام توان راه رفتن نداشت اما رفتم باهام صحبت کردن بی حسی رو زدن و زود منو خابوندن ولی چون استرس شدید داشتم حالم بد شد انگار بی حال بودم زبونم سریع سنگین شد فشارم اومد پایین بهم دارو زدن و ماسک اسکیژن گذاشتن بهتر شدم البته من آسم هم دارم اصلا متوجه برش زدن و اینا نشدم این ک میگن میفهمی دست میکنن تو شکمت من اصلا نفهمیدم توی ۶دقیقه بچم ب دنیا اومد و بعدش شکممو فشار دادن ک خون ها تخلیه بشه یکم حس کردم ک دارن فشار میدن بازم درد نداشتم بخیه زدن کلا ۴۵دقیقع شد تا از اتاق عمل اومدم و رفتم بخش بی حس بودم ساعت ۱۲عمل شدم تا ساعت ۹صبح هیچی نخوردم خودشون گفتن مایعات بخور و پاشو بشین یکم ک نشستم گفتن بیا لب تخت پاهاتو آویزون کن باز بعد چند دقیقه گفتن پاشو یکم راه برو درضمن صبح اول وقت لوله ادرار رو کشیدن ازم
در کل اذیت نشدم فکر نمی‌کردم انقدر آسون بگذره اگه استرس نداشتم همون اتاق عمل هم حالم بد نمیشد همون روز اوکی بودم تا عصرش ک مرخص شدم اومدم خونه فرداش یکم درد داشتم ک ی شیاف گذاشتم و آروم شدم از همون شب اول خودم کارای خودم و بچمو میتونم انجام بدم نه ک اصلا درد ندارم دارم اما کمه ک شیاف هم استفاده نمیکنم ...
مامان نی نی مامان نی نی ۶ ماهگی
مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زایمان:
بعد دیگ بهشون گفتم و امپول فشار رو باز زدن بهم دردای خودمم میگرف ولی زمانشون زیاد بود فاصلش
بعد باز دردام شروع شد خیلی تحمل کردم تا ۸ سانت زیاد جیغ نزدم فقط نفس عمیق میکشیدم با گازی ک موقع زایمان میزدم تو دهنم هرچند فایده ای نداشت اون گاز بی درد
بعد هشت سانت همش حس مدفوع داشتم دکتر هم موقع دردا معاینه میکرد ک وحشتناک درد داشت مث مرگگگ
مرگو جلو چشام میدیدم ک گف ب ماما برو سوند بیار ادرارشو بکشیم ک با کلی التماس نذاشتم سوند بزارن و تو همون گیر و ویری ک موقع زایمان بود رفتم دستشوی بعدش با درد زیاد باز منو خوابوندن رو تخت و معاینه کردن ک دیگ داشتم‌میمیردم ک نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم گف دیگ ده سانتی و بریم رو تخت زایمان
رو تخت زایمان موقع اومدن بچه بدترین دردو اونجا کشیدم ینی بگم تا ۸ سانت درد اونطوری نداشتم
بعد چنتا زور و جیغ و داد هم بچه منم بدنیا اومد با وزن ۳ ۵۰۰
و گذاشتنش رو شکمم
بعدشم ک شکممو خالی کردن و ماساژ دادن
ک بازم درد داشت ولی ن ب اندازه لحظه ای ک بچه میخاس بیاد
و بعدم بخیه زدن ک اصلن درد انچنانی نداشت و تموم شد
مامان آیلین🩷🌈 مامان آیلین🩷🌈 ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۴
دیگه بردن تمیزش کردن اوردن من ببینم باورم نمیشد یه دختز تپلی سفید با چشم‌و ابرو مشکی 🥺🥺🥺🫠🫠
گذاشتن رو سینم دلم رفت براش دیگه هیچی برام مهم نبود
بعدش بخیه اینا زدن و مارو بردن ریکاوری اونجا فقط میلرزیدم سردم بود پتو اینا کشیدن رو یکم اروم شدم
یکی از ماما ها اومد کمک کرد شیر خورد دخترم
بعدش لباساشو پوشوندن وزنش کردن گفت ماشاللع۳۸۵۰وزنشه
دیگه چند بار هم تو بیحسی ماساژ دادن شکممو
بعدش بردنم تو بخش هیچ دردی نداشتم شیاف میزاشتن مسکن میزدن
ساعت۶ونیم دخترم به دنیا تومد یاعت تقریبا ۲شب بود دیگه بیحسیم کم‌کم رفته بود درد خیلی خیلی کمی داشتم زود زود میومدن شیاف میزاشتن
بعدش دوتا پرستار اومدن گفتن مایعات بخور کمکت کنیم راه بری اولش ترس داشتم دیگه گفتم این مارو باید انجام بدم اشکالی نداره
اب کمپوت گلابی و انجیر خوردم بعدش پرستارا کمکم کردن خیلی سخت نبود واقعا اروم اروم پایین اومدم از تخت و چند قدم زدم خیلی درد کمی داشت وحشتناک نبود اصلا 😅
دیگه این مرحله هم تموم شد
بعدش دیگه هر دو ساعت پایین میومدم راه میرفتم یکم
دیگه صبح پرستار اومد گفت تونستی دستشویی بزرگ بری گفتم نه هنوز یه شیاف شل کننده گذاشتن پنج دیقه دیگه رفتم دستشویی
در کل من از سزارین راضی بودم اونقدری که بعضیا میگن درد نداشت
شاید اگه طبیعی رو هم تا اخر تجربه میکردم اونم میگفتم اونقدر که میگفتن درد نداشت 😊😊در کل بدن با بدن فرق داره سعی کنیم همو نترسونیم
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۷ ماهگی
پارت سوم
پرستار آمد و شکم منو فشار داد دوتا فشار سطحی دوتا فشار عمیق داد و معذرت خواهی کرد کمی درد احساس می‌کردم اما نه مثل سزارین قبلیم که بیهوش بودم و جیغ میکشیدم موقع فشار دادن
خانواده ام و شوهرم آمدن منو دیدن و تخت آوردن داداشم پاهام گرفت شوهرم رفت رو تخت کمرم گرفت و خدمه هم بهم گفت خودت با دستات همراهی کن و خودت بزار روی تخت تا ببریم بخش بستری .من میخندیدم و باهمه حرف میزدم و همه تعجب کردن چرا گریه نمیکنی چرا درد نداری؟خلاصه همش میگفتم من نمیخوام منو خدمه و پرستار ببرن چون تخت میزنن تو راه رو و دیوار و بخیه هام درد میگیره طبق تجربه سزارین قبلی که خدمه تخت زد به دیوار من بیهوش شدم
و شوهرم و مادرم تخت گرفتن و با احتیاط منو بردن اتاق بستری هنوز آروم بودم کم کم دردا می‌آمد باز میرفت تا فردا همینجوری بود و دردا در حد پریود بود مسکن بهم دیکلوفناک ندادن شیاف استامینوفن و آمپول داخل سرم استامینوفن ساعت ۶ منو آوردن بخش بستری ساعت ۱ شب آمدن سوند درآوردن
و گفتن مایعات زیاد بخور من ۸ لیوان خوردم کمپوت خوردم فقط آبش خوردم
و تخت بالا آوردن تا حد نشستن و من آروم پاهام لب تخت گذاشتم و مامانم تند تند تو دهنم آب میوه میکرد تا حالم بد نشه پرستار گفت ۱۰ دقیقه پاهات بزار لب تخت آویزون ببین سرگیجه نداری؟اگر نداشتی پاشو راه برو من سرگیجه نداشتم و پاوایستادم و آب قند خوردم و یواش یواش راه رفتم و به سمت دستشویی رفتم جایی که سوند وصل بود تا دو روز تیر می‌کشید مخصوصا موقع ادرار کردن خلاصه پرستار گفت صبح شکمت کار نکرد گفتم نه گفت پس نمیتونی جز مایعات چیزی بخوری ظهر برام شیاف آورد جواب نداد شب شیاف آورد شربت آورد جواب نداد اخرا شب حالم از ضعف و سوزش معده داشت