اون دکتر چون با ماما همراهم مشکل داشت منو اذیت میکرد
من اون شب صدام همه جارو برداشته بود
اونجا گپسول داشتن که دردات زیاد بود از اون استفاده کنه نفس بکشی کم تر بشه دردات خیلی تاثیر‌نداشت ولی از بی هیچی بهتر بود پیشت گیچ میشدم
اینقدر درد داشتم که حتی دستام قوت نداشت که اون دستگاه تنفس و روی صورتم بزارم نفس یکشم‌ماما همراهم‌میزاشت روی صورتم‌موقع‌که میدیدم انقباض دارم‌من نفس میکشیدم که دردم کم تر شه
ماماهمراه داشتن خوبه بهت امید میده ولی متاسفانه دکترم اونجا نزاشت که من ماما همراهم کمکم کنه زیاد اون ماساژم‌میداد یا دیگ حال نداشتم خودم تکون بدم موقع ورزش‌ سجده اون باسنمو تکون میده ‌چون دیگ جون نداشتم
شد ساعت ۶ صبح
من از درد داشتم میمیرم فقط
ساعت ۶ صبح دکتر بداخلاقم که خدا نبخشه اونو شیفتش تموم شد یکی دیگ آمد
ماماهمراهم با اون هماهنگ کرد گفت دیگ این مریضم توان نداره بزار من بهش ورزش‌بدم که از شب تا آلات مرده فقط
اونم قبول کزد
ماما همراهم ورزش میداد
دیگ با اون همه درد مجبور بودم انجام بدم
شد ساعت ۹ اینا که من دیگ باید زور‌میزدم
ماماهمراهم فک کن از ساعت ۶ صبح بهم گفت چیکار کنم من تا ۱۰ صبح زایمان کردم
ولی اون دکتر بیمارستان منو فقط کشت فقط تا ۶ صبح در جا زدم ۴ سانت مونده بودم
ساعت ۹ اینت که من شروع‌ک میکردم هی زور زدن

۴ پاسخ

خدالعنتش کنه سرزایمانت نفرینش میکردی این همه دردکشیدی

دکتر من که فقط برا در شدن بچه اومد اینجوری از اول دکتر نداشتم

کدوم دکتر بود اسمشونفهمیدی ‌‌؟؟؟چاقه بود؟؟

خدا نیازهای براش آخه مریض چ گناهی داره

سوال های مرتبط

مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۷
بچه ی من لجباز بود با تموم‌ورزشای سخت‌‌بالا مونده بود تموم اذیتای من به خاطر این بود بچه بیاد تو لگن
یعنی اگ تو‌لگن از قبل بود اینقدر اذیت نمیشدم‌سر ورزشا
شاید راحت تر بود برام
من شد ساعت ۹ صبح مدام معاینه میشدم و شد ساعت ۱۰ صبح
دیگ توان زور زدنم نداشتم
تو تخت پاهامو میوردم تو شکمم سرمو‌میدادم بالا با تموم وجود زور‌میزدم
بچم‌هی یکم میومد پایین باز میزفت بالا
من یکساعت شاید پیشتر درگیر‌‌‌‌بودم‌‌هی زور میزدم
البته زور زدنم خیلی سخت بود نفس کم میومد
هی تا میخواستم نفس بکشم معاینه میشدم که اصلا نمیذاشتن یک نفس بکشم یکم جون بگیرم‌حداقل
دیگ زورای آخر برش دادن منو کهه اینقدر اون موقع درداری که متوجه نمیشی من که اصلا نفهمیدم
من ساعت ۱۰ و پنچ دقیقه زایمان کردم
وقتی بچمو دادن بغلم همه میگن وای چه حس خوبیه
من اونقدر اون شب درد کشیدم اینقدر دردام زیاد بود که از بچه خودم بدم میومد یعنی وقتی دادن بغلم هیچ حسی نداشتم بهش
فقط‌فقط‌برای اون همه درد که کشیدم
من یعنی اینقدر درد داشتم میفرستم سرویس میومدم از حال میرفتم میفتادم هیچکس منو بلند نمیکردم‌من خودم سرم بدست بلند میشدم
یا ورزش میکردم سرمو‌میکوبدیم به در
اینقدر کوبیده بودم که دماغم باد کزده بود
سرنک‌تو دستم پر خون شده بود
زایمان دردناک من تموم شد و با چند تا سرفه جفتم‌در آمد
بعد اون خواستن بخیه بزنن که دیدن اوضاع خیلی خرابه
من زیادی پاره شده بودم اینقدر زیاد که چندتا دکتر آمدن منو‌دیدن گفتن نه اینجا نمیشه بخیه زد بره اتاق عمل سریع😭🥺
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی
ماما همراهم امت دکتر شیفتم عوض شد شانس گنددد من دکتری که آمد قبلا با ماما همراه من بحثش‌شده بود
وقتی ماما همراهم آمد میخواست ورزش بده این لج میکرد میگفت حق نداری به حرف ماما همراهت گوش بدی هر چی من میگم گوش کن
ورزشی که میداد روی‌اون تخت کوچیک
باید سجده میرفتم و‌باسنم و محکم تکون میدادم‌سمت چب راست با سرم بدستم
دستامم‌باز بود یعنی با صورت روی تخت بودم جوری که نفسم هی بند میومد یک دقیقه سرم‌میدادم‌بالا نفس میگرفتم
با اون شکم بزرگ‌ورزش‌سجده اون روی تخت
به حالت شیب دار خیلییییییی دردناک سخت بود
من باید ۴۰ دقیقه بدون استراحت ورزش‌میکردم
هربار ۴۰ دقیقه تموم‌میشد سریع معاینه تحریکی میکردن تا میخواستم نفس‌بگیرم باز ضربان قلب بچه گوش‌میدادن که همونی‌که به شکمم وصل‌میکردم خیلیییی دردناک بودش
هر بار معاینه میشدم جبغ میکشیدم از درد
اونا بداخلاق بودن هی میگفتن جیغ‌نکش‌
هر از‌‌گاهی یک خانوم خیلیییی چاق و وحشتناک میومد اون معاینه تحریکی میکرد اون زورش زیاد بود خیلی
میمردم و زنده میشدم فقط
مامان نــورا👼🏻 مامان نــورا👼🏻 ۲ ماهگی
رفتم تو اتاق پامو گذاشتم دردا شروع شد ولی بازم نامنظم و لبامو گاز میگرفتم که صدام درنیاد شوهرم زنگ زده بود ماما همراهم سریع اومد دیگه دردام نسبتا منظم شد معاینم کرد گفت ۷ سانتی اون بین یه درد خیلی خیلی شدید اومد که حالم بد شد دیدم ماما همراهم سریع دکتر رو صدا کرد اکسیژن خونم‌خیلی اومد پایین اون لحظه فقط حضرت فاطمه زهرا رو صدا میکردم و امام علی رو چون نورای من‌هدیه اونا بود خلاصه تا یکم‌حالم بهتر شد گفتم فقط آمپول بی حسی رو بیارین که ماماهمراهم گفت آره بزنی زودم فول میشه که یه آقایی اومد بزنه اون بین خیلی درد داشتم ولی تحمل میکردم اصلا اصلا جیغ نمیزدم ماماهمراهم خیلی کمک می‌کرد نقطه های فشاریم رو ماساژ میداد و خودم‌همش رو تنفسم کار میکردم سخت بود ولی میدونستم با جیغ زدن فقط پروسه زایمانم رو طولانی تر میکنم و گلوی خودم رو علکی جر میدم اومدن آمپول بزنن دکترش مرد بود این آمپول رو به کمر میزنن و باید یکم‌دولا بشی اون بین یهو دست دکتر رو گرفتم و گفتم‌یوقت بچم چیزی نشه این عوارض برای بچم نداشته باشه که دکتر گفت تو داری اینهمه درد میکشی هیچی نگو هیچ عوارضی مال بچت نداره خودتم بعد زایمان تکون نخوری عوارضش فقط سردرد که تکون نخوری اوکیه خلاصه همینکه زد همه دردا آروم شد و شد یه درد پریودی ریز و من از ۷ سانت بعد حدودا یک ربع فول شدم و باز کلی ورزش ماما همراهم داد که همه رو انجام دادم همش ماماهمراه میگفت آروم باش صبر کن ولی من فقط و فقط میخواستم تموم بشه درد داشتم ولی قابل تحمل و حس مدفوع کردن شدید
مامان محمد حیدر مامان محمد حیدر ۴ ماهگی
۵ عصر بود بستری شدم. با یه فاصله کم که معاینه شدم گفتن سه سانتی ولی سه سانت عالی!! زنگ بزن ماما همراهت بیاد. چون دردام زیاد شده بود از گاز انتونوکس استفاده کردم. چون اگه اپیدورال یا اسپاینال میزدم خیلی روند زایمانم طولانی میشد و خب من میخواستم زودتر پیش برم. البته اونام روش‌های خیلی خوبی هستن و تحمل درد رو خیلی بالا میبرن. ولی خب من که راضی بودم 👌🏻. انتونوکس رو موقع شروع دردها مثل اکسیژن میذارن روی دهان و تنفس میکنن که حالت گیجی و خواب آلودگی به آدم میده که البته یکمم باحاله🥴😂 ولی نصف درد رو کم میکنه. البته همین برای دردا خوبه فقط اون نیم ساعت آخر که دردا خیلی قوی شدن، طول می‌کشید تا کامل اثر کنه و آروم بشم. البته اونوقت چون اطرافت با دکتر و ماما و کادر مامایی شلوغ شده حواست پرت اونام میشه. اما اپیدورال آمپول تزریقی هست که کلا بی حس میکنه و تا زمان زور زدن تقریبا چیزی نمیفهمی ولی به خاطر همین بی حسی بدن شل میشه و اینکه دیگه نمیتونی ورزش های ماماهمراه رو انجام بدی خیلی زایمان طولانی میشه. دیگه انتخابش با خود افراد و البته کادر مامایی هست..... ماما همراهم که اومد گفت احتمالا 12 زایمان میکنی ولی به لطف اون کارایی که کرده بودم و البته همکاری با ماما همراه و انجام کارایی که می‌گفت،خداروشکر ساعت 9 و نیم زایمان کردم😍 و خودشون برام برش زدن که ۵ یا ۶ تا بخیه خورد ولی باور کنید برش ترس و درد نداره. تازه اون آخر خدا خدا میکنی زودتر برش بزنن تا بچه زودتر بیاد بیرون و دردا تموم شه. و اینکه حتما شیر بادام و خرما و کمپوت آناناس با خودتون ببرید اونجا که توی این فاصله بهتون بدن تا ضعف نکنید. قدرت بدنی خیلی مهمه. ماما همراهم که عالیه حتما توصیه میکنم بگیرید خیلی کمکه👌🏻👌🏻
مامان نی نی مامان نی نی ۶ ماهگی
مامان سلین مامان سلین ۲ ماهگی
پارت ۵ زایمان طبیعی من
من هر بار باید میرفتم پایین تخت با سرم به دست میرفتم مثانمو‌خالی میکردم که معاینه شم
یکبار دکترم که امد با تموم‌نامردی بهم سون وصل‌کرد که میسوخت و دردناک بود
بهش التماس کردم گفتم ببین بزار برم سرویس بهم وصل‌نکن سرویس داخل اتاق خودم بود گوش‌نکرد چون میخواست معاینه کنه سریع و بره
حتی یک دقیقه بهم اجازه نداد برم🥲
سونو وصل کزد بعد چند دقیقه در کرد
من بعد از اون هر بار‌که میرفتم سرویس بهداشتی چون بهم یکبار سوند وصل کرده بودن بدنم آتیش میگرفتم جوری جیغ میزدم که کل بیمارستان صدام برمیداش
اگ‌میزاشت من برم سرویس همونجا بعدش اینقدر با هر بار سرویس رفتن درد نمیگرفتم
شد ساعت ۶ صبح که من ۴۰ دقیقه ورزش میکردم‌بعدش معاینه تحریکی دردناک باز ضربان قلب‌بچه گوش‌میدادن بعد هم ورزش
من همون اول که ۲ یا ۳ سانت بودم با یک چیز مثلا چنگگ وارد بدنم‌کرد که بزرگ‌‌بود کیسه آبم و‌پاره کرد همونجا
قبل اون من دردام کم‌بود وقتی پاره کرد درادم خیلیی پیشتر شد
این وسطا اینقدر که درد داشتم جیغ‌میکشیدم و با دستی که سرم‌داشتم مشت میزدم‌به تخت
ماماهمراهم میومد میگفتم درد دارم دارم میمیرم اونم دلش میسوخت بغلم میکرد
هی میگفت اینقدر مریض‌من عذاب ندین بزار ورزشای سبک تر بهش بدم این دیگ جونی براش نمونده
بهم میگفت برو تو سرویس روی خودت آب گرم بگیر‌چند دقیقه دردت کم شه بیا بیرون تا میرفتم سرویس سریع دکتر‌خود بیمارستانم میومد منو لخت در میورد بیرون من میلرزیدم از سرما از درد
با تموم‌نامردی میگفت لباس بپوش مک نگفتم‌به حرف ماما همراهت گوش ندی
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۳ ماهگی
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
این تایپکم برا مامانایی زایمانشون طبیعیه و هفتشون بالاس و تاریخ زایمانشونه ودرداشون شروع نشده من تاریخی که آنومالی برام زده بود دردام شروع شد ۲۷خرداد ولی شدتش زیاد نبود بعد مامانم میگف پشم شتر برای زود زایمان کردن خیلی خوبه باعث میشه دهانه رحم باز بشه دردا با شدت زیاد شروع بشن اون داشت وقتی دردام شروع شد البت باشدت کم برام دود کرد منم از روش رد شدم هی دردام بیشتر میکرف تا عصر رفتم معاینه گفتن تازه میخای ی سانت باز بشی برو پیاده روی کن منم برگشتم خونه غروب بود من دردام هی بیشتر میشد بعد شب ک شد همش پیاده روی داشتم از پله بالا پایین رفتم دیگع خیلی زیاد درد داشتم جوری ک پیاده روی میکردم و اشکام رو گونه هام جاری میشدن اون شب اصن از درد نتونستم بخابم تا صبح ت اتاق راه میرفتم و گریه میکردم دیک پنح صبح شده بود نتونستم طاقت بیارم منو همسرم همراه با مادرش رفتیم بیمارستان گفتن بازم معاینه شدم گفتن سه سانت بازی برو پیاده روی کن ی ساعت نیم بعد بیا چهار پنج سانت شده باشی بستری میشی بعد من جون و نای راه رفتن و پیاده روی نداشتم ب سختی پیاده روی میکردم بسختی زیاد حتی صبحونه هم نخورده بودم فقط ی کوجولو بیسکوت و چایی خوردم اونم ت بوفع بیمارستان دیگه زیاد پیاده روی داشتم هی میرفتم معاینه و باز میگفتن برو پیاده روی کن دیگ بعد چن بار معاینع ک خیلی اذیتم کردن دیگ اخرین بار ی ماما معاینم کرد گف چهار سانت باز شدی بستری گف فقط ب حرفام گوش کن زود زایمان میکنی منم بش گفتم باشه ولی درد داشتم زیااااد اذیت شدم اونو هم اذیت کرده بودمـ بعد اون روز ک ۲۸خرداد بود از ساعت پنج صبح ک رفته بودم ساعت ۱۵:۳٠ظهر زایمان کردم
مامان کوچولو مامان کوچولو ۲ ماهگی
پارت چهارم زایمان

وقت زور بود و من ولقعا خسته بودم
چون شب قبل رفتم کلی پیاده روی،تا صبح درست خوابم نبرد،۲ساعت هم رفتم پیاده روی همون روز و ناهار هم حتی نخورده بودم🫠
باهمه خستگیا ولی زور میزدم و بچه نمیومد و ماماهمراه هم هی شکممو فشار میداد
که دکترم گفت من مجبورم برش بدم که بچه بیاد و ضربانش افت نکنه
هیچی از برش متوجه نشدم قبلش هم که بی حسی زدن
بعد برس با یه زور دختر قشنگم امد و گذاشتنش رو سینم و دلیل اینکه نمیومد این بود که بند نافش خیلی کوتاه بود😁
وقتی به دنیاامد اصلا یادم رفت درد میکشیدم یادم رفت خستم و کمبود خواب دارم یادم رفت گرسنمه تمام چیزی که اون لحظه به چشمم میومد فقط دخترم بود تمام حواسم به اون موجود کوچولو بود که باورم نمیشد این همونه که بهم لگد میزد
از لحظه بخیه زدن هم فقط یه سوزش کم داشتم که قابل تحمل بود
درسته که با اشتباه اون ماما اذیت شدم و بیشتر دردامو تو خیابون کشیدم ولی شیرین ترین لحظه عمرم زایمانم بود
مخصوصا که ارزوم بود بتونم طبیعی زایمان کنم
و از همه مهم تر دوسداشتم همسرم کنارم بود اون لحظه رو❤️
ادامه تایپیک بعد
مامان السا مامان السا ۵ ماهگی
پارت ۲ ببخشید دیر شد
هیچی دیگ رفتیم بیمارستان اول معاینه شدم که نیم میل رحمم باز شده بود و نوارقلبم ازم گرفتن گفتن دردام هنوز شدید نیست و برگردم خونه نمیتونن بستری کنن چون هنوز دو هفته به زایمانم مونده بود منم برگشتم و مادرشوهرم هی میگفت دیدی درد زایمانت نبوده تو خیلی لوسی بابا تو نمیتونی زایمان کنی پیش درد طاقت نداری منم هی میگفتم هنوزم درد دارم میگفتن اینا همش ماه دردته تو نازک نارنجی ایی منم تو اون سه روزی که درد داشتم همش میرفتم برای نوار قلب و معاینه وضعیتم هیچ فرقی نکرده بود توی اون سه روز دائم پیاده روی میکردم خونم طبقه چهارم ساختمونه هی از پله ها بالا پایین میشدم و انبه میخوردم دردام منظم بود اما شدید نبود تا اینکه روز سوم ماما همراهم پیام داد که برم مطب پیششون و از اونجا باهم بریم بیمارستان که بستری بشم منم با علی رفتم مطبش که معاینم کرد سه سانت شده بودم و دکترم منو با ماما همراه فرستاد بیمارستان و خودش نیومد گفتن ی جای دیگه هم زایمان داره که اون خانم شکم دومه اون بچش زودتر از من بدنیا میاد اول میره پیش اون و تا من فول شم اونم میرسه قرار بر این بود که بهم آمپول بی حسی اپیدورال بزنن