پارت ۷
بچه ی من لجباز بود با تموم‌ورزشای سخت‌‌بالا مونده بود تموم اذیتای من به خاطر این بود بچه بیاد تو لگن
یعنی اگ تو‌لگن از قبل بود اینقدر اذیت نمیشدم‌سر ورزشا
شاید راحت تر بود برام
من شد ساعت ۹ صبح مدام معاینه میشدم و شد ساعت ۱۰ صبح
دیگ توان زور زدنم نداشتم
تو تخت پاهامو میوردم تو شکمم سرمو‌میدادم بالا با تموم وجود زور‌میزدم
بچم‌هی یکم میومد پایین باز میزفت بالا
من یکساعت شاید پیشتر درگیر‌‌‌‌بودم‌‌هی زور میزدم
البته زور زدنم خیلی سخت بود نفس کم میومد
هی تا میخواستم نفس بکشم معاینه میشدم که اصلا نمیذاشتن یک نفس بکشم یکم جون بگیرم‌حداقل
دیگ زورای آخر برش دادن منو کهه اینقدر اون موقع درداری که متوجه نمیشی من که اصلا نفهمیدم
من ساعت ۱۰ و پنچ دقیقه زایمان کردم
وقتی بچمو دادن بغلم همه میگن وای چه حس خوبیه
من اونقدر اون شب درد کشیدم اینقدر دردام زیاد بود که از بچه خودم بدم میومد یعنی وقتی دادن بغلم هیچ حسی نداشتم بهش
فقط‌فقط‌برای اون همه درد که کشیدم
من یعنی اینقدر درد داشتم میفرستم سرویس میومدم از حال میرفتم میفتادم هیچکس منو بلند نمیکردم‌من خودم سرم بدست بلند میشدم
یا ورزش میکردم سرمو‌میکوبدیم به در
اینقدر کوبیده بودم که دماغم باد کزده بود
سرنک‌تو دستم پر خون شده بود
زایمان دردناک من تموم شد و با چند تا سرفه جفتم‌در آمد
بعد اون خواستن بخیه بزنن که دیدن اوضاع خیلی خرابه
من زیادی پاره شده بودم اینقدر زیاد که چندتا دکتر آمدن منو‌دیدن گفتن نه اینجا نمیشه بخیه زد بره اتاق عمل سریع😭🥺

۶ پاسخ

بچه اولت بود؟مامای من میگه اصلا نباید ‌هی معاینه کنن.مریض اذیت میشه که.

چندتا بخیه خوردی😕💔

کاش اپیدورال میداشتی واقعا خوبه

اخی چقدر اذیت شدی

مبارک باشه عزیزم ولی چه زایمان سختی داشتی واسه ما هم دعا کن

اپیدورال نزدن بت

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
اون دکتر چون با ماما همراهم مشکل داشت منو اذیت میکرد
من اون شب صدام همه جارو برداشته بود
اونجا گپسول داشتن که دردات زیاد بود از اون استفاده کنه نفس بکشی کم تر بشه دردات خیلی تاثیر‌نداشت ولی از بی هیچی بهتر بود پیشت گیچ میشدم
اینقدر درد داشتم که حتی دستام قوت نداشت که اون دستگاه تنفس و روی صورتم بزارم نفس یکشم‌ماما همراهم‌میزاشت روی صورتم‌موقع‌که میدیدم انقباض دارم‌من نفس میکشیدم که دردم کم تر شه
ماماهمراه داشتن خوبه بهت امید میده ولی متاسفانه دکترم اونجا نزاشت که من ماما همراهم کمکم کنه زیاد اون ماساژم‌میداد یا دیگ حال نداشتم خودم تکون بدم موقع ورزش‌ سجده اون باسنمو تکون میده ‌چون دیگ جون نداشتم
شد ساعت ۶ صبح
من از درد داشتم میمیرم فقط
ساعت ۶ صبح دکتر بداخلاقم که خدا نبخشه اونو شیفتش تموم شد یکی دیگ آمد
ماماهمراهم با اون هماهنگ کرد گفت دیگ این مریضم توان نداره بزار من بهش ورزش‌بدم که از شب تا آلات مرده فقط
اونم قبول کزد
ماما همراهم ورزش میداد
دیگ با اون همه درد مجبور بودم انجام بدم
شد ساعت ۹ اینا که من دیگ باید زور‌میزدم
ماماهمراهم فک کن از ساعت ۶ صبح بهم گفت چیکار کنم من تا ۱۰ صبح زایمان کردم
ولی اون دکتر بیمارستان منو فقط کشت فقط تا ۶ صبح در جا زدم ۴ سانت مونده بودم
ساعت ۹ اینت که من شروع‌ک میکردم هی زور زدن
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
ماما همراهم امت دکتر شیفتم عوض شد شانس گنددد من دکتری که آمد قبلا با ماما همراه من بحثش‌شده بود
وقتی ماما همراهم آمد میخواست ورزش بده این لج میکرد میگفت حق نداری به حرف ماما همراهت گوش بدی هر چی من میگم گوش کن
ورزشی که میداد روی‌اون تخت کوچیک
باید سجده میرفتم و‌باسنم و محکم تکون میدادم‌سمت چب راست با سرم بدستم
دستامم‌باز بود یعنی با صورت روی تخت بودم جوری که نفسم هی بند میومد یک دقیقه سرم‌میدادم‌بالا نفس میگرفتم
با اون شکم بزرگ‌ورزش‌سجده اون روی تخت
به حالت شیب دار خیلییییییی دردناک سخت بود
من باید ۴۰ دقیقه بدون استراحت ورزش‌میکردم
هربار ۴۰ دقیقه تموم‌میشد سریع معاینه تحریکی میکردن تا میخواستم نفس‌بگیرم باز ضربان قلب بچه گوش‌میدادن که همونی‌که به شکمم وصل‌میکردم خیلیییی دردناک بودش
هر بار معاینه میشدم جبغ میکشیدم از درد
اونا بداخلاق بودن هی میگفتن جیغ‌نکش‌
هر از‌‌گاهی یک خانوم خیلیییی چاق و وحشتناک میومد اون معاینه تحریکی میکرد اون زورش زیاد بود خیلی
میمردم و زنده میشدم فقط
مامان دلارا❤️🌱 مامان دلارا❤️🌱 ۲ ماهگی
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۵ زایمان طبیعی من
من هر بار باید میرفتم پایین تخت با سرم به دست میرفتم مثانمو‌خالی میکردم که معاینه شم
یکبار دکترم که امد با تموم‌نامردی بهم سون وصل‌کرد که میسوخت و دردناک بود
بهش التماس کردم گفتم ببین بزار برم سرویس بهم وصل‌نکن سرویس داخل اتاق خودم بود گوش‌نکرد چون میخواست معاینه کنه سریع و بره
حتی یک دقیقه بهم اجازه نداد برم🥲
سونو وصل کزد بعد چند دقیقه در کرد
من بعد از اون هر بار‌که میرفتم سرویس بهداشتی چون بهم یکبار سوند وصل کرده بودن بدنم آتیش میگرفتم جوری جیغ میزدم که کل بیمارستان صدام برمیداش
اگ‌میزاشت من برم سرویس همونجا بعدش اینقدر با هر بار سرویس رفتن درد نمیگرفتم
شد ساعت ۶ صبح که من ۴۰ دقیقه ورزش میکردم‌بعدش معاینه تحریکی دردناک باز ضربان قلب‌بچه گوش‌میدادن بعد هم ورزش
من همون اول که ۲ یا ۳ سانت بودم با یک چیز مثلا چنگگ وارد بدنم‌کرد که بزرگ‌‌بود کیسه آبم و‌پاره کرد همونجا
قبل اون من دردام کم‌بود وقتی پاره کرد درادم خیلیی پیشتر شد
این وسطا اینقدر که درد داشتم جیغ‌میکشیدم و با دستی که سرم‌داشتم مشت میزدم‌به تخت
ماماهمراهم میومد میگفتم درد دارم دارم میمیرم اونم دلش میسوخت بغلم میکرد
هی میگفت اینقدر مریض‌من عذاب ندین بزار ورزشای سبک تر بهش بدم این دیگ جونی براش نمونده
بهم میگفت برو تو سرویس روی خودت آب گرم بگیر‌چند دقیقه دردت کم شه بیا بیرون تا میرفتم سرویس سریع دکتر‌خود بیمارستانم میومد منو لخت در میورد بیرون من میلرزیدم از سرما از درد
با تموم‌نامردی میگفت لباس بپوش مک نگفتم‌به حرف ماما همراهت گوش ندی
مامان هلنا مامان هلنا ۱ ماهگی
پارت اخر

و من محو بچه ای بودم که از جنس و خون من بود
گفتن زور بده جفت بدنیا بیاد گفتم زورم تموم شده نمیتونم گفتن زور بده الان وقت شوخی نیست ی چند تایی زور دادم که جفت بدنیا اومد بهم بیحسی زدن و شروع کردن به بخیه زدن داخلی هارو که اصلا نفیهمدم بیرونی هام نمیدونم کجاش بود گفت به اونجا دست بزنی صداش میره بالا که بنده کرمامم فعال شد و گفتم اخ یواش تر چخبره با اینکه اصلا چیزی حس نکردم بعد بخیه زدن گفتن جوری دوختیمت که با اولین رابطه شوهرت بگه دمشون گرم 😑😂چ چیز تنگی درست کردن (ک واقعانم آونجوری بود از قبلشم تنگ تر شده بود با اولین رابطه )تا ساعت یک چهل دقیه بخیه ها تموم شد رفتن ساعت دو بود یکی اومد شکممو فشار بده خیلی بد بود از زایمان بدتر بود با هر فشار اون من دستشو فشار میدادم که گفت نکن گفتم خب درد داره ولم کرد رفت گفتن میتونی به همراهت بگی بیاد داخل ماماهمراه که داشت میرفت به گفتم به همراهم بگه بیاد داخل همراهم اومد داخل تا ساعت چهار تو بلوک زایمان بودیم ساعت چهار فرستادنم بخش ساعت چهار نیم دخترمو اوردن من دیگه تا صبح نخوابیدم صبح ساعت هشت بود اومدن بخیه هامو چک کردن و شکممو معاینه کردن گفتن ساعت شیش مرخصی من که فضای بیمارستان سنگین بود برام گفتم نمیمونم ساعت دونیم اومدم خونه

اینم از تجربه زایمان طبیعی من سوالی داشتید بپرسید جواب میدم
و اینم بگم من در طول بارداری هر روز پیاده روی میکردم و ورزش میکردم مسافرت میرفتم که خیلیی تاثیر داشت تو زایمانم
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی من
وقتی بستری شدم اونجا بهم‌ اتاق دادن ماما ی من خودش معرفی کرد
سریع بهم سرم وصل‌ کزد
بعد یک چیز به اندازه ی یک مشت بود لاکی‌ بود که بهش‌سیم‌انگار وصل بود
وارد واژنم کردنم خیلی ترسیدم‌هی میگفت برای اینکه زود به ۳ سانت چهارسانت برسی اینکارو‌کردم وقتی به ۳ سانت رسیدم‌خودش پرت شد بیرون از بدنم
که دکترم گفت عالیه گه زود ۳ سانت شدی کلا چهل دقیقه اینا طول کشید
تا اون موقع من دردی و حس نمیکردم
هی میگفتن چطور ۳ سانتی درد نداری ؟
منم خوشحال بودم
بعد از اون تازه شروع شد
هی معاینه تحریکی میکردن که خیلیییی دردناک بود
بعد معاینه سریع با اون چیزایی که وصل میکنن به شکم که ضربان قلب بچه ببینه و انقباضاتو چک کن وصل کزدن
اونقدر اون محکم وصل کزده بودن که دردای من هزار برار میشد
منی که درد نداشتم اصلا اونو وصل میکرد وقت دعا میکردم برش دارن
بعد که نیم ساعت اینا انقباضات رو میدیدن باز میکردن دو باره معاینه تحریک دردناک
بعد از این بهم گفتن بچه سرش تو لگن نیست !
فقط‌باید ورزش کنی که سرش‌بیاد پایین
من از ساعت ۸ شب اینا ورزش میکردم‌
ساعت ۱۲ شب دکتر‌مامای‌‌‌من امد‌که من ۴ سانت شدم
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان ماهلی مامان ماهلی ۶ ماهگی
ماما اومد معاینه کرد و گفت که ۴ سانت شده
ساعت ۱۰:۲۰ بود حدودا
متخصص اومد و بی حسی اپیدورال زد
اون لحظه داشتم از درد کمر و دلدرد میمردم
دوباره گفتن بخواب که دارو پخش بشه
من با درد زیاد دراز کشیدم
کم کم حس کردم بدنم داره گرم میشه!
کم کم بدنم بی حس شد
باورتون نمیشه جزو بهترین و سبک بال ترین حس هایی بود که تو عمرم داشتم!
خیلی حس عجیب و خوبی بود اونقدر آرامش داشتم
ماما اومد روم پتو انداخت گفت بخواب که برای مرحله ی آخر آماده بشی!
خیلی حس خوبی بود!
بعد به دکترم زنگ زدن که بیاد
بعد از حدود ۴۵ دقیقه دکترم اومد و من و معاینه کرد گفت فول شده!!!
همه تعجب کردن!
حالا دهانه ی رحم من ۱۰ سانت باز شده بود ولی منتظر بودن بیحسی از بین بره که من بتونم همکاری کنم و زور بزنم
بعد از حدود نیم ساعت من دردهام و کامل حس میکردم
پاهام بی حس بود ولی انقباض های شکمم و حس میکردم
که ماما اومد از من خواست زور بزنم
من هم از قبل تحقیق کرده بودم که اولا بیخودی زور نزنم
یعنی زمانی که دکتر خواست زور بدم
دوم اینکه بیتابی و بیقراری نکنم که انرژیم بیخودی از بین نره