تحربه زایمان طبیعی پارت ششم#
خب بازم آمپول فشار وصل کردن تا ساعت ۱۰ بازم همون سه سانت بودم معاینه تحریکی کردن همون ۳سانت بودم گفتم تروووخدا التماستون میکنم منو ببرین سزارین اشکال نداره که دردرو کشیدم ولی ببرین وقتی پیشرفت نمیکنم دکتر گفت نمیشه گفتم بخدا پولش هروی باشه میدم گفت خانم برای من بد میشه ما هیچ دلیلی برای سزارین کردن تو نداریم گفتم خب این دلیل کمیه که پیشرفت نمیکنم گفت نه روند ۳ سانت تا چهار سانت کمی طولانیه زایمان میکنی انشالا واقعن دیگه میخواستم بکشمشون که مامای بهش اومد و گفت همسرتون گفته ماماهمراهت بیاد پیشت شاید زامان کردی گفتم خب من هنوز چهار سانت نشدم گفت همسرت گفته هرچی پولش باشه مهم نیست فقط بیاد پیشت ماهم زنگ زدیم خودشم زنگ زده بهش قراره بیاد خوشحال شدم که یکی میخواد کمکم کنه ماماهمراهم اومد یه خانوم مهربون بود که گفت تا میتونی اسکوات انجام بده وقتی درد داری شدتش بیشتر باشه همراه آمپول فشار منم‌گفتم باشه ورزش هامو خیییلی بیشتر و سنگین تر کرد که همش بهشون میگفت لطفا بیاین کیسه آبشو پاره کنید اینطوری بچه روبه پایین میادو زایمانش زودتر انجام میشه همش پشت گوش مینداختن و میگفتن به دکتر شیفت بعد بگو و از این حرفا بعداز کلی اسکوات و ورزش پاهام داشت فلح میشد درد آمپول فشار هم از یه طرف که یهو یه آبی ازم اومد و فعمیدم کیسه آبمه پاره شده و بعد از معاینه گفتن ۵سانتی از خوشحالی داشتم بال در میاوردم

۵ پاسخ

وای خدا چه وحشتناک

بنظرم بهترین کار رو کردم سزارین انتخاب کردم این دیگه چه وضعشه زن باردارکم دردکشیده توی۹ماه واسه زایمان هم یه دور دردوحشتناک تجربه کنه😢واقعاناراحت شدم برات 😢😢

و از اینجا شدید ترین درد ها شروع میشه منم سر بچه اولم همین جوری بودم و رو سه سانت موندم و رحمم خوابید خیلی سخته من ۱۲ ساعت درد کشیدم تا به دنیا اومد

الهی خیر نبینن که با خانومای باردار اینجوری میکنن🙃

وای خیلی اذییت شدی که 🥲😢

سوال های مرتبط

مامان لنا مامان لنا ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت پنجم#
واقعن خیلی وضعیت بدی بود حتا از همسرم‌و مادرم که بیرون بودن خبر نداشتم نمیذاشتن حتا مامانم منو ببینه ماماهمراهم همش زنگ میزد بیمارستان میگفت مریض من نشده چهار سانت اوناهم میگفتن نه اگه شد خودمون زنگ‌میزنیم دیگه دوباره ساعت ۵عصر آمپول فشاررو بازهم وصل کردن و و نوار قلب رو و گفتن بیا روی صندلی برعکس بشین بعضی وقتا هم کمی پشتمو ماساژ میدادن یا روی توپ کمی ورزش میکردم یا اسکوات و تحریک نوک سینه و باوجود آمپول فشاریکه وصل بود بهم همش داشتم گریه میکردم و ورزش هامو انجام میدادم به ماما میگفتم چرا منو نمیبرین سزارین شما که میدونین من پیشرفت نمیکنم و زجر میکشم میگفت که دست من نیست دکتر باید بگه و تا ساعت ۹آمپول فشار بهم وصل بود وبعدش بازم معاینه شدم یعنی باور کنید شاید از وقتی رفتم بیمارستان تاوقتی اومدم بیرون صدبار معاینه شدم اونم باشدت زیاد فشار میدادن بعداز معاینه گفت همون سه سانتی واقعن مثل چی گریه میکردم نمیتونسنم هیچی بخورم فقط استرس و گریه
اونشب هم زایمان نکردم بازم فرداش صبح زود اومدن واسه معاینه دکتر گفت امروز دیگه زایمان میکنی لگنت عالیههه هربار بعد معاینه میگفتن لگنت عالیه سربچه هم کامل پایینه خب چرا زایمان نمیکردم
مامان 🌻صبرا🌻 مامان 🌻صبرا🌻 ۵ ماهگی
دیگه از ساعت یازده چهار بعدازظهر هی معاینه میکردن و منم سه سانت بودم هیچ تغییری نمی‌کردم و تو همون تایم خیلیا زایمان کردن رفتن دیگه روحیم از دست دادم نشسته بودم گریه می‌کردم که دکترم گفت زایمانت طول می‌کشه من میرم چند ساعت دیگه میام به ماماها هم گفت مریض منو معاینه نکنین دیگه تا خودم بیام همینجوری تا ساعت هفت و نیم نشستم دیگه همون دردای کمم تموم شده بود رفتم به یکی از ماما ها گفتم زنگ بزنن به شوهرم برام‌‌ ماما همراه بگیره و بی حسی دیگه تا ساعت هشت هم ماما همراهم اومد هم دکترم معاینه کردن دیدن هنوزم همون سه سانتم دیگه دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین و آمپول فشار بزنین ماما این کارارو برام‌‌ کرد و دردام‌ شروع شد خییییلی شدید بود دوتا آمپول فشار زدن ماما گفت از تخت بیام پایین شروع کرد باهام ورزش کردن تا جایی که دیگه نتونستم واستم گفت برم رو تخت و یه آمپول بی حسی زد آمپوله جوری بود که تا زد گیج شدم و خوابیدم باز تا دردم می‌گرفت از خواب بیدار میشدم از درد شدید ناله میکردم باز تا تموم میشد خوابم می‌برد آمپول بیهوشی بود بیشتر تا بی حسی 😂دردامو که اصلا کم‌نکرد ولی انقدر گیجم کرد که خیلی چیزی متوجه نمی‌شدم مخصوصا وقتی ماما کمرمو ماساژ میداد دردش قابل تحمل میشد
مامان فاطمه سدنا ✨️ مامان فاطمه سدنا ✨️ ۱ ماهگی
# 2
تا ساعت ۴ و ۵ اینا همونجور میومدن گاهی معاینه میکردن میرفتن اون وسط با مامانم میگفتم شوخی میکردم 😂 ((خیلی خوبم من وسط درد با مامانم و ماما و دکتر شوخی میکردم😂))
ساعت ۵ و ۴عصر بود که ۴ سانت شده بودم ،بعد از این ک ۴ سانت شده بودم اومدن امپول فشار معروف رو تزریق کردن ،منم دردام فاصله اش کمتر شده بود و شدتش کمی بیشتر
گذشت تا این که ساعت ۶ و نیم اینا اومدن معاینه کردن ۵ سانت بودم
تا این که ساعت ۷ شب شیفت تغییر کرد و مامای دیگه ای اومد و شیفت رو تحویل گرفت اونا هم موقع تحویل شیفت معاینه کردن گفتن همون ۵ سانت ،دکتر هم اون وسط دو دفه اومد معاینه کرد
ساعتای ۸ و خورده ای نزدیک ۹ شب بود که همراهی هارو بیرون فرستادن دلیلشم گفتن ک بخش شلوغ شده و ی مریض با فشار بالا آوردن ..
ماما اومد گفت بیا پایین رو توپ ورزش کن راه برو ،دانشجوی مامایی اومد گفت بهت گفتن راه بری ؟ گفتم آره، خودش اومد بهم ورزش و حرکت روی توپ داد که حدودا تا ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه ورزش کردم و راه رفتم تا اینکه خودشون گفتن کافیه بخواب رو تخت
ماما اومد کیسه آبم رو زد ی دریای آب خارج شد ازم🤭.
کمی ک گذشت دردام ب شدت زیاد شده بود و وسط همین دردا بهم ورزش داد بازم تا ساعت ۱۱ و نیم ،ساعت ۱۱ و نیم شب ماما اومد گفت بخواب معاینه ات کنم معاینه کرد گفت وقتی دردت شروع شد زور بده که خداروشکر زورای خوبی میدادم ولی خب باز از اون طرف بديش این بود ک سر بچه داشت دیر میومد توی لگن و همین اذیتم می‌کرد ، خلاصه که تا ساعت ۱۲ شب هر چند دقیقه میومد معاینه می‌کرد و می‌گفت زور بده
۱۲ و ربع ی چنتا حرکت بهم داد و خودشم واستاد تو اتاق گفت همزمان ک دردت گرفت زور بده
مامان ترنم مامان ترنم ۱ ماهگی
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمانم
سشنبه صبح رفتم بیمارستان که بستری بشم برای تزریق آمپول فشار چون دکترم بهم ختم بارداری به علت رشد کمه بچه داده بود ساعت ۷ نیم بستری شدم ۸ تزریق شروع شد اولش دردش اصلا خیلی قابل تحمل بود و یه ساعت بعدش دردا شدید شد من هنوز تازه یه سانت باز بودم دخترا شده باشه پول قرض بگیرید ولی بیمارستان دولتی نریددددددد شیفت عوض شد یکی از ماما ها به دکترم گفت کخ اگه من تا پایان شیفتم ۵ سانت بکنم تشویقی بهم میدی دکترم گفت آره و عذاب من شروع شد و بهم ورزش نمی‌داد فقط معاینه می‌کرد دردام خیلی بیشتر شده بود ولی شکمم بالاش سفت پایین شل بود دیگه اخرای شیفتش بود که اومد گفت دکتر گفته کیس ابتو باید پاره کنم کیسه آبم رو پاره کردن که ببین بچه مدفوع نکرده باشه دردام هی بدتر میشد نه بهم اپیدورال میدادن و نه من پیشرفت آنچنانی داشتم و هرچی به دکترم میگفتم توروخدا سزارین کن میگفت بچت کوچیکه میتونی دیگه تا ساعت ۸ نیم من مرگ جلو چشمم دیدم که شکمم سفته و فشار میاد به لگنم و خونریزی داشتم ماما اومد گفت فشار نیار که رحمت پاره میشه گفتم بخدا خودش فشار میاد نوار قلب گرفت گفت قلب بچمم افت کرده که چون دکترم نبود کاری براش پیش اومده منو سپرده بود دست یه دکتر دیگه که زنگ بزنن به دکتر دوم
مامان پسر مامان پسر ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت سه

بعد اون آمپول تا حدود زیادی آرامش پیدا کردم ‌اما همچنان انقباض ها بود،بالاخره تونستم یه چیزی بخورم چون تا قبلش از شدت درد هرچی میخوردم بالا میاوردم
یه خرده گذشت ازم‌خواست اجازه بدم معاینه کنه منم که بهش اعتمادکرده بودم اجازه دادم
در کمال آرامش با یه معاینه تحریکی بهم گفت که شدی سه سانت،،،باور نمیکردم گفتم دارین گولم میزنید همون حین هم دکترم اومد و اون هم معاینه کرد گفت حدیث سه سانت شدی یک سانت دیگه پیش بری واست اپیدورال میزنیم و نهایت تا ظهر زایمان کردی
منی که وقتی وارد تالار شدم با اعتماد بنفس کامل گفته بودم اپیدورال نمیخوام و میخوام زایمان فیزیولوژیک داشته باشم با شنیدن این حرف جون گرفتم
اخه دیده بودم که خانم‌های دیگه چطوری بعد گرفتن اپیدورال دردشون اروم‌میشد و سریع پیشرفت میکردن
و از اونجایی که دیذم دکترم بهیچ‌وجه سزارین نمیکنه شرایط پذیرفتم و سرم سنتو مجدد شروع شد
که البته بخش زیادی از آرامشم بخاطر همون آمپول مسکن بود
خلاصه خیلی زود چهارسانت شدم و دکتر بیهوشی اومد برای اپیدورال

ادامه تاپیک بعد
مامان حسنا مامان حسنا ۶ ماهگی
😍تجربه زایمان من 😍
سلام مامانا من دیروز ۱۳اردیبهشت سال ۱۴۰۳ساعت ۲:۲۰دقیقه دختر کوچولوم بدنیا اومد
قبل از هر چیزی بگم که فقط خودتون میتونید به خودتون کمک کنید با ورزش و پیاده روی که خیلی مهمه
من ساعت پنچ صبح وقتی بستری شدم دهانه رحمم دو سانت بود بدون هیچ دردی رفتم بعد از اینکه قرص فشار بهم دادن کیسه آبم پاره شد ساعت هشت کم کم دردام در حد پریودی شروع شد که قابل تحمل بود بعد از دو ساعت ماما معاینه کرد گفت داری میشی سه سانت بازم دیگ ساعت ده به بعد دردام زیاد شد که بلاخره با تکنیک تنفس ماساژ روغن که همراهم باهام بود تا ساعت یک تحمل کردم بعد ماما اومد گفت هنوز چهار سانت نشدی دیگ داشتم نا امید میشدم اخه خیلی درد داشتم بلند شدم با هر توانی که داشتم ورزش ،ماساژ،کیسه اب گرم خودمو اروم میکردم اما نمیشد که آخرش گفتم فقط بیاید بی حسی که از کمر کنید که اپیدوراله ماما اومد گفت یه نیم ساعت تحمل کن میایم که نیم ساعتتش شد یک و نیم ساعت دیگ از تحملم خارج شد وقتی اومد معاینه کرد گفت تو که داری زایمان میکنی دیگ نیاز نداری و دکترمو خبر کردن تا دکتر اومد دیگ با دو تا زور زدن بچم بدنیا اومد خودمم باورم نمیشد که یهو از چهار سانت رسیدم به ده سانت فقط یاری امام علی و حضرت زهرا و اهل بیتش بود که من تونستم راحت زایمان کنم ❤️😍
مامان 💙رادوین💙 مامان 💙رادوین💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴:
وارد زایشگاه شدم لباس عوض کردم آزمایش خون و ادرار گرفتن منتظر موندم اتاق خصوصی زایمان خالی بشه که برم تو اتاقم تو زایشگاه عمومی منتظر بودم رو یه تخت همه داشتن درد می‌کشیدن جیغ میزدن من با استرس نگاه میکردم که یه ماما اومد گفت چند سانتی؟ گفتم ۵ سانت گفت تو چرا چیزی نمیگی؟خندیدم اومد یه آمپول برای رسیدن ریه های بچه زد و گفتم میشه یه خواهش کنم؟گفت جونم گفتم میشه به من آمپول فشار نزنید؟گفت به ماما همراهت میگم، اپیدورال میخوای؟گفتم نه اصلا گفت چه دل و جرأتی داری اگه اپیدورال میشدی زودتر فول میشدیا گفتم نه میخوام دردام طبیعی بره جلو خلاصه بعد یه ۲۰ دقیقه رفتم تو اتاق خصوصی نشستم رو تخت ماما همراهم اومد برام آهنگ گذاشت و گفت میخوام کیسه آبتو پاره کنم اونجا بود ک ترس اومد سراغم و گفتم چرااااااا؟گفت براراینکه یه موقع بچه مدفوع نکرده باشه گفتم درد داره گفت دردش مثل معاینه است کیسه آبمو پاره کرد و یهو یه تشت آب داغ ریخت گفتم بچه حالا خفه نشه گفت نترس همش نریخت ک، پاره کردم ک انقباضات زودتر پیش بره فول شی دیگه اونجا بود ک همسرم و مادرم اومدن پیشم با آهنگ قر دادیم و اسکات زدیم و ماما همراهم نقاط فشاری رو کار کرد باهام و مدام معاینه میکرد و تو معاینه کمک می‌کرد ب باز شدن دهانه رحمم تا اینکه ۸ سانت شدم اونجا بود ک چنان دردی اومد سراغم ک دیگه هیچ کاری نمیتونستم بکنم و عملا گوشام صدای هیچکس و نمیشنید فقط میخواستم از این درد خلاص شم خلاصه با کمک ماما همراه و اجبارش برای نشستن رو یه صندلی و انجام ورزش شدم ۱۰ سانت و به معنای واقعی کلمه معنی درد زایمان و فهمیدم