فقط یه چیزی بگم حمام زایمان اول با حمام زایمان دوم خیلی فرق داشت
حمام زایمان اول پر از نادانی و ناآگاهی و شوک اما حمام زایمان دوم پر از دانایی و آگاهی و ذوق
تو حمام زایمان اول پر از ترس بودم اما تو حمام زایمان دوم پر از شوق بودم
حمام زایمان اول ناراحت بدنم بودم اما حمام زایمان دوم اصلا بدنم برام مهم نبود بلکه ب بدنم افتخارم کردم ک تونست پاره تنمو صحیح و سلامت برسونه تو بغل
بعد حمام زایمان اول شکمم زشت ترین عضو بدنم بود ولی بعد حمام زایمان دوم شکمم پر از خاطرات زیبا بود برام🥹❤️
این درد ها به شیرینی بعدش میارزه
من دوتا زایمان داشتم .پسرم بهمن ماه به دنیا اومد تو برف شدیدددددددد سال ۹۰
دخترم هم پاییز بود و باروووون.به قول خود شما شوق و ذوق بچه مو داشتم.
اماااا. امااااان از بچه سوم که شش ماهه سقط شد و وقتی داشتم از بیمارستان برمیگشتم خونه هوا کاملا گرفته بود و بارون میومد و یه دنیاااا غم تو دلممممم.
انشاءالله هیچ مادری تجربه ش نکنه.
خیییییییلللللللیییییی سخت بود من سه روز بعد زایمان اومدم خونه ولی بدون پسرم چون تو دستگاه بود انقد تو حموم گریه کردم جون نداشتم بیام بیرون جای بخیه هامو که میدیدم وقتی پسرم کنارم نبود جیگرم اتیش میگرفت😭😭😭😭😭
من ک روز سوم رفتم
ولی روز اول که از بیمارستان مرخص شدم الان فکر میکنم مزخرف ترین حس بود
شوهرم اومد دنبالم با گل و شیرینی بعد گفت بریم خونه مادرم ناهار درست کرد
منم فکر کردم ی چیزی قوت دار درست کرد
رفتم دیدم از پریشب قیمه داشتن
گرم کردن مامانمم باهامون بود من هیچی نخوردم اومدم خونه فقط خوابیدیم خودم مادرم و شوهرم
شب هم یادم نیست اصلا چی شام داشتیم
اون موقع ناراحت نشدم خیلی ذوق بچه ام رو داشتم اصلا خودم رو ننداختم ولی الان فکر میکنم میگم چرا ی دمپختی ساده درست نکرد خودش هم گفته بود بیاید خونه ما,🫠🥲
ولی حمام ک رفتم شوهرم اومد کمک خیلی سخت بود کل بدنم میلرزید از ترس پانسمان رو بخیه
من اولین حموم بعدزایمانم چون تو اتاق عمل باریکاوری انقد حرف زده بودم بهشون میگفتم بچه ام رو بیارن ببینم چون حال بچه بدبود هیچ کسم واس اینکه حال خودم بدتر نشه بهم چیزی نمیگفت انقد صداشون زدم ک چندساعت بعد عمل سردرد های خودم شروع شد تایه هفته آنقدر سر درد داشتم ک غذا هم خوابیده میخوردم ولی دکترم گفته بود حتما باید برم حموم ولی من اصلا نمیتونستم سرپا بمونم این شد ک مجبور شدم تو حموم هم درازبکشم شوهرم منو بشوره وقتی یادم میاد چ بلا های سرم اومد از زندگی متنفر میشم
اولین حمام پس از زایمانم
شکمی که خالی بود و دلتنگش حاملگیم بودم و بچه ای ک پیشم نبود و تو بیمارستان تو دستگاه بود
و شوهری ک کنارم بود
ممنونم خدا ک همیشه کنارمونی
الان هر سه کنار همیم❤️
تو حموممتوجه شدم چقد بازوهام وقفسه سینم درد داره بس خودمو جمع میکردم یا میله تختو سفت میگرفتم ولی اب گرم ک ریختم خیلی اروم شد بدنم جون گرفتم
واای از تن بدنم که انقدر زور زده بودم تمام بدنم وحشتناک درد میکرد، واای از اون میله تختی. که ۱۰ ساعت تمام فشار دادم با تمام جونم تا یع هفته فلج بود دستم، اخ از زجه هایی که زدم ، اومدم خونه چه بارونی بود، با مامانم رفتم حموم ، شوهرمم رفت بنادین سرم برام بخره، تمام بدنم از زور درد کبود شده بود، دستام جون نداشت تنمو بشورم، 😔🥲واای یادم میوفته گریم میگیره ،
من که تا ۷ روز وقت نکردم برم 🥲
زایمان ...کلی حرف ناگفته توی دل
شمام از اولین حمام بعد از زایمان بگین🥲
ببخشید غلط املایی داشتم آخه پسرم رو پامه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.