۱۲ پاسخ

فقط یه چیزی بگم حمام زایمان اول با حمام زایمان دوم خیلی فرق داشت
حمام زایمان اول پر از نادانی و ناآگاهی و شوک اما حمام زایمان دوم پر از دانایی و آگاهی و ذوق
تو حمام زایمان اول پر از ترس بودم اما تو حمام زایمان دوم پر از شوق بودم
حمام زایمان اول ناراحت بدنم بودم اما حمام زایمان دوم اصلا بدنم برام مهم نبود بلکه ب بدنم افتخارم کردم ک تونست پاره تنمو صحیح و سلامت برسونه تو بغل
بعد حمام زایمان اول شکمم زشت ترین عضو بدنم بود ولی بعد حمام زایمان دوم شکمم پر از خاطرات زیبا بود برام🥹❤️

این درد ها به شیرینی بعدش میارزه
من دوتا زایمان داشتم .پسرم بهمن ماه به دنیا اومد تو برف شدیدددددددد سال ۹۰
دخترم هم پاییز بود و باروووون.به قول خود شما شوق و ذوق بچه مو داشتم.
اماااا. امااااان از بچه سوم که شش ماهه سقط شد و وقتی داشتم از بیمارستان برمیگشتم خونه هوا کاملا گرفته بود و بارون میومد و یه دنیاااا غم تو دلممممم.
انشاءالله هیچ مادری تجربه ش نکنه.

خیییییییلللللللیییییی سخت بود من سه روز بعد زایمان اومدم خونه ولی بدون پسرم چون تو دستگاه بود انقد تو حموم گریه کردم جون نداشتم بیام بیرون جای بخیه هامو که میدیدم وقتی پسرم کنارم نبود جیگرم اتیش میگرفت😭😭😭😭😭

من ک روز سوم رفتم
ولی روز اول که از بیمارستان مرخص شدم الان فکر میکنم مزخرف ترین حس بود
شوهرم اومد دنبالم با گل و شیرینی بعد گفت بریم خونه مادرم ناهار درست کرد
منم فکر کردم ی چیزی قوت دار درست کرد
رفتم دیدم از پریشب قیمه داشتن
گرم کردن مامانمم باهامون بود من هیچی نخوردم اومدم خونه فقط خوابیدیم خودم مادرم و شوهرم
شب هم یادم نیست اصلا چی شام داشتیم
اون موقع ناراحت نشدم خیلی ذوق بچه ام رو داشتم اصلا خودم رو ننداختم ولی الان فکر میکنم میگم چرا ی دم‌پختی ساده درست نکرد خودش هم گفته بود بیاید خونه ما,🫠🥲
ولی حمام ک رفتم شوهرم اومد کمک خیلی سخت بود کل بدنم می‌لرزید از ترس پانسمان رو بخیه

من اولین حموم بعدزایمانم چون تو اتاق عمل باریکاوری انقد حرف زده بودم بهشون میگفتم بچه ام رو بیارن ببینم چون حال بچه بدبود هیچ کسم واس اینکه حال خودم بدتر نشه بهم چیزی نمی‌گفت انقد صداشون زدم ک چندساعت بعد عمل سردرد های خودم شروع شد تایه هفته آنقدر سر درد داشتم ک غذا هم خوابیده می‌خوردم ولی دکترم گفته بود حتما باید برم حموم ولی من اصلا نمیتونستم سرپا بمونم این شد ک مجبور شدم تو حموم هم درازبکشم شوهرم منو بشوره وقتی یادم میاد چ بلا های سرم اومد از زندگی متنفر میشم

اولین حمام پس از زایمانم
شکمی که خالی بود و دلتنگش حاملگیم بودم و بچه ای ک پیشم نبود و تو بیمارستان تو‌ دستگاه بود
و شوهری ک کنارم بود
ممنونم خدا ک همیشه کنارمونی
الان هر سه کنار همیم❤️

تو حموم‌متوجه شدم چقد بازوهام وقفسه سینم درد داره بس خودمو جمع میکردم یا میله تختو سفت میگرفتم ولی اب گرم ک ریختم خیلی اروم شد بدنم جون گرفتم

واای از تن بدنم که انقدر زور زده بودم تمام بدنم وحشتناک درد میکرد، واای از اون میله تختی. که ۱۰ ساعت تمام فشار دادم با تمام جونم تا یع هفته فلج بود دستم، اخ از زجه هایی که زدم ، اومدم خونه چه بارونی بود، با مامانم رفتم حموم ، شوهرمم رفت بنادین سرم برام بخره، تمام بدنم از زور درد کبود شده بود، دستام جون نداشت تنمو بشورم، 😔🥲واای یادم میوفته گریم میگیره ،

من که تا ۷ روز وقت نکردم برم 🥲

زایمان ...کلی حرف ناگفته توی دل

شمام از اولین حمام بعد از زایمان بگین🥲

ببخشید غلط املایی داشتم آخه پسرم رو پامه

سوال های مرتبط

مامان معصومه🩷 مامان معصومه🩷 ۶ ماهگی
شوهرم دیگه شورش رو در آورده
اول ایند بگم ک ما چون خونه مون آپارتمانیه و طبقه پنجم هستیم پمپ آب استفاده میکنین چون آب فشار نداره. و این پمپ آب هر ۲، ۳ ماهی ب اصطلاح بادش کم میشه و فشار آب همش کم و زیاد میشه. باز پدر شوهرم میاد با تلمبه بادش میکنه ک درست شه. الان ۲، ۳ روزیه ک باز آب همش کم و زیاد میشه و قرار بود امروز عصر پدر شوهرم بیاد پمپ رو باد کنه.
حالا اصل ماجرا اینه ک ما امروز ناهار خونه مامانم بودیم هنوز نیم ساعتی از ناهار خوردنمون نگذشته بود ک شوهرم گف کم کم باید برم ک بابا میاد برای باد کردن پمپ من اولش نمیخاستم برم. ولی شوهرم زنگ زد ب مامانش گف شما هم با بابا میایین؟ مامانش هم گف آره
دیگه منم مجبور شدم ک برگردم خونه
وقتی رسیدیم دیدیم اونا زودتر از ما در خونه مون بودن😐
خلاصه ک من دخترم اذیت میکرد سوار آسانسور کردمش و چند بار تعارف زدم ب مادرشوهرم ک بیایین بالا. همش گف نه.
منم چون هوا سرد بود و میترسیدم دخترم سرما بخوره اومدم بالا خودم
وقتی رسیدم بالا درگیر دخترم شدم ک پوشکش رو کثیف کرده بود و اینا
بعدش چون دخترم بیدار بود و نمیتونستم بزارمش تنها و برم پایین، از طرفی هوا هم سرد بود ک بخام معصومه رو هم با خودم ببرم، زنگ زدم ب شوهرم گفتم ب مامانت بگو بیاد بالا ک من درگیر معصومم
دخترمم خابش میومد گریه میکرد همش
شوهرمم گف هر چی میگم ب حرف نمیکنه چیکار کنم. منم دیگه چیزی نگفتم قطع کردم.
ادامه ش تاپیک بعد چون طولانیه نمیاد همش
مامان یسنا جانم🥺💕 مامان یسنا جانم🥺💕 ۱۲ ماهگی
همچین خبری نبود و حراست بیمارستان داییم بود ینی شیفتش همون موقع بود داییم به اینا یاد داده ک اگ داد و بیداد نکنین نمیبرن اتاق عمل😂یهو دیدم مامانمو مادرشوهرم حمله کردن ب زایشگاه و با پرستارا بحثشون شد ک منی ک فشار دارم و چجوری میخوان طبیعی بدنیا بیارم
دکترمم دیگ ازم عصبی شد و رفته مطبش باز داییم زنگ زد ب دکتر دکتر دوباره اومد و پرستارا اومدن گفتن لباستو عوض کن سوند بم وصل کردن موقع ای ک سوند رو وصل کردن ی حس بدی داری انگار دسشویی داری ولی نمیتونی دسشویی کنی و باید زور بزنی تا دسشوییت بیاد
بعد یهو دیدم ک کیسه سوند پاره بوده و ادرارم داشته میریخته پایین تختم 🫤
بعدش یکم روی شکممو شیو کردن و منو بردن اتاق عمل وقتی داشتم میرفتم اتاق عمل ی حس خیلی خوبی داشتم هم استرس داشتم
رفتم تو انقد یخ بود ک فقط میلرزیدم
ی خدمه منو از زایشگاه به اتاق عمل منتقل کرد و گفت ک خواهرزاده ی اقای زیتونلی هستن و اونجا خوب تحویلم گرفتن و حس امنیت داشتم
پرستارا ازم میپرسیدن نی نی دختره یا پسر اسمشو چی میزاری و اینا
مامان جیگرطلا👧🏻 مامان جیگرطلا👧🏻 ۵ ماهگی