در بیمارستان/ پارت ۲
یکم حرکات رو انجام دادم و سعی می‌کردم درد ها رو تحمل کنم اومد معاینه کرد گفت ۲ سانتِ . بهش گفتم دیگه ورزش یا حرکتی کنم گفت هر ورزشی بلدی خودت انجام بده🤐😐 ( یعنی بود و نبود این مانا واسه من فرقی نداشت) با خودم گفتم از  این ماما بخاری بلند نمیشه سعی کردم تمرکز کنم رفتم رو تخت و ورزش هایی ک قبلا با دوره های آنلاین و اینترنت یاد گرفته بودم انجام دادم . درد ک کم می شد حرکات سنگین تر ، درد ک زیاد میشد ورزش سبک تر انجام می دادم. بهم سر نمی زدن ببینن مردم یا زنده😂🥲 سعی کردم رو ورزش تمرکز کنم خودمو محکم ب تخت گرفته بودم و ب زور ورزش می کردم دردهام شدید شده بودن ب زور رفتم پیش ماما گفتم خیلی درد دارم گفت باید تحمل کنی در صورتی ک من انتظار داشتم از روش های کاهش درد استفاده کنه چون شیفتش بود تو بیمارستان بود ازش پرسیدم شما چند سانت میاین بالاسرم گفت ۴ ، ۵ سانت گفتم  دهانه رحمم بیشتر باز میشه از روش های کاهش درد استفاده کنید ، مکث کرد و گفت از دکتر می پرسم . ( از اینکه چنین مامای همراهی داشتم پشیمون بودم همه میگفتن خوبِ ولی واسه من نبود اونم منی ک کلی همکاری میکردم توپروسه زایمان. (حس می‌کردم بخاطر اینکه‌ک قبلش زیر نظر یکی دیگه بودم )
کلافه بودم و دلخور از چنین مامایی بودم ولی خودم رو جمع و جور کردم برگشتم تو اتاق با وجود اینکه از درد ب خودم می پیچیدم سعی می‌کردم ورزش کنم ک پروسه زایمان سریع تر پیش بره و دهانه رحم بیشتر باز بشه . یه مانعی جلو سرویس بهداشتی بود ک رفت و آمد بود حالا خودم درد داشتم ی دستن سرم این مانع هم مزاحم بود و استفاده از دست شویی رو سخت کرده بود.

۷ پاسخ

بعدش چی شد

🥲منتظر ادامش هستیم

الهی ☹️ عزیزم ادامشو گذاشتب بگو بخونم

یعنی با این مامای بی خاصیتت عجب ماستی بوده بی خیال🤣

حالا ی سوال دس شویی داشتی یا باید میرفتی دست شویی

اینقدر اعصاب مو خورد کرد این ماما ک گرفتی
میخام فدش بدمشش.......

یعنی گیتی انقدر بد بوده واست ؟؟😑😑

سوال های مرتبط

مامان هیراد مامان هیراد روزهای ابتدایی تولد
در بیمارستان/ پارت ۳
مشغول انجام یه حرکتی بودم ک اون ماما همراهِ اومد و گفت آره فلان حرکت خوبه برو تو دلم گفتم باید زودتر میگفتی نه وقتی ک خودم دارم انجامش میدم.😏
مدتی گذشت درد ها خیلی شدید شد و تنفس دیگه جواب نمی داد هیچکسی نمیومد اجبار بلند شدم و رفتم پیش ماما. عاجزانه بهش گفتم لطفا کمکم کنید خیلی درد دارم گفت باشه و رفت کیسه آب گرم آورد ( شما با خودتون کیسه ببرید کیسه بیمارستان پوشش دورش خیلی ضخیم بود حتی خود ماما هم گفت که کیسه ش زیاد اوکی نیست) . دوباره معاینه و گفت پیشرفت خوبی کردی ۵ سانت دهانه رحم و نرمیش ۷۰ درصد . مامانای دیگه ک میومدن من از وضعیت خودم سوال
می پرسیدم می خندیدن و میگفتن از کجا می دونی یا اصلا می دونی یعنی چی یا میگفتن رشته ت چیه . از این که تو اون تایم کوتاه پیشرفت کرده بودم نمی دونم تعجب کرده بودن یا ذوق ک ازم تعریف میکردن😂
گفتن این گروه که زود پیشرفت می کنن خیلی خوبن و از این حرفا . خلاصه ماما همراه بلاخره اومد و دوباره معاینه دیگه نا نداشتم گفت بذار معاینه کنم ببین کمکت کردم با معاینه از دو سانت بشی ۵ سانت . 😐😐 درسته معاینه تاثیر داره ولی زحمت بیشترش رو خودم کشیدم با ورزش هایی ک بلد بودم حالا برگشته بود و با افتخار میگفت من کمکت کردم با
معاینه از دو سانت بشی ۵ سانت . 😐😐 درسته معاینه تاثیر داره ولی زحمت بیشترش رو خودم کشیدم با ورزش هایی ک بلد بودم حالا برگشته بود و با افتخار میگفت من کمکت کردم.
مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ روزهای ابتدایی تولد
قسمت چهارم تجربه زایمان طبیعی

با ماما همراهم تماس گرفتم و شرح حال دادم ، اون هم بهم گفت احتمالا دلپیچه ست ، گفت تایم دردهام رو بگیرم و یه نیم ساعت بعد بهش زنگ بزنم
تایم دردهام رو گرفتم و در کمال ناباوری ، هر ۲ دقیقه حدود ۳۰ الی ۳۵ ثانیه درد داشتم 😬
یک ربع بعد به ماما همراهم زنگ زدم و گفت خودت رو برسون بیمارستان . حدود نیم ساعتی تو راه بودیم و حدودای ساعت ۵/۵ رسیدم بیمارستان . با همسرم رفتم بلوک زایمان و گفتم درد دارم ، گفتن بخواب معاینه ت کنیم ؛ از همون اول با شروع دردهام نفس های عمیق خیلی کمکم می کرد و دردهام رو کنترل می کردم ، نفس هایی مثل بود کردن گل و فوت کردن شمع ، دیگه دردها ک شدیدتر شد بو کرد گل بود و بازدمش هم آه.و ناله 😬🙃
و همون آه و ناله ها هم دردم رو کم می کرد ، مهم اون دمی بود ک می گرفتم و سعی می کردم روی شکمم تمرکز کنم و از اونجا نفس بکشم .
زمانی ک وارد بلوک زایمان شدم خواستن معاینه کنن ک دیدن نفس های من خیلی نزدیک به همه و مستقیم بردنم تو اتاق زایمان ، معاینه ک کردن گفتن ۴ ، ۵ سانتم ، اصلا نشد ک به ماما همراهم خبر بدن ، مامای عاملم فقط تونست خودش رو برسونه و وقتی رسید و معاینه کرد گفت ۶ ، ۷ سانت شدی و روند زایمانت سریع و دیگه به ماما همراه نمی رسی
گفت پاشو با هم ورزش کنیم ؛ قبلش ان اس تی بهم وصل کرده بودن و دراز کشیده بودم ، کلی درخواست کردم ک دستگاه رو ازم باز کنم تا بتونم دردهام رو کنترل کنم
بلند ک شدم فقط تونسم ۴ ، ۵ تا اسکات بزنم و سریع بهم زور نشست ، احساس ادرار شدید داشتم و نذاشتن برم دستشویی ، گفتن می ری دستشویی می زایی 😁😂
خلاصه دیدن زور بهم نشسته بردنم روی تخت و با شاید سه تا زور یا ۴ تا (یادم نیست) زایمان کردم
مامان دختر کوچولوم مامان دختر کوچولوم ۲ ماهگی
خب اومدم با تجربه زایمانم 🥴🫠 من ۳۸ هفته ۵ روز زایمان طبیعی انجام دادم
من از هفته ۳۷ بارداری درد های پریودی داشتم از پنچشنبه صبح ک بلند شده بودم شکم درد داشتم خیلی کم بود رفته رفته هی دردهام فکر میکردم بیشتر میشه میگفتم حتما باز درد پریودی خوب میشم دگ من موندم تا ساعت ۶ عصر ک رفته رفته کمتر میشد فهمیدم درد زایمانمه گفتم بزار بمونم خونه رفتم بیمارستان اذیت نشم ساعت ۲ شب بود ک دگ نمی‌تونستم تحمل کنم رفتم دوش گرفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم که کلا ی سانت هم نمی‌شدم با اون همه درد دگ بستریم کردن گفتند برات آمپول فشار میزنیم سرم وصل کردن من ساعت ۷صبح ک معاینه شدم گفتند ۲ سانتی ولی سر بچه خیلی پایینه من دگ جونی نداشتم گفتم آمپول بی دردی می‌خوام گفتند باشه هر وقت ۵ ۶ سانت شدنی خلاصه من ورزش میکردم توی وان آب گرم میشستم هی معاینه میشدم ی سانت ی سانت اضافه میشدم من ۵ سانت ک شدم دگ داشتم از حال میرفتم ماما گفت برم بگم بیان آمپول بزنن رفت اومد گفت ی دور دگ معاینه کنم همین ک دستش رفت گفت ۶ ۷ ۸ سانت شدی من گفتم فقط آمپول می‌خوام اومدند تزریق کردن بعد اون میگفتن شکمت سفت شدنی فقط زور بده من ک دگ درد نداشتم آروم بودم خیلی خوب بود اون لحظه با چند تا زور رستا خانم منم ساعت ۱۱ صبح ب دنیا آمد من سونو ک رفتم گفت ۳۲۰۰ی روز قبلش فردا ک زایمان کردم ۳۸۵۰ بود من واقعا اذیت شدم 🥲
مامان قلب مامان🥺😍 مامان قلب مامان🥺😍 ۳ ماهگی
خاطره زایمان طبیعی
وقتی بستری شدم رفدم تو اتاق درد یه دختره هم بود ک هم سن من بود من خیلیی خوشحال بودم کلی عکس گرفدم 😂ورزش کردم ب اون دختره انرژی دادم ساعت ۱۲ بستری شدم تا ساعت ۳و نیم ورزش کردم ..ماما معاینم میکرد معاینه تحریکی هم کرد خلاصه اینکه باهاش خیلی همکاری کردم ..ساعت چهار اومد کیسه آبمو پاره کرد همزمان باهاش باز معاینه تحریکی کرد و آمپول فشار زد😓ک از همونجاا دردهای شدید من شرو‌شد..فاصله دردام هر دو دقه یه بار بود دیگ نتونستم ورزش کنم فقط جیغ می‌کشیدم اون دختره ک باهام تو اتاق بود هنگ کرده بود 😂😂منم روم نمیشد نگاش کنم 🤣خواهرم پیشم بود با هر درد اونو چنگ مینداختم جیغ می‌کشیدم ..التماسشون میکردم منو ببرن سزارین😂تا دو یه ساعت مدام جیغ می‌کشیدم ..ماما هم چن بار اومد معاینه کرد ولی موقع معاینه همکاری میکردم هر کاری می‌گفت میکردم می‌گفت هروقت دردت شرو شد پاهاتو ببر تو شکمت بزار معاینه کنم ..معاینه کرد ۵ سانت بودم گفت عالیه
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان محمد حسین مامان محمد حسین ۵ ماهگی
رسیدم بیمارستان
(مادر)

منو سریع فرستادن بالا و ان اس تی گرفتن
من هیچ دردی نداشتم معاینه کرد دهانه رحمم دو سانت بود ولی بد از معاینه درد های من شروع شد و هر یک ربع یکبار می‌گرفت
دست کش خونی و ک دیدم دست ماما خیلی ترسیدم
درد هام می‌گرفت و من فقط تنفس هارو انجام میدادم باعث شد ک درد هام کمتر بشن
بد از نیم ساعت منو بردن تو اتاق
همه اتاق ها پررر شده بود
دهانه رحمم سه سانت بود
یک ماما اومد بالا سرم و گفت من از این ب بعد ماما توام
درد هام شدید تر میشد فاصله دردهایم شده بود یک دقیقه یکبار
🫠🫠🫠🫠
اینقدر درد داشتم که نمیتونم حتی توصیف کنم
شاید هم من خیلی تو درد بی قرار و کم تحمل ام
تنفس هارو انجام میدادم ولی دیگ نمی‌تونستم حتی نفس بکشم از درد ببند شدم ماما منو نشوند روی توپ و من دیگ داد هام شروع شد اصلا نمی‌تونستم این درد و تحمل کنم خیس عرق بودم و همینجوری هم آب کیسه اب کلی رو پاها مو لباسهای تنم ریخته بود حالم داشت بهم میخورد خیلی سردم بودم تب لرز شدیددددد ک التماس میکردم بهم پتو بدین بعد از صدبار گفتن بهم یک پتو دادن
فقط ب ماما گفتم من بی دردی میخاستم کی بهم میزنین
گفت باید ب دکترت زنگ بزنم
اون روز من تنها کسی بودم که هم سنم خیلی کم بود
هم خیلی بی بی قرار بودم
اینقدر معاینه کردن منو ببینم چند سانت دهانه رحمم باز شد ک سمتم میومدم گریه میکرد ک‌توروخدا بهم دست نزنید
مامان هیراد مامان هیراد روزهای ابتدایی تولد
در بیمارستان / پارت ۱
بستری شدم و اول بهم نصف یه قرص کوچیک دادن و گفتن زیر زبونم بذارم و فقط مزه مزه کنم. بعدش سرم رو بهم وصل کردن و بعدش آمپول فشار .( آمپول فشار رو توی سرم
می زنن ). مامای همراهم اون تایم اونجا بود و شیفتش بود . یکی از ماماها معاینه م کرد و چند دقیقه بعد مجددا اون ماما خودم اومد گفت خودم هم معاینه کنم ببینم وضعیت چطوره .
(روز قبلش ک مطب بودم گفته بود ۱ سانتم و ازش درباره ی نرمی دهانه رحمم پرسیدم ک گفتن حدودا ۳۰درصد اما شب ک تو بیمارستان بستری شدم گفتن دهانه رحمم سفت هست .)
خلاصه معاینه کرد و گفت دهانه رحم سفت تر شده و گفت من فک نمیکنم کیسه آب مشکلی داشته باشه ولی باز همون یه درصد رو نمیشه ریسک کرد. کلافه شده بودم ک وقتی سونوها که دقیق ترن میگن سوراخه اما ماماها قبول نمی کنن.😶
کم کم دردهای خفیف شروع شد دکتر بیمارستان بلاخره اومد و باز معاینه شدم و دکتر گفت این که کیسه آبش سوراخ شده و یه چیز دیگه هم گفت ک درست نشنیدم. (بنظرتون عجیب نیست ماماها با معاینه تشخیص نداده بودن؟ )
و مامای همراه گفت الان شده چون میگه دردهام شروع شده😑 . خلاصه با همون معاینه زد کیسه ابمو ترکوند . قبلش ب مامام گفتم دهانه رحمم خلفیه گفت تو قراره سوزن فشار بگیری ربطی نداره درست میشه و فلان . دکتر گفت سر بچه پایینِ ولی دهانه رحم خلفی هست بهش پوزیشن بده قرار شد برم واسه ورزش ولی ماما همراهم خیلی مزخرف بود دو تا حرکت بهم گفت ک تکون دادن باسن بود. بهش گفتم اسکات بزنم گفت این حرکت بیشتر تاثیر داره بلافاصله گفت چطوری اسکات می زنی ولی اینقدر درد داشتم ک نمی تونستم اسکات بزنم
مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۱ ماهگی
تجربه زایمان🍃



خیلی مختصر تعریف میکنم... 37هفته و 4روزم بودکه ساعت 4عصر جمعه بود ک کمر درد اومد عین درد قائدگی این درد ها کم و زیاد میشد واسه شنبه نوبت سنوی اخر رو داشتم دوساعت صبر کردم خیلی نگران بودم واسه بچم ک اتفاقی نیوفته واسه همین رفتم بیمارستان واسه nst خداروشکر خوب بود ازم اجازه معاینه خواستن . معاینه انجام شد گفتن یک سانت باز شده و اینکه واسه یک سانت نمیتونن بستری کنن اومدم خونه ساعت 3صبح بود دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم ی بیمارستان ک امکانات بیشتری داره اوجا معاینه شدم و گفتن باید بستری شی بعد بهم سرم فشار وصل کردن خیلی درد داشتم دردهام ب حدی بود ک داشتم منفجرمیشدم روز بعد رو هم کلی درد داشتم3 سانت باز شده بود اما هرکی معاینه میکردمیگفت اصلا کیسه اب و سر جنین معلوم نیس اینو ک میگفتن بیشتر میترسیدم اما دلخوشیم این بود دستگاه وصل بود و صدای قلب دخترم رو میشنیدم؛ ظهر بود ک ماما اومد و با سوزن کیسه اب رو پاره کرد اصلا درد نداشت یهو کل تخت خیس شد. ادامه دارد....
مامان میران مامان میران روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت ۱
دیروز پنجشنبه حدودای ساعت یک بعدظهر بود یه دل درد خفیف داشتم میگرفت ول میکرد گفتم برم بیمارستان ان اس تی بدم خیالم راحت بشه چون دکتر بهم گفته بود اگ تاجمعه زایمان نکردی باید شنبه بستری بشی چون شنبه ۴۱هفته میشدم خلاصه ک دیروز ان اس تی دادم معاینه کردن یک سانت و نیم بودم این یک سانت رو من از هفته ۳۷ بودم تا ۴۰ هفته و پنج روز اصلا دهانه رحمم باز نشده بود بااین ک کلی ورزش و ماساژو اینا انجام میدادم برگشتم خونه تقریبا از بیمارستان تا خونه نیم ساعت راه رفتم خونه حس کردم بازم درد دارم گرفتم خابیدم زیاد توجه نکردم دوباره از دل درد بیدار شدم تا ساعت یک شب حس کردم که طبیعی حدود ساعت دو اینا بود دردم بیشتر شده بود باهمسرم رفتم بیمارستان معاینه کرد بازم گفت تعقیری نکردی 😐همون یک سانته برو دردت گرفت بیا بااین ک من دردام منظم بود و درد زایمان بود ولی خب دهانه رحم باز نبود خلاصه رفتم خونه دوباره حدودای ساعت سه و نیم بود که رسیده بودم خونه دردام انقدری زیاد شده بود ک فقط دور خودم میپیچیدم و گریه میکردم
مامان شاهان خان مامان شاهان خان ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت دوم
ساعت هشتونیم صبح که ماماهمراهم اومد دیگه مامانمو بیرون کردن.ماماهمراهم سعی میکرد همه جوره همراهیم کنه از هشتو نیم تا ۹ ورزش و اسکات اینا میداد بهم ولی من چون از قبلش درد داشتم و از استرس و درد نخوابیده بودم دیگه انرژی نداشتم که بخوام ورزش کنم از طرفی هم امید داشتم که تو ۴ یا نهایت ۵ سانت قراره اپیدورال بشم.ماما ۹ معاینم کرد گفت ۳.۵ سانتی منم با کلی غر گفتم تو اشتباه میکنی مگه میشه این همه ورزش کنم تازه سه ونیم باشه.دیگه همراهیش نکردم و از ۹ سانت خوابیدم رو تخت گفتم خوابم میاد.مامای شیفت رو صدا کرد اومد معاینم کرد گفت اره سه و نیم سانتی من بعد یه دور درد کشیدن خوابیدم دیگه کارم شده بود همین میخوابیدم و هرچند دقیقه از درد پا میشدم دوتا داد میزدم باز میخوابیدم این وسطم هر از گاهی مامای شیفت یا ماما همراهم میومدن یه معاینه میکردن میرفتن. نزدیکای ساعت ده دیگه کلافه شده بودم حالت تهوع گرفتم که ماما همراهم گفت این خیلی خوبه یعنی دهانه رحمت داره بیشتر باز میشه بعد اینکه بالا اوردم معاینم کرد گفت ۴ سانتی و التماسای من برای اومدن دکتر بی حسی شروع شد🥲با هر درد پا میشدم جیغ میکشیدم التماس میکردم بگین دکترم بیادو چون دکترم گفته بود ۷ سانت رد کنی دیگه اپیدورال نمیکنیم سعی میکردم هیچ حرکتی نکنم تا بیاد فقط بین دردا میخوابیدم از ده تا ده دقیقه به ۱۱ با تقریبا هر دو یا سه باری که بیدار میشدم یه سانت اضافه میشدم و خودم بهشون میگفتم بخدا شدم ۵ ولی کسی باورش نمیشد🥲😐 مامای شیفت اومد معاینه گفت راست میگه داره. بقیه بره تایپک بعد😆
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 روزهای ابتدایی تولد
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام