طبق تایپیک قبلی پسرمو برای مهد بیدارش نکردم ساعت 8 و نیم بیدار شد بچم اینقده ناراحت شد بعد گفتم تعطیله گفت دروغ میگی رفت دید پسر عموش رفته منم گوشی دادم بازی کنه میگفت میخوام برم میگفتم استراحت کن فردا برو بچم انقد بی صدا یه گوشه کز کرده بود مدام گریه میکرد دلم براش کباب شد هرچی بغلش میکردم میگفتم پاشو بریم مغازه خونه عزیز میگفت نه ...ساعت نه ونیم گفتم پاشو بریم مهد گفت دیگه بچه ها حیاط بازیشونو کردن تموم شد من واسه بازی میرفتم باز بچم بی‌صدا یه گوشه گریه میکرد آخرش ساعت ده بردمش مهد😪😪😪حالش خوب بود اصلا سرفه اینا نداشت مگه اینکه بدو بدو کنه یه بار سرفه کنه . مربیش تازه کاربرگ میداد بچه ها رنگ کنن بچمم ناراحت رفت نشست مربیش گفت رنگ کنید بریم حیاط بازی 🫠تا من ببرمش مهد همش میگفت نمیرم دیگه دیر شده باید صبح زود منو میبردی ولی دلم طاقت نیاورد بردمش 🫠
بعدشم رفتم بهداشت واکسن کزاز زدم😬😬😬😬

۴ پاسخ

اگه حالش خوبه ماسک بزنه بره دیگ

رفیق اگه سرماخوردگی نداره آبریزش و سرفه تب نداره بزار بره

دخترمنم چهارشنبه ابریزش وعطسه داشت همون عصرش بردم دکتر چهارتاشربت داد گفت ببرش بعدشنبه زنگ مربیش زدم گفت بیارش ماسک میدیم بهش 🥴خداروشکر تا جمعه شب خوب شد ولی دماغش هنوز تموم نشد

وقتی انقد دوس داره بره بزاره
اینجوری تو. خونه بدتر مریض میشه گلم

سوال های مرتبط

مامان آراد و آیهان مامان آراد و آیهان ۵ ماهگی
سلام مامانا میخوام یه چیزی بگم امیدوارم بتونید کمکم کنید
من پسرم از کوچیکی مثلا ۴ یا ۵ ماهگی به بالا گاهی اوقات تو خواب نصف شب بیدار میشد و بی دلیل گریه های طولانی میکرد و نه شیر میخورد نه چشم هاشو باز میکرد و یه دم گریه میکرد من اون موقع ها فکر میکردم دلیلش دل درد یا حالا بد خواب شدن بود اما الان که دوساله شده و بازم قبلش تکرار شده بود این جریان تا امروز صبح ساعت ۴ نیم صبح یهو با یه ترس خیلی عجیبی نسشت و شروع کرد خیره شدن به دیوار و گریه کردن نه شیشه شیر میخورد نه آب میخورد فقط هم میگفت میترسم و نگاه اطراف میکرد خلاصه نیم ساعت مامانم بغلش کرد دورش داد یکم اروم شد بعد به ترس به اطرافش نگاه کرد گفت رفت گفتمش کی رفت مامان بازم گریه کرد بعد با هزار درد سر خوابید هر ۳ یا ۴ دقیقه یهو چشم هاشو باز میکرد و دوباره میخوابید و یهو تو خواب میخندید یهو هم دوباره میپرید و با حالت لرزش بدن میچسبید بهمون دوباره گریه میکرد میشه کمکم کنید چیکار کنم پسرم خوب بشه احساس میکنم یه چیزی داره اذیتش میکنه ؟
مامان کارن 💙نیلا🎀 مامان کارن 💙نیلا🎀 هفته سی‌ونهم بارداری
پارت ۲
اره من ساعت ۹ و نیم و اینا بود رسیدم بیمارستان که طبق معمول خیلی شلوغ بودساعت ۱۱ و نیم اینا نوبت من شد بعد همشون دانشجو بودن ضربان قلب پسرمو اول گذاشت که گفت خوبه بعد گفت دراز بکش معاینت کنم ببینم دهانه رحمت باز شده یا نه حالا با این حرفم نترسین لطفا خیلی بد وحشیانه اومد منو معاینه کرد که خیلیییی درد کشیدم چون من‌کلا قبل زایمانم واژنم خیلی تنگ بود موقع رابطم اذیت میشدم که موقع معاینم واقعا خیلی عذاب کشیدم که پرستاره برگشت گفت دهانه رحمت کاملا بستس ممکنه زایمانت تا اخر ۴۱ هفته طول بکشه برو خونه چند هفته دیگ بیا منم دیگ یکم خیالم راحت شد نگران زایمان نبودم تا رسیدم خونه شد ساعت ۱۲ و نیم یه شام‌سبک خوردیم خوابیدیم دلمم با معاینه درد اومده بود خوابم برد ساعت ۱ و نیم شب دستشوییم گرفت رفتمو‌اومدم بیرون راه میرفتم اب ازم میومد اولش گفتم شاید اشتباه کنم هر قدم برمیداشتم ازم اب میومد که هر لحظه بیشتر شد کلا شلوارم خیس شد که همونجا فهمیدم کیسه ابم پاره شده شوهرمو بیدار کردم گفتم نگران نشی کیسه ابم فک‌کنم پاره شده وقتشه بریم بیمارستان اونم طفلک فک میکرد همون دیقه کیسه ابم پاره شده الان بچه میاد بیرون زنگ زد به مادر اینا ساکمم که از قبل جمع کرده بودم با مدارک برداشتم رفتم بیمارستان که معاینه شدم گفتن کیسه ابش پاره شده بستریم کردن یه سرم برام زدن چند تا چیزم بهم وصل کردن واسه ضربان قلب بچه بود گفتن تا صبح استراحت کن احتمالا صبح دکتر ساعت ۷ بیاد زایمانت کنه ....
مامان روژیا مامان روژیا ۴ ماهگی
......
مامانمم هی دلخوشیمو میداد رفته بود واسم عکس بگیره نشونم داد یه دختر معصوم و ناز کوچولو با دیدنش دلم اب شد اون خانمای هم اتاقیم به بچه هوشون شیر میدادن کنارشون بودن منم خیلی دلم به حالم خودم میسوخت ک بچم پیشم نیست همه خوابیده بودن منم از فکر بچم نمیخوابیدم مامانمم هی میگفت بخواب خوابیدم هرجور باشه نصف شب صرای گریه یه بچه می اومد از بیرون اتاق اصلا بند نمیاومد گریه ش منم گفتم این دختر منه مامانمم اونجا نبود دیگه خیلی شک کردم پاشدم ازتخت با هزارتا مکافاتو تحمل درد اومدم پایین و رفتم سالن ک یهو صدای بچه قطع شد رفتم اتاق دستگاه گفتم مامانم اونجا نبود یه زن اونجا بود گفتم اون بچه ای ک خودشو تو شکم مادرش کثیف کرده بود کدومه گفت من خواب بودم دستگاش این بود ولی الان اینجا نممونده نمیدونم بردنش کجا که یهو قلبم ایستاد گفتم خدای نکرده نمرده باشه ک یهو مامانم اومد گفت چرا از جات بلند شدی اومدی اینجا منم گریه کنان گفتم پس بچم کوو مرده چش شده گفت دیوونه شدی مردنی دیگه چیه زبونتو گاز بگیر پرستارا بردنش پیش خودشون اونجا بهش اکسیژن وصل کردن تا همش جلو چشمشون باشه