خدایا کی میشه از این خونه و از این محله جمع کنیم بریم 🤧
با برادرشوهرم تو یه ساختمونیم اونا طبقه ۲ ما ۴، دوتا پسر دارن ۱۰ ساله و ۷ ساله ، تا دوسال پیش مشکلی نبود پسرم کوچیکتربود ولی حالا هی بهونشونو میگیره اگه پایین تو پارکینگ ببیندشون میگه میخوام برم خونه عمو اینا ب کنار وقتی میارنش خونه نمیزاره برن الان پسرعموش اوردش یکم موند بعد داداشش اومد دنبالش پسرمنم گریه و جیغ که نرو بعدم میگه میخوام برم اون دوتاهم دیدن گریه میکنه زود رفتن بعد پسرم میگه میخواستم خدافظی کنم چرا رفتن و گریه وزاری خسته شدم از این وضع ،،قبلا هم تاپیک گذاشتم درمورد چالشای خودم و جاریم و بچه هاش دلم میخواد ازاینجا فرار کنم که این بچه اینجوری نکنه دیگه هوای اونا ب سرش نزنه حالا اونقدرام عموش و زن عموش مهربون نیستن پسرمن تا سر و صداکرد میگن برو خونتون و میارنش بعد این بچه اینقد وابستشونه کاش زودتر شوهرم ی فکری میکرد از اینجا میرفتیم 😑

۸ پاسخ

منم همین مشکل دارم با بچه خاهرای خودم با بچه برادرشوهرم سخته درکت مکنم کاش این بچها بزرگ بشن بهتر بشن

اگه اونجا به نام خودتونه اجاره بدین با پولش برین یه جا دیگه اجاره بشینین
اگرم نه که دیگه باید برای خونه ات قانون بزاری و اینو به پسرت بفهمونی مثلا فقط هفته ای یک بار اجازه داری اونم وقتی که من و بابا هم باشیم یا یه همچین چیزی

منم توساختمونم بچم همش گریه میکنه میخوادبره جا بچه هاهمسایه اونا محل بچم نمیدن دعواش میکنن دیگه عاصی شدم ازدست بچم

ای خواهر منم این مشکل رو با دخترم دارم همش گریه زاری برای کسی میکنه

درکت میکنم منم یه سال این چالش داشتم راحت شدم خداروشکر تازه فکر کن من برادرشوهرم فوت شده بود یه شوهر بی نهایت دل رحم و ساده یه دختر خیره و فوضول تصور کن من چیا کشیدم

خدا به دادم برسه قراره با جاریم تو یه ساختمون باشیم خیلی سخته؟اونا تازه میخوان عروسی کنن

آره خیلی سخته حق داری من بیام خونه پدرم داستان دارم دختر خالهام ۸ سال و ۱۲ سال گریه و جیغ نمیزاره برن خونه خداروشکر خوبه

خب ی بچه بیار هم بازی بشن

سوال های مرتبط

مامان دوتا فسقلی🩵🩵 مامان دوتا فسقلی🩵🩵 ۴ سالگی
سلام خانما خوبین؟ ی سوال دارم لطفا راهنماییم کنین
ما تازه خونه رو عوض کردیم همسایه طبقه بالاییمون ی پسر داره از پسر من چندماهی کوچیکتره الان ک دوشبه اسباب کشی کردیم میاد اینجا با جیغ و داد و گریه ام نمیره خونه شون.پسر من ب بابام میگه باباجون،رابطه بابای منم با بچه ها فوق العاده خوبه تو همین دوروز این بچه چندبار بابامو دیده عاشق بابام شده و اونم بابامو باباجون صدا میکنه😂😂😂 امروز مامانش اومده دنبالش جیغ میزنه میگه اینجا خونه باباجونه😂 نمیزاشت پسرم و بابام برن دم در
منم ی بچه ۴۰ روزه دارم واقعا اعصابم نمیکشه بچه مردم بخواد بیاد خونه م و شلوغ کاری کنه نمیدونم باید چ رفتاری کنم.از ی طرفم نمیخوام پای پسرم ب خونه اونا باز بشه و یکسره بیان برن و اخلاقاش رو پسرم تاثیر بزاره چون پسر من خیلی بچه فهمیده ایه و میدونه کجا چجوری رفتار کنه میترسم با این رفت و امدا مثل اون لجباز و جیغجیغو بشه
موقع بازی بچه خوبیه قشنگ بازی میکنه ولی وقتی میان دنبالش واویلا میشه ی جوری گریه میکنه من دلم واسه ش میسوخت. دوتامونم صاحبخونه ایم مستاجر نیستیم ک بگم یکساله اونا میرن یا ما میریم😩
مامان گل پسر مامان گل پسر ۴ سالگی
میش کمکم کنید؟
من و جاریم تو ی حیاط مشترک زندگی میکنیم اون دوتا بچه ۱۲ سال و ۷ ساله داره بالا میش من ی پسر ۳/۵ ساله .....ما پایین زندگی میکنیم بعد بچه ها از عمد میان تو پایین سرو صدا میکنن پسرمنم ب هوای اونها می‌ره دنبالشان بازی کنه بارها زدنش اذیتش کردن من ب پسرم میگم با اونها بازی نکنه چون اونا از این بزرگترین ولی پسرم قبول نمیکنه پسرم ازم اجازه نمیگیره می‌ره از پله ها بالا و بار دیدم خواستم هلش بدن و ومن داد زدم و بدتر لج میکنن وقتی بهشون میگم ...امروزم کن گفتم دارن تو حیاط بازی میکنن یهو رفتم دیدم پسرمو از کوچه هم بیرون بردن و بردن جاده اصلی ک ماشین داره میاد می‌ره از اونجا هم میخاستم ببرنش سرکار پدرشون و...منم پسرمو آوردم خونه تو راه پیش بچه ها کلی فش ب من داده منم آوردم تو خونه زدمش از صورتش سیلی پس گردنش کشیده از کونش و...خلاصه کلی گریه کردیم هم اون هم من بارها بهش میگم از من اجازه بگیر حرف گوش نمیده من خیلی بهش محبت میکنم باهاش تو خونه بازی میکنم وقت میزارم ولی امروز دیگ عصبانی شدم زدمش ...دختر جاریمو صدا کردم میگم چرا بدون اجازه من برایش میگ ب من چه خودش اومده ...با مامانم ک قطع ارتباطیم ....اونقدر بچه های تخم سگی ان نمی‌دونید بخدا ی دایی ۱۵ ،۱۶ ساله دارن تو مدرسه کاندوم ب بچه های دیگ میفروشه اینها هم دقیقا عین اون بد ذات....من الان با این شرایط خاک تو سریم چیکار کنم؟
مامان گلی مامان گلی ۴ سالگی
تازه میفهمم بچه رو ببری پارک بازی کنه بهش خوش بگذره یعنی چی.....تا چندوقت پیش بچمو اگر می‌بردم پارک یه بچه دیگه حواسش نبود می‌خورد به این یک قشقرقی بپا می‌کرد که چرا خورده بمن،یا میگفت کسی نباید سوار سرسره یا وسیله بازی دیگه ای بشه فقط من باید بازی کنم کلا خسته و کلافم می‌کرد ازبس با همه ناسازگار بود همش باید حواسم می‌بود کسی و نزنه ولی جدیدا خداروشکر خییییلی خوب شده یه بچه هم بزنتش حمله نمیکنه به بچه هه فقط میگه مامان این منو زد....الان با بچه ها دوست میشه کلی بازی میکنه منم کیف میکنم که اون دغدغه هام تموم شد.فقط یه مشکلی دارم با اینکه از 9 ماهگی دائم بردمش پارک و خانه بازی بازم انگار یه هراسی داره از بچه ها....اگر تو سرسره بچه پشت سرش باشه انگار می‌ترسه وا میسه کنار اون رد شه بعد خودش بره اگرم کسی جلوش باشه نزدیک نمیشه میزاره برن بعد میره بهش میگم برو کاری با تو ندارن میگه نه بهم میگن نمیشه تو بری.....یعنی میشه این ترسشم بریزه و تموم شه بره؟