تهران خونه ی خالم خیلی خیلی اذیت شدیم چون با محیط و ادمای جدید حسابی غریبی میکرد
بخوام ازین قسمتش بگم طولانیه!
فقط در این حد بگم که جوری شد ما همون شب رفتیم تو سایتا دنبال هتل که جای مناسبی پیدا کنیم ولی پیدا هم نکردیم!
فک کن خسته از راه بودیم ولی این وروجک نمیزاشت بریم داخل بخدا
خلاصه گذروندیم اون شبو
ما کلا چهار روز تهران موندیم
و خب واقعا با بچه اینطوریه که دیگه خودت تصمیم نمیگیری کی و کجا بری
در اصل اونه که تعیین میکنه😂
خسته میشه گرسنه میشه و و و...
بچه ای که توی کالسکه میشینه و با باباشم اکیه و بغلش میره توی اون چند روز نه توی کالسکه میموند نه بغل باباش
با هر ترفند و کلکی به کار بردیم نمیرفت بغلش
حتی دست به دامن پیشی و جوجو هم شدیم ولی برای دیدن اونام بغل باباش نرفت
تصور کنید چهار رووووز تو تمام بازارا و پاساژا بغلش کردم
گردن و پام و کمرم نابود شد
یادمه رفتیم پلاسکو و اونجا حالم بد شد میگرنم اومده بود سراغم میخواستمم برم دستشویی سفت لباسمو گرفته بود گریهههههه که نره بغل باباش
دلم میسوخت وقتی اونطوری بغض میکرد دستشو دراز میکرد دوباره بیاد بغلم...
و منی که مجبور شدم اخر با خودم ببرمش دستشویی ایرانی!!!
چجوری این کارو کردم?!
واقعا تا قبل از مادر شدنم نمیدونستم چنین امکانی هم وجود داره🫠
ولی از طرفی هم نمیخواستم اون چند روزو از دست بدم
گفتم فعلا دیگه نمیتونیم بیایم مسافرت بزار بگردیم هرجوریه
الحق که بدم نگذشت
خسته شدم واقعا اما ارزش داشت حالم خوب شد واقعا
بقیشم پارت بعد حوصلتون شد بیاید😁❤️

تصویر
۴ پاسخ

تو گذروندی من جات خسته شدم با خوندنش

خانمی‌یه سوال، شما اکثر‌روزها با گل پسرتون و کالسکه میرفتین پیاده روی و محیط و آدمای جدید رو میدید، بااینحال بازهم تو سفر با کالسکه و محیط بیرون ووبازار و خیابون و ...، احساس ناراحتی میکرد؟ دلیلش چی میتونه باشه

بخدا گردنم خسته شد از تصورش
کوفته شدم از خوندنش
و چن دقیقه‌س دارم خودمو تو حالت دسشویی ایرانی درحالیکه آروکو بغلمه تصور میکنم آخ زانوهام درد گرفت
تو چطور تحمل کردی و میگی بدم نگذشت؟😁 واقعا مرحبا داری

عزیزم دلیل غریبگی در این حد ایرمان جون چیه؟طبیعیه؟

سوال های مرتبط

مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
شمال خیلی بهتر شد اوضاع
مسیر ها کوتاه تر بود و چون سرسبز بود دوس داشت بیرونو نگاه کنه
ویلا گرفتیم و اونجا حسابی پسرم راحت بود و خبری از اون ترس شدیدش نبود و گاهی بغل باباشم میرفت
میگرن منم خفیف تر شد
رفتیم میدان شهرداری رشت که کلللی کبوتر داره ایرمان دنبال اینا میدوعید کلی بازی میکرد😍
اگر مسیرتون خورد حتما برید بچه ها عاشقش میشن
حدودا سه روزم شمال بودیم که برای من خیلی راحت تر از تهران گذشت و پسرم کمتر اذیت کرد واقعا
دریا هم رفتیم کلی اب بازی کرد🌊
اخرم تو انزلی یه صندلی مساژ پیدا کردیم یکم از بدن دردم کم شد!
گرچه تو همون وضعم کوالا تو بغلم بود😂

درکل پشیمون نیستم که ریسکشو پذیرفتم
مسافرتی که توی پنج ماهگیش رفتیم واقعا پشیمونمون کرد
شاید چون جا خوردیم
انتظارشو نداشتیم
نمیدونم
بهرحال این سری با تمام خستگیای جسمیش بهمون خوش گذشت
امیدوارم تجربه های من به دردتون بخوره
گفتم اینجا بگم
گفتنش خالی از لطف نیست🫶🏻

عکسم میدان شهرداری رشت
توی بارووون🌧☔️
مامان ایرمان👶🏻 مامان ایرمان👶🏻 ۱۴ ماهگی
خب مامانیاا من اومدم از تجربه سفرم با بچه ی یک سالم بگم شاید به دردتون بخوره🌸🌻
احتمالا تو دو سه تا پارت بشه

ما توی پنج ماهگی پسرم یه سفر هوایی رفته بودیم کیش که واااقعا بد بود و انقد ایرمان تو اون سفر گریه و بد قلقی کرد ما تصمیم گرفتیم حالاحالاها فعلا هیچ جا نریم ولی خب دیگه این مدتم خسته شده بودیمو نیاز به یه استراحتم داشتیم و دلو زدیم به دریا!
من قبلشم گفتم به همسرم که قطعا مسافرت راحتی نخواهد بود و از الان امادگیشو داشته باشیم یهو تو ذوقمون نخوره
با ماشین خودمون رفتیم
کالسکشو گزاشتیم صندوق
صندلی عقبو کامل با پتو و بالش یه دست کردیم
بلوز شلوار راحت کردم تنش
میوه و خوراکی توی ظرف اوردم
چندتا اسباب بازی مورد علاقشو با این فرمون که توی عکس میبینید و میچسبه به شیشه رو برداشتم
شیر و پوشک و خوراکی هم دم دست گزاشتیم
تا تهران کلا منو ایرمان عقب بودیم
من همونجا عقب باهاش بازی کردم خوراکی دادم و پوشکشم عوض میکردم و سر تایم خودشم خوابش برد و راحت خوابید
فقط جای من زیاد راحت نبود عقب...
ناهارم براش دمپخت گوجه صب درست کرده بودم تو ماشین دادم خورد چون ناهار معلوم نبود کی بشه و کجا برسیم
هرجا هم توقف داشتیم کفش میپوشیدم پاش حتما راه بره و بازی کنه
تا شب همه چیز عالی پیش رفت
تا اینکه رسیدیم تهران خونه خالم که حسابی غریبی کرد و خیییییلی گریه کرد
مجبور شدیم تا دیروقت تو خیابونا بگردیم تا خوابش ببره و خلاصه شب اول خیلی اذیت شدیم ولی هرجوری بود گذروندیم اون شبو
بقیشو تاپیک بعدی میزارم❤️
مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
از میزان وابستگی دخترم همینو بگم که حتی تو خوابم باید کلا صورتم روبرو دختری باشه چون چندین بار چشم باز میکنه و چک میکنه ببینه هستم یا نه بعد باخیال راحت به خوابش ادامه میده 😴
ولی اگر من پشتم به خانم باشه از خواب با غر غر پامیشه میاد منو میکشه میگه اینوری شو من ببینیمت بعد دوباره میخوابه !😐🤦🏻‍♀️🤣
اینقدر به من وابسته ست که حد نداره 🤦🏻‍♀️
حتی گاهی وقتا تو خواب داد میزنه چون خوابش میاد چشماشو باز نمیکنه فقط وقتی اروم میشه که صدامو بشنوه ! یعنی هر صدایی غیر از صدای من بیاد بشدت گریه میکنه و داد میزنه چون دنبالم میگرده!!!!
این شدت از وابستگیش منو نگران کرده تازه کتف و دست راستمم داره قطع میشه ازبس شب تا صبح باید روبرو دختری بخوابم🤦🏻‍♀️
طفلک بچم هم چاره ای نداره جز این وابستگی ازبس که تو این شهر غریب از صبح تا شب دوتایی تنهاییم 🥲
ساعت ۶ باباش میاد ده دختری میخوابه البته که سعی میکنیم موقع خواب هردو کنارش باشیم ولی بازم میاد بغل من دراز میکشه باباشو نگاه میکنه اون نازش میکنه بوسش میکنه قربون صدقه ش میره تا خوابش بگیره
ولی بازم تو بغل من باید باشه!
باید از الان دنبال راهکار بگردم و اینکه میدونم سن حساسیه ولی خب امیدوارم این شدت از‌ وابستگی براش نمونه چون هم خودش اذیت میشه هم من 🥴
سوالم اینکه بچه های شمام به این شدت وابسته شمان؟ یا نه؟ 🫠
مامان Dena مامان Dena ۱۷ ماهگی
مامان ایهان مامان ایهان ۱۶ ماهگی
سلام خانم ها
توروخدا رد نشید بخونید جوابم بدین
خانم ها من ازبابت این اوتیسم خیلی نگرانم
ببینید من پسرم دوبار میبرم عروسی بار اول زیاد نترسید کمتر ترسیدگریه کرد امشب بردم ازدر تالار که وارد شدیم بعل باباش بود شروع کرد گریه جیغ مجبور شدم خودم بگیرمش بغل تا سالن پذیرایی گریه کرد اونجا دسر اول عروسی دادن آروم شد تا مشغول خوردن بود ازسالن رفتیم حیاط رقص دوبار شروع کرد گریه مدام بغلم بود اینور اونور می‌بردم تا شد وقت شام دوبار سر شام شروع کرد بازی خوردن سرحال بود تا دوباره رفتیم تو حیاط اونجا بازم مشغولش کردم یه گوشه با بطری نوشابه بعد یک ربع بطری ازش گرفتم رفتیم پیش خانم ها شروع کرد گریه مجبور شدم بیارمش خونه
حالا تو عروسی یه بچه همسن خودش بود ۱ماه ازپسر من زودتر بدنیا اومده خانم ها اون اینقدر شیطون بود میدویید بازی می‌کرد هرکی صداش میزد می‌خندید میرفت بغلش وقت شام قشنگ با قاشق غذا می‌خورد اون بچه منو میدید می‌خندید دوست داشت بیاد بغلم پسر منو ناز می‌کرد گفتیم بهش بوس می‌کرد ولی برعکس پسر من مادر اونو میدید انگار جن دیده زار زار گریه میکرد البته سر شام دیگه گریه نمی‌کرد مشغول خوردن بازی بود
حالا واقعا نگرانم چرا پسر من اینجوری رفتار میکنه
یچیزی بگم پسرم ازبس بردم دکتر تا چشمش به مطب شلوغ دکتر میفته میفهمه زود گریه میکنه ایا امکان داره بخاطر شلوغی مطب الان از شلوغی بترسه یا نه ربطی نداره
کلا ازعروسی که برگشتم استرس گرفتم چرا پسر من اینجوریه ولی اون بچه همسنش یجور دیگه بود