۵ پاسخ

مامان دلانا شخصی پیام دادم جوابم میدی

ب سلامتی بزرگش کنی عزیزم
من لحظه زایمان جیغ بنفش نکشیدم بدون صدا زور زدم
فقط حدود یک ساعت قبل از دنیا اومدنش جیغ کشیدم

خداحفظش کنه برات

خدا برات حفظش کنه عزیزم بعد زایمان اذیت نشدی درد نداشتی ؟؟؟

اخی خدا حفظش کنه منه پارتهای اولی رو ندیدم چجوری ببینم

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۱۱ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان نخود🩵 مامان نخود🩵 ۴ ماهگی
((پارت دوم))
ورزشارو انجام میدادم نزدیکای ساعت چهار معاینه کردن به شیش سانت رسیدم دیگ دردام خیلی خیلی زیاد شده بود دکتر اومد برام بی حسی استفاده کردن که واقعا عالی بود دردام آروم شد تونستم بیشتر ورزش کنم دیگه اخراش به نه سانت که رسیدم دکتر اومد بالاسرم معاینه کردن ساعت هشت اینا بود فول شده بودم یه دوز دیگه بی حسی زدن همون اتاق LDRآماده کردن دکتر گف دردات ک شروع شد سرتو ببر توی قفسه سینه زور بزن آروم شد نفس عمیق بکش دیگ اخراش ماما بالای سرم شکمم فشار میداد برش ام خوردم دیگ ساعت ۸:۳۵ دقیقه شب بدنیا اومد دکتر وقتی کشید بیرون بچرو خیلی راحت شدم یه حس عجیبی بود ولی واقعا وقتی بدنیا اومد گذاشتنش بغلم همه چی یادم رفت اینقدر ک شیرین بود بعد دیگ بخیه اینارو زدن یکساعت اینجوریا توی همون اتاق LDRبودم بچرو تمیز کردن لباس تنش کردن باید دستشویی میرفتم که ببرنم بخش یکساعت بعد باز اومدن چک کردن همه چیز بعد بردنم بخش بیمارستان آرام کرج زایمان کردم خیلی راضی بودم از بخش زایمان از ماما پرستار همه خیلی خوش برخورد خوب بودن دکترمم مریم آقایی بود بعد یچیز دیگه مایعات خیلی میگفتن مصرف کن من چند تا آبمیوه همراهم داشتم خرما مغزیجات بهم گفتن شربت زعفران غلیظم خوبه استفاده کنی

اینم پسر اخموی ما آقا مهراد🩵
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان پناه مامان پناه ۵ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۱۰ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان آرتین💙 مامان آرتین💙 ۳ ماهگی
زایمان پارت7
خوب بعد دوباره ساعت3معاینه کردن کفتن 4 سانتی هنوز منو میگی میگفتم خدا زود زایمان کنم دیگه تحمل ندارم ولی همین ک دردام قطع میشد اروم میشدم ساعتای چهار شدم 7سانت و دیگه ساعت پنج خیلی احساس زور بهم میومد بدون اینکه بخام زور میزدم داد زدم گفتم دارم زور میزنم فک کنم بچه داره میاد ماما اومد گف افرین زور بزن سر بچه رو میبینم انقد خوشحال شدم و تلاش میکردم دردام ک شروع میشد با تمام وجود زور میزدم بعد ماما دکتر صدا کرد گف بیاین دیگ وقتشه منو بردن روی تخت مخصوص زایمان و بعد چند تا زور دیدم ماما میگه وااای چه پسری خوش اومدی 🥹🥹بدنم یخ شد یهو حس کردم سبک شدم بیحال بودم خسته بودم گیج بودم و حس شیرینی بود تموم دردام تموم شده بود تا صدای بچه رو شنیدم گفتم جاانممم مامان گذاشتنش روی سینم داغ بود بچه گریه میکرد منم نازش میکردم و برای همه اقدامی ها دعا کردم و باردارا اشکم میومد بچم اروم شده بود دیگه جفتمم کشیدن بیرون بچه رو بردن لباس بپوشونن نوبت بخیه بود بخیه هم اصلا درد نداشت بی حسی برام زدن داخلی سه چهار تا خوردم بیرونی هم چهار تا منو برش ندادن خودش برش خورده بود بیرونی هارو یکم حس کردم ولی دردش قابل تحمل بود دیگه بخیه هم خوردم شکمم ک انقد ازش غول ساختن فشار میدن اصلا درد نداشت فشارم نمیدناا دستشونو میزارن حالت چرخشی ماساژ میدن دیگه من خیلی حس خوبی داشتم راحت شده بودم بعد دوسه دیقه بلند شدم راه رفتم به بچم شیر دادم مامانم اومد بردنم بخش انقد مامانم خوشحال بود قربون صدقه منو بچه میرف دیگ بردنم توبخش و تموم شد این حس قشنگ رو برا همه خانوما ارزو میکنم 💙🥹🥹🥹آرتین کوجولو من روز 27ابان ساعت پنج و نیم صبح به دنیا اومد♥♥🥹
مامان ماهان وماهور مامان ماهان وماهور ۴ ماهگی
یچساعت 12شب بستری شدم،بهم سرم زدن و آمپول فشار داخلش زدن،ان اس تی هم وصل کردن،بعد 10دقیقه دردای کمی سراغم اومد،سرم رو قطع کردن که دردای طبیعی خودم شروع بشه،بعد ان اس تی قطع کردن گفتن پاشو ورزش کن،اسکات بزن ،تقریبا نیم ساعت ورزش کردم،بعد دوباره گفتن برم رو تخت،دردام کمی بیشتر شده بود،ان اس تی که وصل کردن نشون میداد دردام زیاده،ولی من حس نمی‌کردم ،قرآن پیشم بود 7تا انشقاق و 1بار سوره مریم خوندم،دردای قابل تحملی داشتم،ساعت نزدیکی 5بود که دردای شدیدی اومد سراغم،ماما رو صدا زدم اومد معاینه کرد گفت 4سانت شدی،بعد دقیقه احساس زور اومد بهم باز صداش زدم اومد معاینه کرد گفت 7سانتی ،زور نزن فقط ،موقع دردات نفس عمیق بکش،تا برم همکارام هم بیان و وسیله آماده کنیم،خلاصه من همچنان دردای شدید داشتم و فقط نفس عمیق میکشیدم،تا اومدن گفتن فول شدی و زور بزن،منم فقط زور میزدم،ازشون میخواستم برش بزنن تا زودتر بچه بیاد میگفتن نه وقتی خودت میتونی چرا دردسر میخوای ؟حتی آمپول فشار هم برام وصل نکردن من خودم با تمام وجود زور زدم تا ساعت ۶:۲۰ دقیقه دختر قشنگم به دنیا اومد،فقط چند تا بخیه خوردم ،موقع بخیه هم زیاد درد نداشتم،انگار نیشگون محکم ازم میگرفتن،دخترمو که انداختن تو بغلم رو شکمم پی پی گنده کرد،😂😂😂
مامان دلارامسدود شد😅 مامان دلارامسدود شد😅 ۵ ماهگی
مامان جوجو مامان جوجو ۶ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲

فردای اون روز بنی تاریخ ۷شهریور ساعت ۴صبح بهم گاز بی دردی دادن و من تونستم یکم بخوابم ک یهو ساعت ۸:۳۰ یکی صدام زد ک سحر پاشو وقتی چشمم رو باز کردم ماما همراهم بود ک اومده بود پیشم ازش پرسیدم شما اینجا چیکار میکنید گف دهانه رحمت شده ۳سانت زنگ زدن من اومدم اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن بیدار شدم احساس مدفوع داشتم ک ب ماما گفتم گف سر بچه خیلی اومده پایین و دلیلش هم ورزش های زیادی بود ک کرده بودم برا اونه و ب اسرار ماما همراهم رفتم دوش آب گرم گرفتم و اومدم ک دوباره نوار قلب بگیرن و دکتر اومد بهم گف اگه میخای آمپول اسپاینال بزنیم بهت بعد با مشورت ماما قبول کردم

بعد گذشت یکساعت از زدن امپول چون از کمر ب پایین بی حس بودم آنچنان دردی متوجه نبودم اما احساس زور خیلی زیادی داشتم ک وقتی ب ماما گفتم وقتی نگاه کرد گف موهای بچه دیده میشه و ۱۰ سانت شدی و شروع کردم هماهنگ با حرف های ماما زور زدن تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه برندم اتاق زایمان بنی ساعت ۱۰:۳۰ و ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه نورا قشنگمو بغل کردم و لحظه ای ک دنیا اومد تمام دردایی ک کشیده بودم و فراموش کردم
الان هم هروقت میخام مرور کنم فقط لحظه ای ک گذاشتنش بغلم یادم میاد
خدایا شکرت❤️
مامان پناه مامان پناه ۵ ماهگی
پارت ۲

ساعت ۱۴:۳۰ دیقه کیسه ابم پاره شد و ۱۵:۳۰ دیقه دیگه دردام غیر قابل تحمل بود برام( البته این رو هم بگم ک من استانه تحمل دردم خیلی پایینه مخصوصا برای پریودی و دردای شبیه به اون )
دیگه ماما همراهم مدام بالاسرم بود و هی بهم ورزش میداد توپ اورد رو توپ ورزش کردم هرموقع میدید درد دارم کمرمو ماساژ میداد اروم میشدم دوباره ورزش رو شروع میکردم
بعد دیگه منو برد اتاق مخصوص زایمان داخل حموم زیر اب گرم ورزش کردیم و اومدیم بیرون تشک باشگاهی برام پهن کرد گفت حالت سجده بگیر
حالت سجده گرفتم خودش کمکم میکرد هی تند تند باسنمو به سمت چپ و راست تکون بدم
یه بار دیگه معاینه کرد گفت ۳و نیم فینگر شدی ک گفتم دیگه طاقت درد ندارم یه چیزی بزنید ک من دردا رو نفهمن
با رضایت خودمو خانواده ام کپسول گاز بی دردی برام استفاده کردن ماسکشو گذاشتم جلو دهن و بینیم و با چن تا نفس عمیق دیدم چشام بسته شد
تا یه کوچولو ماسک رو میخواستم بذارم کنار دوباره دردام شروع میشد
تقریبا تا نزدیکای ساعت ۱۸ ماسک رو صورتم بود و خودمم حالت بیهوش و خواب  و بیداری ک دوباره ماما همراهم اومد معاینه کرد گفت فاطمه فول شدی ماسک رو بذار کنار و زور بزن
منم شروع کردم به زور زدن ک خب اولش نمیدونستم همراه زور زدن جیغ میزدم ولی بعدش بهم گفتن نباید جیغ بزنی انرژی ک برای جیغ زدن استفاده میکنی رو بذار برای زور زدن و بی صدا زور بزن
منم دقیقا همین کار رو انجام دادم ولی باز وسطاش دردا غیر قابل تحمل میشد ک شروع میکردم به جیغ زدن
ماما همراهم گفت سر بچه کاملا مشخصه
و مامایی ک قرار بود دخترمو دنیا بیاره دید و گفت وسایل استریل رو بیارید