پارت سوم تجربه زایمان طبیعی😁
صبح ساعت ۵ اومدن و مجدد سروم فشار رو وصل کردن ولی تمام ماماها و پرستارها میگفتن استرس نداشته باش تا ساعتای ۹ و ۱۰ میان میبرنت اتاق عمل
دیگه منم فقد دردهای اجبار از سر امپول فشار رو داشتم میکشیدم
تااینکه ساعتای ۸ونیم دکتر اومد روی تخت کیسه ابمو پاره کرد وااااااااااای دنیا روی سرم خراب شد انگار همونجام سوزن سوند رووصل کردن ک مثانم رو خالی کنن😩😩😩😩😩خیلی خیلی اذیت شدم
بعدم باهرررردفعه معاینه میگفتن بچه خودشو میکشه ب سمت بالا تااینکه بیاد پایین
دیگه ساعتای ۹ ۴سانت شده بودم با دنیایی از درد زنگ زدن ماماهمراهم اومد و دوباره شروع کردیم ورزش کردن و نفس گیری موقع گرفتن درد
من ازوقتی ک کیسه آبمو پاره کرد دردام پشتتتتت سرهم میگرفت فقدددد در حد دوسه تا نفس آروم میگرفتم
من جوری درد داشتم ک دورخودم میپیچیدم خلاصهههه ساعتای ۱۲ گفتم دیگه نمیتونم بیاین بی دردی بزنین
یک آقای دکتر متشخص😅اومد ک اپیدورال بزنه وااای تا اماده شد و منم نشستم ک بزنه دردم گرف میگفتم توروخدااااااا وایساااااااا گرفته گرفته گرفته🤣🤣🤣🤣🤣🤣همه اونجا خندشون گرفته بود دیگه بی درد ک شدم با ماماهمراهم همکاری کردم و زور میزدم و نفس میگرفتم🥰
تااینکه بعد یک ساعت دوباره دردا اومدن😥🥺 زووووووور میومد بهم مامام پاهامو ب سمت من فشار میداد من از شدت درد محکم پاهامو ب سمت مامام میزدم🥲وای چقد اذیتش کردم بنده خدارو ولی ایشون با تمام صبوری کمکم میکرد ومیگفت سحر زور بزن بخدا دارم موهاشو میبینم منم میگفتم پسسسس چرا نمیبرررررن رو تخت زایمان😅😅😅😅

تصویر
۴ پاسخ

کدوم بیمارستان بودی عزیزم ؟ماماهمراهت کی بود؟

خب بعدش

درخواست بده

طبیعی زایمان کردی

سوال های مرتبط

مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 3️⃣
دیگه وقتی اومدیم تو زایشگاه تا نیم ساعت اولش مامانم پیشم بود و دیگه بیرونش کردن تنهای تنها شدم و استرسم ۱۰۰۰ برابر شد🥲🥲
دیگه ساعت ۷ونیم بود زنگ مامام زدم گفتم ۳ سانت شدم زودی خودتو برسون ک طاقت ندارم
ساعت ۸ مامام اومد و معاینه کردن ۴ سانت شده بودم
ساعت ۸ونیم دیگه کم کم جیغ زدنام شروع شد 🥺
اصلا فکرشو نمیکردم ک اینقدر سخت و دردناک باشه
البته بدن هرکسی فرق داره و درد های همه شبیه هم نیس
این تجربه منه و من دارم از تجربه خودم میگم کسی نترسه و فاز نصیحت بر نداره لطفا❤️
از ساعت ۹ با مامام ورزش کردیم و نیم ساعتی یکبار ان اس تی میگرفتن ازم
ساعت ۱۰ونیم معاینه ام کردن ۷ سانت شده بودم 😍
اومدن کیسه آبمو پاره کردن و شدم ۶ سانت😮‍💨
از من ب شما نصیحت حتما حتما مامای همراه بگیرید خیلی کمکتون میکنه
ب من در حین دردام ورزش میداد و در حین ول شدن دردام آبمیوه و خرما میداد میخوردم جون میگرفتم🥹
ساعت ۱۲ بود ک خیلی خیلی درد داشتم التماسش التماسشون میکردم میگفتم توروخدا یا ببریدم سزارین یا اپیدورال بزنین بهم
وقتی اینطوری گفتم دیگه گاز انتونوکس برام آوردن یه سوزن زدن تو پام دوتا سوزن زدن تو سرم دوتا ام کرد تو واژنم خالی کرد🫤
ولی اصلا یادم نبود بپرسم ببینم چند تا سوزن فشار بهم زدن🫡
وقتی اینارو برام تزریق کردن اندازه ۲۰ درصد دردام کمتر شد
هرچی می‌پرسیدم میگفتم اینا چی هست بهم تزریق میکنین جواب نمیدادن
ولی اون گاز انتونوکس خیلیییی آدمو گیج می‌کرد
من انگار یهویی خواب میرفتم و بیدار میشدم
ولی خوب بود انگار میرفتی تو فضا🤣🤣
تا الانم هنوز اون حالت گیجیش رو دارم 🥺 فراموشی گرفتم خیلی کم هوش شدم خیلی خیلی زیاد
مامان نی‌نی🩵 
🤱🏼🍼 مامان نی‌نی🩵 🤱🏼🍼 ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی😁
من خودم رفتم با مامانم کارای بستریمو کردم و برگشتم بالا و رفتم لباس عوض کردم و مامانمم بوسیدم تا اشکام سرازیرنشده بودن زودی رفتم بخش زایمان😅 تخت یک واسه من بود رفتم درازکشیدم ساعت ۱۲ظهر بود تا ۱۲ورب اومدن قرص زیرزبونی دادن و رفتن تاساعت ۲ اومد گف درد نداری گفتم ن دیگه سروم و امپول فشار رو وصل کرد تا ساعتای ۴ و ۵ هی درد کمر و درد دل میومد سراغم اما قابل تحمل همونجام دوتا تخت روبروی من دوتا مامان میخاستن زایمان کنن و درد داشتن و من سرگرم اونا بودم و استرس کل وجودم رو گرفته بود🥲😅خلاصههههه همین مابین هم هییییی میومدن معاینه میکردن منو و خیلی این مورد اذیت کننده بود دیگه ساعتای ۶ ماما گفت چقد خوب داره پیشرفت میکنه و شده ۳ونیم فینگر زنگ بزنین ماماهمراهش بیاد🫤ماما همراهم اومد حدود دوساعت باهم ورزش رو توپ و همه اینارو انجام دادیم ولی وقتی خود دکتر اومدمعاینه کرد گف کی گفته ۴سانت شدی همون ۲ سانته و هیچ پیشرفتی نکرده🫣انگار دنیا روی سرمن و ماما خراب شد دیگه دکتر گف امپول فشار رو قطع کنین چون بیشتر بمونه رحمش ورم میکنه ی ارامبخش بزنین تا صبح ببینیم چی میشه
دیگه همه چیو قطع کردن ساعتای ۹ بود منم شاممو خوردم و گفتن بگیر بخاب تو هیچ پیشرفتی نداشتی فردا میری سزارین
منم مونده بودم خوشحال باشم یا ناراحت
خوشحال ازینکه درد زایمان نمیکشم یا ناراحت ازینکه این همه زحمت توی این ۹ماه هیچ و پوچ میشه😒
مامان آراد🫀🐣 مامان آراد🫀🐣 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
ساعت ۷ باز دوباره ماماهمراهم گفت بیا ورزش کنیم اما من نمیتونستم دردم خیلی زیاد شده بود گفت پس بیا بریم دوش آب گرم بگیر
دوش آبگرم گرفتم و زیر دوش ورزش کردم و اومدیم برام کیسه اب گرم گذاشت رو کمرم به حالتی که من سجده وایستاده بودم و باسنمو چپ و راست تکون میدادم
بعد اون دیگه شده بودم ۸ سانت ساعت ۷:۳۰ بود فکنم خیلی بهم فشار میومد احساس زور دادن داشتم اما میگفتن نباید زور بزنی بهت فشار میاد فوت کن اصلا زور نزن
دیگه معاینه کردن و من خیلی خسته شده بودم همش میگفتم کی بدنیا میاد خسته شدم دیگه ماماهمراهم گفت همین پایینه موهاشو داریم میبینیم موهای خیلی مشکی داری برعکس خودت که انقدر بوری 😂بچت مشکیه دستتو بده تا موهاشو حس کنی ولی من میترسیدم دست بزنم گفتم نه نمیخام😂😂
دیگه هروقت که درد میگرفتم میگفتن زور بزن پاهامو میگرفتم و زور میزدم چون نمیتونستم ورزش کنم باز دوباره رفتم زیر دوش آبگرم و اومدم برام کیسه آبگرم گذاشت رو کمرم و دوباره تکون دادن باسن به چپ و راست بعدش دوباره زور زدن ....
مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۴ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت2
دوباره معاینه کردن گفتن همون 3 سانتم و سر بچم فیکس نشده شناوره و آمپول فشارو با دوز پایین وصل کردن دوباره صبحانه خوردم و شروع کردم ورزش کردن، یه ساعت بعدش ماماهمراهم با همسرم اومدن پیشم، ورزش برای پایین اومدن سر بچه بهم میداد، کم‌کم احساس کردم دردام منظم شده، دوباره اومدن برای معاینه که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و شده بودم 4سانت، بعد بازم شروع کردیم ورزش کردن که بالا آوردم، چند بار پشت هم بالا آوردم یعنی هرچی میخوردم تقریبا ده دقیقه بعدش بالا میوردم دیگه خیلی بی‌جون شده بودم یکم دست و پام میلرزید، خودم خواستم برم توی وان، وانو پر کردن رفتم توش اما برام اصلا خوب نبود حس میکردم دردام بیشتر شده توش، یکم توی آب ورزش کردیم که دیگه به ماماهمراهم گفتم من نمیتونم خیلی ضعف دارم، دارم از خواب میمیرم، یکمم با اون همه درد توی وان خوابم برد، از آب اومدم بیرون حس زور داشتم خوشحال شدم گفتم حتما کلی پیشرفت کردم که معاینه کردن و 5سانت بودم، یکم داشتم ناامید میشدم دیگه، همون موقع عامل مامام اومد گفت بذارین منم معاینه کنم یکم معاینه تحرکیم کرد که دردش خیلی بود خونم میومد، دوباره پاشدیم به ورزش کردن ولی واقعا کم آورده بودم همش بالا میوردم و خیلی ضعف داشتم درخواست اپیدورال دادم که ماما گفت بذار بازم معاینه کنم اگر پیشرفت داشتی حیفه اپیدورال بگیری، معاینه کرد انگار دستش سبک بود😂😂 شده بودم 8سانت
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹
مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰
مامان نیک مامان نیک ۳ ماهگی
زایمان پارت 1
۳۸هفته و ۵ روزم بود که ساعت ۱:۳۰شب یهو کیسه ابم پاره شده رفتم بیمارستان دهانه رحمم بسته بود با دکترم هماهنگ کردن ک اگ تا صبح دردم شروع نشه صبح زود امپول فشار میزنن خلاصه منم انقد میترسیدم مدام گریه میکردم خلاصه دردم شروع نشد بهم امپول زدن اولش دردم کم بود ساعت ۹صبح شدید شد دیگ ۱۰به بعد هر یه دیقه شده بود دردم معاینه میکردن کند پیش میرفتم با درد شدید ۲سانت بودم دیگ ساعت ۱۱ دردم یکسره بود مثلا اول میگرفت ول میکرد این دیک کلا درد داشتم جیغ میزدم دوست داشتم بمیرم خیلی خیلی درد داشتم ک دکترم اومد معاینه کرد ساعت ۱ بعداظهر بود ک همون ۲ سانت بود پیشرفتی نداشتم اورژانسی بردنم سزارین انقد درد داشتم گریه میکردم سریع بچه رو در بیارین من دارم میمیرم از درد زیاد فقط میلرزیدم خلاصه سزارین شدم ساعت ۲:۰۵ بعداظهر پسرم به دنیا اومد تو ریکاوری بودم بهم گفتن پمپ درد نمیخوای گفتم ن خداروشکر درد نداشتم فقط دوبار شکممو فشار دادن درد داشتم