پارت ۳ زایمان طبیعی
ماما همراهم امت دکتر شیفتم عوض شد شانس گنددد من دکتری که آمد قبلا با ماما همراه من بحثش‌شده بود
وقتی ماما همراهم آمد میخواست ورزش بده این لج میکرد میگفت حق نداری به حرف ماما همراهت گوش بدی هر چی من میگم گوش کن
ورزشی که میداد روی‌اون تخت کوچیک
باید سجده میرفتم و‌باسنم و محکم تکون میدادم‌سمت چب راست با سرم بدستم
دستامم‌باز بود یعنی با صورت روی تخت بودم جوری که نفسم هی بند میومد یک دقیقه سرم‌میدادم‌بالا نفس میگرفتم
با اون شکم بزرگ‌ورزش‌سجده اون روی تخت
به حالت شیب دار خیلییییییی دردناک سخت بود
من باید ۴۰ دقیقه بدون استراحت ورزش‌میکردم
هربار ۴۰ دقیقه تموم‌میشد سریع معاینه تحریکی میکردن تا میخواستم نفس‌بگیرم باز ضربان قلب بچه گوش‌میدادن که همونی‌که به شکمم وصل‌میکردم خیلیییی دردناک بودش
هر بار معاینه میشدم جبغ میکشیدم از درد
اونا بداخلاق بودن هی میگفتن جیغ‌نکش‌
هر از‌‌گاهی یک خانوم خیلیییی چاق و وحشتناک میومد اون معاینه تحریکی میکرد اون زورش زیاد بود خیلی
میمردم و زنده میشدم فقط

۱ پاسخ

وییییی

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۵ زایمان طبیعی من
من هر بار باید میرفتم پایین تخت با سرم به دست میرفتم مثانمو‌خالی میکردم که معاینه شم
یکبار دکترم که امد با تموم‌نامردی بهم سون وصل‌کرد که میسوخت و دردناک بود
بهش التماس کردم گفتم ببین بزار برم سرویس بهم وصل‌نکن سرویس داخل اتاق خودم بود گوش‌نکرد چون میخواست معاینه کنه سریع و بره
حتی یک دقیقه بهم اجازه نداد برم🥲
سونو وصل کزد بعد چند دقیقه در کرد
من بعد از اون هر بار‌که میرفتم سرویس بهداشتی چون بهم یکبار سوند وصل کرده بودن بدنم آتیش میگرفتم جوری جیغ میزدم که کل بیمارستان صدام برمیداش
اگ‌میزاشت من برم سرویس همونجا بعدش اینقدر با هر بار سرویس رفتن درد نمیگرفتم
شد ساعت ۶ صبح که من ۴۰ دقیقه ورزش میکردم‌بعدش معاینه تحریکی دردناک باز ضربان قلب‌بچه گوش‌میدادن بعد هم ورزش
من همون اول که ۲ یا ۳ سانت بودم با یک چیز مثلا چنگگ وارد بدنم‌کرد که بزرگ‌‌بود کیسه آبم و‌پاره کرد همونجا
قبل اون من دردام کم‌بود وقتی پاره کرد درادم خیلیی پیشتر شد
این وسطا اینقدر که درد داشتم جیغ‌میکشیدم و با دستی که سرم‌داشتم مشت میزدم‌به تخت
ماماهمراهم میومد میگفتم درد دارم دارم میمیرم اونم دلش میسوخت بغلم میکرد
هی میگفت اینقدر مریض‌من عذاب ندین بزار ورزشای سبک تر بهش بدم این دیگ جونی براش نمونده
بهم میگفت برو تو سرویس روی خودت آب گرم بگیر‌چند دقیقه دردت کم شه بیا بیرون تا میرفتم سرویس سریع دکتر‌خود بیمارستانم میومد منو لخت در میورد بیرون من میلرزیدم از سرما از درد
با تموم‌نامردی میگفت لباس بپوش مک نگفتم‌به حرف ماما همراهت گوش ندی
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی من
وقتی بستری شدم اونجا بهم‌ اتاق دادن ماما ی من خودش معرفی کرد
سریع بهم سرم وصل‌ کزد
بعد یک چیز به اندازه ی یک مشت بود لاکی‌ بود که بهش‌سیم‌انگار وصل بود
وارد واژنم کردنم خیلی ترسیدم‌هی میگفت برای اینکه زود به ۳ سانت چهارسانت برسی اینکارو‌کردم وقتی به ۳ سانت رسیدم‌خودش پرت شد بیرون از بدنم
که دکترم گفت عالیه گه زود ۳ سانت شدی کلا چهل دقیقه اینا طول کشید
تا اون موقع من دردی و حس نمیکردم
هی میگفتن چطور ۳ سانتی درد نداری ؟
منم خوشحال بودم
بعد از اون تازه شروع شد
هی معاینه تحریکی میکردن که خیلیییی دردناک بود
بعد معاینه سریع با اون چیزایی که وصل میکنن به شکم که ضربان قلب بچه ببینه و انقباضاتو چک کن وصل کزدن
اونقدر اون محکم وصل کزده بودن که دردای من هزار برار میشد
منی که درد نداشتم اصلا اونو وصل میکرد وقت دعا میکردم برش دارن
بعد که نیم ساعت اینا انقباضات رو میدیدن باز میکردن دو باره معاینه تحریک دردناک
بعد از این بهم گفتن بچه سرش تو لگن نیست !
فقط‌باید ورزش کنی که سرش‌بیاد پایین
من از ساعت ۸ شب اینا ورزش میکردم‌
ساعت ۱۲ شب دکتر‌مامای‌‌‌من امد‌که من ۴ سانت شدم
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
اون دکتر چون با ماما همراهم مشکل داشت منو اذیت میکرد
من اون شب صدام همه جارو برداشته بود
اونجا گپسول داشتن که دردات زیاد بود از اون استفاده کنه نفس بکشی کم تر بشه دردات خیلی تاثیر‌نداشت ولی از بی هیچی بهتر بود پیشت گیچ میشدم
اینقدر درد داشتم که حتی دستام قوت نداشت که اون دستگاه تنفس و روی صورتم بزارم نفس یکشم‌ماما همراهم‌میزاشت روی صورتم‌موقع‌که میدیدم انقباض دارم‌من نفس میکشیدم که دردم کم تر شه
ماماهمراه داشتن خوبه بهت امید میده ولی متاسفانه دکترم اونجا نزاشت که من ماما همراهم کمکم کنه زیاد اون ماساژم‌میداد یا دیگ حال نداشتم خودم تکون بدم موقع ورزش‌ سجده اون باسنمو تکون میده ‌چون دیگ جون نداشتم
شد ساعت ۶ صبح
من از درد داشتم میمیرم فقط
ساعت ۶ صبح دکتر بداخلاقم که خدا نبخشه اونو شیفتش تموم شد یکی دیگ آمد
ماماهمراهم با اون هماهنگ کرد گفت دیگ این مریضم توان نداره بزار من بهش ورزش‌بدم که از شب تا آلات مرده فقط
اونم قبول کزد
ماما همراهم ورزش میداد
دیگ با اون همه درد مجبور بودم انجام بدم
شد ساعت ۹ اینا که من دیگ باید زور‌میزدم
ماماهمراهم فک کن از ساعت ۶ صبح بهم گفت چیکار کنم من تا ۱۰ صبح زایمان کردم
ولی اون دکتر بیمارستان منو فقط کشت فقط تا ۶ صبح در جا زدم ۴ سانت مونده بودم
ساعت ۹ اینت که من شروع‌ک میکردم هی زور زدن
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۷
بچه ی من لجباز بود با تموم‌ورزشای سخت‌‌بالا مونده بود تموم اذیتای من به خاطر این بود بچه بیاد تو لگن
یعنی اگ تو‌لگن از قبل بود اینقدر اذیت نمیشدم‌سر ورزشا
شاید راحت تر بود برام
من شد ساعت ۹ صبح مدام معاینه میشدم و شد ساعت ۱۰ صبح
دیگ توان زور زدنم نداشتم
تو تخت پاهامو میوردم تو شکمم سرمو‌میدادم بالا با تموم وجود زور‌میزدم
بچم‌هی یکم میومد پایین باز میزفت بالا
من یکساعت شاید پیشتر درگیر‌‌‌‌بودم‌‌هی زور میزدم
البته زور زدنم خیلی سخت بود نفس کم میومد
هی تا میخواستم نفس بکشم معاینه میشدم که اصلا نمیذاشتن یک نفس بکشم یکم جون بگیرم‌حداقل
دیگ زورای آخر برش دادن منو کهه اینقدر اون موقع درداری که متوجه نمیشی من که اصلا نفهمیدم
من ساعت ۱۰ و پنچ دقیقه زایمان کردم
وقتی بچمو دادن بغلم همه میگن وای چه حس خوبیه
من اونقدر اون شب درد کشیدم اینقدر دردام زیاد بود که از بچه خودم بدم میومد یعنی وقتی دادن بغلم هیچ حسی نداشتم بهش
فقط‌فقط‌برای اون همه درد که کشیدم
من یعنی اینقدر درد داشتم میفرستم سرویس میومدم از حال میرفتم میفتادم هیچکس منو بلند نمیکردم‌من خودم سرم بدست بلند میشدم
یا ورزش میکردم سرمو‌میکوبدیم به در
اینقدر کوبیده بودم که دماغم باد کزده بود
سرنک‌تو دستم پر خون شده بود
زایمان دردناک من تموم شد و با چند تا سرفه جفتم‌در آمد
بعد اون خواستن بخیه بزنن که دیدن اوضاع خیلی خرابه
من زیادی پاره شده بودم اینقدر زیاد که چندتا دکتر آمدن منو‌دیدن گفتن نه اینجا نمیشه بخیه زد بره اتاق عمل سریع😭🥺
مامان آرمان جونم مامان آرمان جونم ۵ ماهگی
تا دیدن سریع لباس اوردن و تنم کردن و با ویلچر بردنم سمتی دری که ازش صدای جیغ میومد 😂
اول که ضربان قلب میگرفتن ازم میگفتم اون دره چیه چرا جیغ میزنن ماماها میخندیدن میگفت بالاخره میری اونجا میفهمی در حال رفتن برگشتم به مامانم نگاه کردم بغض کرده بود بهم گفت نترسی هیچی نیست زود تموم میشه دقیقا عین این بچه هایی که میخان آمپول بزنن دلواپسم شده بود
خیلی هم که زود تموم شد و هیچی نبود😂
رفتم روی تخت یه کش دور کمرم وصل کردن تخت کناریم جییییغ میزد منم هول کرده نگاهش میکردم اومدن بردنش یه اتاقی که میزاییدن اونجا یک جیغاییی میزد بند دلم پاره شد دردام هر دقیقه شدیدتر میشد باز یک ماما اومد و باز معاینه گفت ۱ سانتی ده دقیقه بعدش ماماها عوض شدن باز مامای جدید اومد معاینه گفتم ده دقیقه پیش معاینه کردن گفت منکه نکردم اومد گفت دارم معاینه تحریکی میکنم دوسانت شدی خوشحال شدم که روند زایمان سریع تر میشه هیچی نمیگفتم ک رفت باز یه ربع بعدش یکی دیگه اومد 😱 باز معاینه و گفت ۱ سانتی حرصم گرفت قبلی الکی معاینه کرده بود تخت کناریم ۳۵هفته بود کیسه آبش پاره شده بود تخت اونورترم ۳۸هفته و کیسه آبش پاره 😂
هممون کیسه آبمون پاره شده بود ساعت ۳ بستری شده بودم گفتم درخواست ماما خصوصی دارم گفتن دردت شروع بشه زنگ میزنیم گفتم آمپول فشار گفت دردت شدید نیست 😒 زیرم کثیف بود نشسته بودم ماما گفت چرا دراز نمیکشی گفتم کثیفه چندشم میشه گفت خوب زودتر میگفتی تمیز میکردن خلاصه تمیز کردن و دراز کشیدم ساعت ۵ معاینه کردن گفتن ۴سانتی این بین واسم ساک هم آورده بودن توش کفش آب آبمیوه و خرما بود میگفتن بخورین منم وقتی درد دارم تهوع میگرفتم هی میخورم هی بالا می‌آوردم میگفتن باید بخوری
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۲ ببخشید دیر شد
هیچی دیگ رفتیم بیمارستان اول معاینه شدم که نیم میل رحمم باز شده بود و نوارقلبم ازم گرفتن گفتن دردام هنوز شدید نیست و برگردم خونه نمیتونن بستری کنن چون هنوز دو هفته به زایمانم مونده بود منم برگشتم و مادرشوهرم هی میگفت دیدی درد زایمانت نبوده تو خیلی لوسی بابا تو نمیتونی زایمان کنی پیش درد طاقت نداری منم هی میگفتم هنوزم درد دارم میگفتن اینا همش ماه دردته تو نازک نارنجی ایی منم تو اون سه روزی که درد داشتم همش میرفتم برای نوار قلب و معاینه وضعیتم هیچ فرقی نکرده بود توی اون سه روز دائم پیاده روی میکردم خونم طبقه چهارم ساختمونه هی از پله ها بالا پایین میشدم و انبه میخوردم دردام منظم بود اما شدید نبود تا اینکه روز سوم ماما همراهم پیام داد که برم مطب پیششون و از اونجا باهم بریم بیمارستان که بستری بشم منم با علی رفتم مطبش که معاینم کرد سه سانت شده بودم و دکترم منو با ماما همراه فرستاد بیمارستان و خودش نیومد گفتن ی جای دیگه هم زایمان داره که اون خانم شکم دومه اون بچش زودتر از من بدنیا میاد اول میره پیش اون و تا من فول شم اونم میرسه قرار بر این بود که بهم آمپول بی حسی اپیدورال بزنن
مامان هدی 🌱 مامان هدی 🌱 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳

خلاصه یه ساعت اینجور گذشت ، بعضی وقتا ماما میومد ، موقع درد معاینه ام میکرد و می‌گفت همراه با دردت زور بزن به سمت دست من ، خود معاینه واقعا درد نداشت ، خیلی میترسونن همه ، ولی این مدل معاینه اذیتم میکرد
وسط همین معاینه ها بعد رفتنش دیدم موکوس دفع کردم ، مثل یه خلط غلیظ و شفاف با رگه خونی ، بعدشم یه کم خونریزی داشتم
نمیدونستم بشینم تو تخت ، درد بیشتر میشد اینجور ، بعد جدا کردن nst اومدم پایین و اسکات و چمباتمه و ریبوز میرفتم و یه سری ورزشای دیگه
ماماهمراهم حدود ساعت دو ، دوونیم رسید ، توراه بود ، مامای من چون مسئول زایمان اچن بیمارستان بود ، همه کاره بود ، همه کارامم خودش کرد ، همینکه رسید معاینه ام کرد گفت خوب باز شدی ولی سر بچه خیلی بالاست ، میخواستم کیسه ابتو پاره کنم زودتر شه ولی نمیشه الان ، هنوز حرفش تموم نشده بود ک کیسه ابم پاره شد
برای اینکه سر بچه بیاد پایین ، گفت سجده برو ، رو تخت سجده رفتم جوری ک شونه هام رو تخت باشه ، فقط کمرم درد میکرد خیلییی ، ک برام مسکن زد بهتر شدم ، فک‌کنم حدود نیم ساعت تو اون ساعت موندم و موقع دردام معاینه میکرد و زور میزدم تو اون حالت ...
مامان Helen👶🏻 مامان Helen👶🏻 ۶ ماهگی
قسمت 2
گفت به شوهرت بگو بره وسایل بیمارستانو بخره لباساتو عوض کن باید بستری بشی، گفت درد که نداری واسه کیسه ابت بستریت میکنم احتمالا دو روز دیگه هم زایمان نکنی، وقتی رفت بیرون شنیدم داشت به ماما میگفت فکر نکنم طبیعی بتونه زایمان کنه 😑گفتم چی گفتین خانم دکتر توروخدا، گفت هیچی چیزی نیست 😑
لباسامو عوض کردم رفتم داخل سالن اونجا چند خانوم دیگه هم بودن داشتن زایمان میکردن من فقط صداشونو میشنیدم وگرنه اتاق هرکس واسه خودش جدا بود، بعد چند دقیقه خانوم بد اخلاقی اومد یه سرم وصل کرد و نوار قلب و اینا گفت تکون نخور فقط دراز بکش، ساعت تقریبا 1 و خورده ای بود اومد امپول فشارو زد 😢 وقتی بقیه رو میدیدم حالشون خوب بود میگفتم عه پس خیلیم سخت نیست زودی منم تموم میشم😑
ساعت نزدیک 2 ظهر بود یه صدایی از تو شکمم اومد انگار یکی محکم زد تو شکمم درد داشت ولی زیاد نبود بعد چند ثانیه کلی اب ازم اومد کیسه ابم بود که کامل پاره شد، هی صداشون کردم هیچ کس نیومد، یه خانوم نظافت چی هم بود همش اونایی که زایمان میکردنو مسخره میکرد فکر میکرد دکتری چیزی هست دوسداشتم همونجا بزنم لهش کنم، دسشویی داشتم نمیزاشتن برم، دیگه کم کم داشت دردام شروع میشد اوایلش قابل تحمل بود، اون روز از شانس من نزدیک 10 نفر داشتن زایمان میکردن هیچ کس نمیومد یه سری به من بزنه، همه ی اونایی که بعد از من اومدن قبل من تموم شدن، دیگه خیلی داشتم اذیت میشدم از بد اخلاقیاشونم بیشتر عصبی میشدم، هی می اومدن معاینه م میکردن رحمم بسته بود، ولی خیلی دیگه دردام داشت زیاد میشد ساعت 5 بعد از ظهر دیگه دردام داشت به اوج خودش میرسید ولی رحمم کامل بسته بود، زنگ زدم به ماما همراهم میگفتم تورو خدا بیا دارم میمیرم، گفت باید 3 سانت بشی بعد میام، 😢
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
مامان آرمان جونم مامان آرمان جونم ۵ ماهگی
پارت ۴


ساعتای ۶.۷ دردم شدید شده بود رفتم پیش ماما گفتم میتونم راه برم برگشت با تعجب نگاهم کرد گفت تو الان درد نداره راه میری گفتم درد که دارم میتونم تحمل کنم گفت خوب راه برو بقیه جیغغغ میزدن من با اینکه درد داشتم اصلا نه گریه کردم نه جیغ زدم چون یکی از ماماها به یک خانومی میگفتن هرچی دادبزنی دهانه رحم دیرتر باز میشه دردم می‌گرفت راه میرفتم ول می‌کرد می ایستادم شنیده بودم موقع درد راه بری خیلی خوبه ولی دردم زیاد بودم کف دستمو گاز میگرفتم که بعد زایمان همه کبود بود دیگه یک ساعتی راه رفتم که ماما گفت برو روی تخت نمیخاد راه بری منم رفتم ولی هر چند دقیقه الکی میگفتم باید برم دستشویی میخاستم زودتر بزام😂
دیگه ماماها میگفتن چقدر میری دستشویی
گفتم کی میاد ماما؟
گفتن هنوز درد نداری وای من داشتم از درد میمردم اونوقت میگفتن درد نداری چون خودم اصلا گریه نمیکردم جیغ نمیزدم درد داشتم ولی تحمل دردم خیلی بالا بود خودم فکر نمیکردم اینقدر جون سخت باشم😂
ساعت هم نمی‌گذشت واسم هرچی نگاه میکردم میدیدم فقط ده دقیقه گذشته ساعت ۹ صدا زدم گفتم چرا آمپول بی‌حسی نمیزنین چون از قبل درخواست داده بودم گفتن درد نداری 😳
گفتم من درد دارم بیاین معاینه کنید گفتن اگه درد داشته باشی با بقیه حرف نمی‌زدی عین خیالت هم نباشه 😂
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4

ماماهمراهم گفت بچه تا ساعت چار به دنیا میاد ماما ها گفتن انشالله تا صبح نکشه ساعت ی رب به دوازده احساس فشار داشتم و دردام قابل تحمل که به ماماهمراه گفتم گفت اومدن معاینه کردن گفت خیلی خوب داری پیش میری شدی هفت سانت و من خیلی خوشحال که به به شدم هفت سانت باز از تخت اومدم پایین با ماما همراه رفتیم کمرمو ماساژ داد حالت دستشویی ایرانی نشستم زمین یکمی ورزش کردیم ساعت دوازده بود دیدم واقعا احساس میگنم بچه داره میاد بیرون ماما همراهم گفت برو رو تخت گفتم نمیتونم بزور کمک کرد و رفتم رو تخت درد داشتم فشار زیاد گفت اومدن معایه کردن و گفتن فول شدی اصلا خیلی عجیبه تا ماما ها بیان شد ساعت دوازده ربع و من ماسک بیدردی گرفتم چون درد داشتم و یکمی دوست داشتم تجربش کنم(مریضم خودتونید)هی میگفتن زور بزن ماسک انداختم اونور گفتم نمیبینید مگه دارم زور میزنم دیگه بیشتر از این نمیتونم زور بزنم ساعت دوازده نیم بود ماماهمراه گفت زور بزن موهای بچه داره دیده میشه گفتم اگه موهاش دیده میشه چرا نمیکشیدش بیرون بعد در اون حالت درد فشار با خودم گفتم اخ جون بچم مو دارع کچل نیست 😂😑(بازم مریض خودتونید )زور میومدم و بچه بیرون نمیومد دوازده سی پنج دقیقه بود احساس سوزش داشتم دیدم بله اونجامو زدن پاره کردن گفتن زور بزن بچه اومد من زور دادم و بچه اومد بیرون خیلی حس خوبی بود وقتی دست پاهاش میومد بیرون 😂😑ساعت دوازده چهل دقیقه بدنیا اومد من دردام انگاری نیست شد
مامان مامان نخودچی مامان مامان نخودچی ۸ ماهگی
برو بیمارستان از اونجا که اومدم بیرون زنگ زدم ماما گفتم اینجوری میگه ماما هم شروع کرد به تمسخر دکتر گفت فردا بیا زایشگاه از اونجایی که میخاستم دیگه زایمان کنم سپردم به خدا ماما هم گفت اگه الان دنیا نیاد مدفوع میکنه تو شکمت ۱۴۰۲/۱۲/۲ رفتم زایشگاه ساعت ۱۰صبح بدون درد و خون ریزی دکتر شیفت معاینه تحریکی کرد جوری معاینه کرد که همونجا افتادم رو خون ریزی شدید ولی بازم دردی نداشتم خلاصه بستری شدم و سرم فشار بهم زدن موقعه شروع درد ها انواع ورزش هارو ماما باهام کار می‌کرد خاله ام هم کنارم بود کمکم می‌کرد ساعت ۶ بعد از ظهر دومین سرم فشار رو بهم زدن دردا انقدر شدت گرفته بود که حد نداشت نیم ساعتی یک بارم معاینه میکردن معاینه ها از همه بیشتر درد داشت ساعت ۱۰ و نیم شب کیسه آبمو پاره کردن وقتی کیسه آب پاره شد از ۴ سانت یهو شدم ۶ فشار بیشتر شد ساعت نزدیک ۱۲ گفتن فول شدی سر بچه تو لگنه سریع نشستم رو ویلچر رفتم اتاق زایمان با سه تا زور محکم پسرم به دنیا اومد اون لحظه انگار همه دردا تموم شد انگار دنیارو بهم بخشیدن دیگه اصلا بخیه هارو متوجه نمیشدم فقط به صدای گریه پسرم گوش میدادم چون پرینه خیلی نازک بود باعث شد از داخل ۲۰ تا بخیه بخورم ولی از بیرون ۵ تا وزن بچه هم ۴ کیلو بود آینم بگم که به محض به دنیا اومدن پسرم زمانی که گذاشتن رو شکمم حجم زیادی مدفوع کرد اگه قرار بود به حرف دکترم باشم خدا میدونه چی میشد