قسمت سوم ۳
بیمارستان ضیائیان
موقع زدن آمپول بی حسی گفتن شونه هاتو شل کن به شکمت نگاه کن با فرو کردن آمپول اصلا تکون نخور.وقتی زدن ناخوداگاه یه لحظه شونه هامو دادم بالا که زدن رو شونه ام خودمو سریع ول کردم.درد نداشت هیچ مشکلی نداشتم.فورا دراز کشیدم و پرده کشیدن به سرعت پاهام بی حس شد.و اقایی که مسول بیهوشی بود خیلی خوش اعصاب و خنده و مهربون بود.اینطرف پرده حرف میزد باهام.و احساس تهوع که کردم بهم گفت چیزی خورده بودی؟؟  و سریع آمپول بهم زد واسه تهوع.گفتم نه‌من ولی ساعتای ۳ صبح ی لیوان آبمیوه خورده بودم فقط.
آورد دور سرمو تمیز کرد دستمال اینا گذاشت و بعدش تمیز کرد گفت خوب شی راحت شدی یا بازم داری گفتم ندارم.وای شونه هام واره میترکه از درد.سریع یه آمپول دیگه زدتو سرمم که اونم زود دردمو خوب کرد.
تو این حین صدای گریه دخترمو شنیدم.نمیتونم‌بگم همه چی یادم رفت.چون واقعا زجر کشیدم و در حال درد کشیدن بودم. دختر طفل معصومم ۱۷ ساعت بدون کیسه آب مونده بود‌.وقتی بدنیا اومد چشمم بهش افتاد ‌و بعدش تو اتاق بطور وحشتناکی ورم کرده بود که یه چشممش کلا بسته بود و نمیتونست باز کنه و چقد من ترسیده بودم که خدایی نکرده واقعا نمیتونه باز کنه یه چشمشو.

عزیزم بازم شکر
نگفتی قندت چند بوده؟

الهی ،خداروشکر صحیح و سالم تاپیک میزاری حال خودتو و نی نی همیشه خوب

خداروشکرر ک الان بچت صحیحوسالممم بغلته

مبارک باشه مادر مهربون 😘

این بیمارستان های دولتی اصلا جون مادر و بچه واسشون مهم نیس این بلا رو سر خواهرم منم آوردن کیسه آبش و پاره کردن ولی رحم باز نشد ۴۸ ساعت بچه رو بدون کیسه آب نگه داشتن ک مثلا خواهرم و مجبور کنن طبیعی زایمان کنه آخرش ک خواهرم بیهوش شد بردن سزارین کردن پسرش و ک درآوردن بچه تا مرز خفگی رفته بود تا یک ماه ک رنگش کبود و بنفش بود همه جاش ورم داشت خدا خیلی رحم کرد ک جفتشون سالم موندن
خدا رو شکر عزیزم ک سالمین یاد خواهرم و زجرهایی ک کشید افتادم😔😔🧿

عزیزم🥺چقدسخت بوده زایمانت
خداروشک بچت سالم وسلامت ب دنیااومد

الهی چقدر اذیت شدی گلم