سوال های مرتبط

مامان آتوسا💕 مامان آتوسا💕 ۳ ماهگی
پارت ۲ #
رسیدم بیمارستانو شرایطمو به مامای بخش توضیح دادم اونم گفت باید معاینه بشی منم که به شدت از معاینه میترسیدم با اینکه قبلشم یه دوباری معاینه شده بودم ولی خب بازم ترس داشت..‌
وقتی معاینه کرد با تعجب بهم نگاه کرد گفت تو اصلا کیسه آب نداری بعد یه مامای دیگه رو صدا کرد اونم اومد معاینه کرد همین حرفو زد بازم با اینکه دیده بودن کیسه آب ندارم منو فرستادن دنبال آمنیوشور که تست بگیرن
به بدبختی تستو پیدا کردم بردم بالا برام گذاشتن مشخص شد که کیسه اب ندارم ان سی تی به شکمم وصل کردن ضربان قلب بچه خوب بود ولی چون حرکاتش کم بود بهم گفتن بستری میشی ولی چون از روز قبل نشتی کیسه آب داشتی فقط ۴ ساعت فرصت داری طبیعی زایمان کنی و اگه از ۴ ساعت بگذره سزارین میشی و اگه خودت بخوای طبیعی زایمان کنی باید امضا کنی که تمام عواقبش به گردن خودته
خلاصه که خودم رفتم پایین تشکیل پرونده دادم بعد زنگ زدم به شوهرم که وسایلای بچه رو بیار طفلک تعجب کرده بود نمیدونست که رفتم بیمارستان😂
مامان کوچولویِ‌مَن❤️ مامان کوچولویِ‌مَن❤️ ۲ ماهگی
اینم اضافه کنم که جفت من چسبیده بود و خیلی زور زدم و سرفه کردم تا دراومد ..
ولی آخرشم یه تیکه‌ش اونجا مونده بود که بعد از دو سه ساعت دوباره با ماساژ شکمی خارجش کردن ..
ماساژ شکمی واسه من درد داشت ولی نه اونقدری که بخوام جیغ و داد کنم و اینا ، دو یا سه‌ بار ماساز شکمی دادن و خب من فقط ناله میکردم 🥲
وقتی باند شدم که برم دسشویی چون ضعف کرده بودم و خسته هم بودم و خون از دست داده بودم غش کردم ، اینحوری که رفتم دستشویی و خدماتی بیمارستان منو شست ، بعدش که لباسمو پوشیمو و خواستم بیام بیرون گفتم من سرم گیجه یکم و دیگه هیچی نفهمیدم 😂
بعد از چند دقیقه دیدم عه ، دم در دسشویی افتادم و دارن میزنن تو صورتم 😂
گفتم من خوبم من خوبم ، ماماها و مامانم خندیدن و گفتن همین الان مثه جنازه افتاده بودی الان خوبی ؟! 😂😂
بعد از دو سه ساعت وقتی دوباره میخواستم برم دسشویی دیدم خیلی ازم خون میره و وقتی ماساژ دادن یه تیکه جفت اندازه یه مشت ازم خارج شد و تموم شد ..
مامان 𝑨𝑹𝑨𝑫 مامان 𝑨𝑹𝑨𝑫 ۹ ماهگی
ادامه تاپیک زایمان

خلاصه رفتیم خونه خواهرشوهرم نشستیم شام خوردیم صحبت کردیم شوهرمم به شوخی هی چپ و راست میگه بهم الان دردت شروع میشه الان میزایی ببینن ساعت ۹ و نیم رفتم داخل اتاق که راحت استراحت کنم منم ننشستم شروع کردم ورزش کردن میگفتم هیچی نمیشه منم میرسمم به ۴۰ هفته
خلاصه نیم ساعتی ورزش کردم ساعت ۱۰ بود داشتم با مادرم صحبت میکردم که یهو یه آب گرمی ازم ریخت من فکرکردم اختیارمو از دست دادم و ...😂دیدم نهه ادامه داره پاهام داغ شد بدتر منم هول شدم حالااا
اتاق خواهرشوهرمم پرآب شد خودمو هی فشارمیدم آب نریزه بدترمیاد خواهرشوهرمو مادرشوهرمو صداکردم گفتم کیسه ابم ترکید حاضرشیم بریم بیمارستان طفلی مامانم گف دوش بگیر حالا وقت داری گفتم نهه بچه خفه میش آبش اومده😂فکرتباه و ...،رفتیم بیمارستان بستری شدم و رفتم داخل اتاق زایمان از ساعت ۱۰ تا ۱ اینا دردم معمولی بود ۱ تا ۲ و نیم هم دردپریودی کشیدم هی راه میرفتم تو اتاق کاراموزها میومدن شوخی میکردن باهام میگفتن انگار ن انگار قرارزایمان کنی روحیت خیلی خوبه واسه زایمان
ساع ۳ دیگ دردام شدید شد جوری که یادمه سرجو به میله های تخت میکوبیدم و میگفتم مامااان فقط همین حالا یه خانومی هم اتاق روبه رو داره زایمان میکنه همه ماماها رفتن بالاسرش کسی بالا سرم نیس منم فول شدم...
مامان (محمدمیلاد) مامان (محمدمیلاد) ۱۰ ماهگی
شرح زایمان:
4 دی ساعت یک و نیم رفتم بیمارستان شهید رجایی برای اکو قلب که ببینم نوع زایمانم چی میشه که نامه داد و گفت ریسک نکنم و زایمان سزارین انجام بدم ساعت 3:30 با مامانم رسیدیم خونه یه غذایی خوردم و فیلم داشتم نگاه میکردم رفتم دستشویی که حس کردم یه مایع خیلی داغی ازم خارج شد عین ابجوش اول گفتم هیچی نیست ادرار بوده حتما اومدم نشستم که دیدم باز همون مایع داغ خارج شد البته بماند که همش با شوهرم راجب بیمارستان حرف میزدم قبلش وقتی که دیدم خارج شد با حجم بیشتر زنگ زدم دکترم و گفت کیسه ابم پاره شده تا بابام رسید خونه شد 6 بعد از ظهر و راه افتادیم سمت بیمارستان شریعتی و من اصلا درد نداشتم فقط در حد زمان پریودیم وقتی رسیدیم بیمارستان و معاینه شدم دهانه رحمم فول شده بود ولی بخاطر قلبم بردنم سزارین همه کارام انجام شد اومدم بیرون که دیدم شوهرم نگران منو نگاه میکنه بردنم اتاق عمل ساعت 11:15محمد میلادم بدنیا اومد و منو بردن ریکاوری که 3 رفتم بخش و 4 پسرمو اوردن😍
مامان مسیحا مامان مسیحا ۳ ماهگی
#تجربه_سزارین
سلام، من تجربه زایمانم رو میگم ولی نمی گم خوب بود یا بد که کسی جبهه نگیره. چون واقعا خوب یا بد بودن زایمان به حال روحی خودت تو اون روزا هم بستگی داره. عصر رفتم مطب دکتر و برای فردا صبح بهم نامه بستری داد گفت ۸ صبح میام برا عملت شب شام سبک بخور از ۱۲ شب هم هیچی نخور من چون معده درد داشتم ازش پرسیدم که گفت صبح روز عمل یه قرص رو با مقدار خیلی کمی آب بخور. همون روز رفتم و تشکیل پرونده دادم که صبح فرداش کارم کمتر طول بکشه. تمام شب هم بیدار بودم و به مشکلاتم فکر میکردم. ۵ صبح بلند شدم و وسایلم رو چک کردم. ۷ و نیم رسیدم بیمارستان‌ آنژیوکت و سوند رو وصل کردن. رفتم اتاق عمل. دکترم خیلی خوش برخورد و آن تایم بود.‌ راجع به آمپول بی حسی نگران بودم. به هر حال اولین تجربه بود. قبلا دیده بودم ولی برای خودت فرق میکنه. یه درد کوچولو داشت. همزمان برام آمپول ضد تهوع رو مستقیم به آنژیوکت تزریق کردن. وقتی تزریق بی حسی تموم شد دکتر ازم خواست پام رو بلند کنم و نتونستم. آروم آروم از نوک پام به سمت کمر و بعد کمرم تا بالای معدم گرم و بی حس شد. به من گفتن گردنت رو تکون نده ولی من چند بار خواستم بالا بیارم. که گفتن الان رفع میشه نگران نباش. عمل رو شروع کردن. نمیدونم چقدر طول کشید. حین عمل قلبم خیلی سنگین شده بود و احساس سوزش میکردم. ضربان قلبم رو کاملا حس میکردم. توی دور لامپی فلزی دست جراح رو میدیدم و یادم نمیاد چی گفتم که برام ماسک اکسیژن گذاشتن که از استرسم کم بشه. بعد از عمل رفتم اتاق ریکاوری و تا زمانی که فشارخونم نرمال بشه و تخت خالی تو بخش زنان پیدا بشه اونجا موندم. خود زایمان خیلی اتفاق سنگین و بزرگی نبود. ادامه اش رو توی پست بعد میگم.