شب داشتیم غذا میخوردیم شوهذم دندونش درد میکرد به سلنا گفت برو دارو هارو بیار بخورم اروم شه رفت بیاره گفت پیدا نمیکنم اورد همه دارو هارو ریخت جلوی شوهرم بعد شوهرم خورد رف بیرون
یکم نون داده بودم دس امیرمجید بخوره دیدم نون تموم شده این داره یه چیزی میجوه دست کردم دهنش چیزی نبود
بعد بردم خوابید روی پاهای سانیا بعد از یه ربع این اینقدر بینی و سورتشو خاروند که صورتش شروع کرد خون اومدن خواهرش گرفت بغلش دور از جون بچه هاتون بچم عینه عقب مونده ها شده بود نه به صدایی واکنش نشون میداد نه میخندید و نه گریه میکرد و فقط صورت و بینیشو میخاروند اب زدیم صورتش ولی هیچی به هیچی این میلرزید اروم یه دو سه بار لرزید
باباش اومد گفتیم اینجوریه گفت چرا منتظرین بردارین بریم
ما هم خونه مامانم اینا توی روستا بودیم تعطیلات رفته بودیم
بردیم کیلینیک گفت ما شستشوی معده نداریم ضربان قلب گرف ۲۷۵بود گف برین مراغه سوار شدیم بریم بیمارستان ابو علی سینا توی راه بچه چشماش داشت میرفت همه از خودمون خارج شده بودیم ولی من دست کردم دهنش تا نخوابه
بعدش ماشین خراب شد
من پیاده شدم از هرکی رد میشد خواستم ببره ۲نفر نبردن سومی برد خدارو شکر
توی راه ما دیگه نفهمیذیم چی شد که بچه انگار رفت سیاهی چشماش رفته بود سانیا از کیفش ابش رو برداشت خالی کرد روی صوت امیرمجید که دیدم مردمک چشماش برگشت
بچم بازم میلرزید
رسیدیم بیمارستان
گفتن بچه مسمومیت دارویی شده
شستشوی معده دادن
من اینقدر گریه کردم که چشمام باز نمیشه
حالا ماشینی که اونجا مونده رو گشت دیده استعلام گرفته زنگ زده بابام گفته ماشین اینجاست بیاین ببرین بابامم گفته اخه دخترم اینجاست ماشین رو پس کی برده ما به کسی نگفتیم که داریم میریم

۲۳ پاسخ

ما بچه هارو دیگه نبردیم بیمارستان بردیم خونه خودمون گفتیم درو قفل کنین بخوابین
که بابام چون گوشی های ما مونده بود خونه زنگ زده داداشم که اینجوریه
اونا نمیدونستن رفتیم بیمارستان
بعد زن داداشم رفته خونمون ایفون زدن ولی باز نکردن بچه ها
بعد زنداداشم زنگ زده شوهر خواهرش گفته بیا درو باز کن رفتن با پیچ گوشتی باز کردن
بعد دیدن بوی گاز میاد بچه ها خوابن رفتن دیدن در اتاق بستس اددم نمیتونه اتاق نفس بکشه گاز هم اومده پذیرایی ولی تا حدی نیست که خف ه بشن سانیا و سلنا رو بیدار. کردن بردن خونشم و خواستن بگه چی خبره سانیا گفته همه چی رو
خواهرم المانه و به خاطر وضعیت ایران و اسرائیل نمیتونه بیاد ایران زنگ زده مامانم گفته امیرمجید رو من نتونستم یبار بغل کنم و بوش کنم حالا میخواد بره. ــ؟
کجا بره
اون هنوز کوچولوعه
خانوما همتون مادرین و قراره مادر بشین دعا کنین لطفا.

یا ابلفضل چی کشیدی تو خواهر🥹

الهی بگردم برادلت برااون بچه معصوم به امیدخداچیزی نمیشه زودی خوب میشه صدقه بده الان خوبه قرص چی خورده

عزیزم چقدرسخت بلا دور باشه ایشالا الان چطوره؟

خداروصدهزار مرتبه شکر حال بچه هات خوبه
انشاءالله برای هیچکس چنین مواردی پیش نیاد با لحظه لحظه خوندنش تنم لریز چه شب ترسناکی بوده براتون

یا ابلفض
خدا رو شکر که چیزی نشده
الان چطوره امیرمجید؟

انشالله دیگه پیش نیاد همیشه سلامت باشید

توروخدا بچه کوچیک دارید تمام کار خونرو ول کنید فقط حواستون به بچه باشه

وای خدایا

وای خدای بزرگ چقدر سخت😨😱😱😱😱😱😭😭😭😭😭😭

وای عزیزم حتما قربونی کنید
خدارو شکر به خیر گذشته

انشاالله مشکلی پیش نیاد توکل به خدا

خداروشکر ک بخیر گذشت ،خیلی مواظب باش عزیزم،قرص و چجوری باز کرده خورده آخه 🥺🥺

ای خدا تپش قلب گرفتم از اینهمه مصیبتی که یهویی براتون پیش اومد
خدا رو شکر به خیر گذشت

خداروشکر ب خیر گذشته مواظب کوچولو باش

یا خدا من استرس گرفتم جا شما

قربون غم دلت چی کشیدی الان حالش بهتره؟ از قرص ها خورده بوده؟

وای خداخودش نگرداره بچهاره

وااای خدای من😭😭😭😭😭لحظه ب لحظش دردناکه‌خداذوشکر بخیرگزشته

وای خدای من مگه چقدر دارو خورده بود طفلی چ عذابی کشیده الان چطوره حالش

ای بابا الان پسرت خوبه؟

الان حالش چطوره؟
دارویی چیزی بهش دادی؟

ای وای خداروشکر که چیزی نشده

سوال های مرتبط

مامان امیرمجید مامان امیرمجید ۱۱ ماهگی
قلبم داره تند تند میتپه
۱ساعت پیش بچم بدون هیچ سر و صدایی بدون هیچ دردسری خوابید همه در تعجب بودیم
حتی پرستارا میگفتن چطوری اخه
چی شده اینطوری خوابید
گذاشتم روی زمین بخوابه
دکتر اومد ضربان قلب اینا نگا کرد گفت عالیه فردا مرخصین
۱٠دقیقه بعد از رفتن دکتر امیر مجید و گذاشتم روی زمین بخوابه
بچم لرزید
محکم لرزید داد زدم
و گرفتمش توی بغلم شاید این اخرین باری بود که توی بغلم میگرفتمش
که یه دفعه صدای سوت دستگاه بلند شد
دیننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
این صدای مرگ من بود
قلبم وایساد که دکمه اضطراری رو زدم دکترا ریختن سرش
با هر دفعه ای که دکتر با دستاش قلب بچمو فشار میداد
قلبم وایمیستاد
که صدا به نرمال برگشت دین. دین. دین
دکتر گفت خدارو شکر
من اشک میریختم فقط که دیگه هیچی یادم نیومد و افتادم
وقتی چشمامو باز کردم بچم توی بغلم بود
محکم فشارش دادم که خوابمون گرفت
بعد از چند با صدای کنده شدن موهام بلند شدم😭
دیدم داره موهامو میکشه چقدر خوشحال بودم
حس میکنم جز شما کسی رو ندارم
خواستم در میون بزارم😭
مامان محمد مهدی✨ مامان محمد مهدی✨ ۱۲ ماهگی
صدای یه مادر خسته و له رو میشنوید که از دست و گردن درد میخواد گریه کنه
محمدمهدی ویروس جدیدی که اومده بود رو گرفته. روز اول تک سرفه میزد ولی من متوجه نشدم بچم مریض شده چون این تک سرفه ها به خاطر رفلاکسش برام عادی بود تا اینکه یهو بیرون رویش زیاد شد و در عرض ۶ ساعت یهو خلط گلوش زیاد شد و عطسه و آبریزش بینی شروع شد....
چون به لطف تعطیلات هیییچ متخصصی پیدا نکردم مجبور شدم خودم پلاژین بدم و وقتی تبش شروع شد استامینوفن. این روند ادامه داشت تا یهو چهار صبح بچم تب و لرز کرد و کل بدنش میلرزید اینقدر گریه کردم و هول شده بودم که نمی‌دونستم دارم چکار میکنم و چی میگم به همسرم بردیمش بیمارستان که فقط دکتر عمومی داشت سه تا بیمارستان مختلف بردیم و هیچ کدوم متخصص نداشتن فقط یکی آزمایش خون ازش گرفت و گفت تا ۸ منتظر بمونید تا هم جواب آزمایش بیاد هم دکتر. توی این چند ساعت بچم به خاطر خلط گلو چندین بار بالا آورد دیگه داشتم دیوونه میشدم کاری از دستم بر نمیومد وقتی دکتر اومد یکسری دارو براش تجویز کرد و گفت پلاژین چون ضد آبریزش بینی توش داره باعث شده خلط گلو زیاد بشه🤦🥲 از دیروز که دارو هاشو خورده خیلی بهتر شده و خلط گلوش واقعا بهتر شده حداقل راحت تر میتونه غذا و شیر بخوره
از خدا میخوام هیچ بچه ای مریض نشه. مادر بودن خیلی سخته اون یک شب من اندازه چند سال پیر شدم🥲
مامان 💗سوین جون💗 مامان 💗سوین جون💗 ۱۵ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۱۳ ماهگی
سلام مامانی عزیز خسته این روزهای شیرین و سخت نباشید خواستم اینجا یه تجربه بگم از خودم از روزهای که نورا ساعت ۶صبح پا میشدم و منم تا ۲ شب مشغول تمیز کردن خونه بودم و صدای نورا برام مثل پتک بود و همیشه نالان از اینکه چرا بچه من ۶بیدارم میشه تو خونه بازی میکرد راه دست می‌گرفت به وسیله ها که بلند شده میگفتم دردسرم بیشتر شد تا هفتم مرداد امسال و نورا سالم تا شب بازی کرد نه بی قراری نه چیزی یهو شب که اومدم کنارش بخوابم دیدم تب داره و شروع یه ماجرا ....
بیمارستان ،سرم،انژیوکت،جواب آزمایش های بد،تب قطع نشده و من مادر...
هر روز یه برگه جدید هر دکتری که معرفی میکردن می‌بردیم و متاسفانه بازم تب
آخرین اکو گفتن نورا التهاب قلبی داره و من معجزه خدا رو دیدم الان خونه ایم خداروهزار مرتبه شکر داره بازی می‌کنه همه جا بهم ریخته س خدارو هزار مرتبه شکر می‌دونم خسته میشم اما ناشکری نباشیم هیچی جز سلامتی بچه غصه نداره نه خونه نه ماشین نه حرف مادرشوهر نه هیچ چیز دیگه ای
هر لحظه خدا رو برا سلامتی بی مزد و منتی که به خودمون و خانواده مون داده شکرکنید
خدایا ازت ممنونم که نورا ی منو سالم دوباره به بغلم برگردوندی