۱۵ پاسخ

باز دخترت کوچیکه ولی دیگه الان پسرت باید یادبگیره بشینه تا غذاش تموم بشه

تو خونه ما هیچوقت با هم غذا نمیخوریم بچه ها ساعت یک ظهر بهشون غذا میدم برای نورا میکشم میره میاد ولی میخوره به نیلا هم دهنش میکنم خودمم ساعت ۲ که نی نی خوابید میخورم شوهرمم ساعت ۴ میاد ناهار میخوره شامم همینجور شاعت ۸ به بچه ها میدم و میخوابونمشون ساعت ۱۰ شوهرم میاد با هم میخوریم

پسربزرگ من کم غذابودهمش بشقاب وقاشق به دست دنبالش بودم سبحان از۶ماهگی که افتادبه غذا متاسفانه فیلمهای خودشوتوگوشی نشونش میدادم که مثل بزرگه نشه بشینه غذاشوبخوره الان۶سالشه بدون گوشی غذانمیخوره😔

بچه هارو زودتر سیر کن،قبل اینکه خودتون شام بخورین ،بعدم نوبتی کنین ،یکی بخوره یکی بچه رونگه داره،باز اون یکی بچه روبگیره تا این یکی بخوره،

من دخترمو میذاشتم توی روروئک
الان که دیگه اجازه نمیده بذارمش
میزارمش رو صندلی بشینه یه ربع بند میشه بعد گریه و ریخت و پاش

سر ناهار یه چند باری بلند شد دوباره اومد گفتم غذا نداریم خوردمش تموم شد اگه میخوای بخوری باید بشینی
واسه شام چون شوهرم دیرتر میاد ساعت 8 دیگه شامشو میدم خودمم با شوهرم غذا میخوریم

بچه های من عادت دارن همه باید سرسفره دور هم غذا بخوریم تا نخورن تموم نشه بلند نمیشن
علیرضا بزرگ شده تشویقش کن بلند نشه الان الگو لیلا هم هست همه رفتارا ازش یاد میگیره

فقط باید زودتر غذا بچهها داد به نظرم چون روزهایی که زودتر میدم کمی راحت ترم

والا وضع ماهم دقیقا جفت وضع شماست دقیقا همین امشب نفهمیدم چی خوردم یه دست شوهرم به پسر کوچیکم بود که خرابکاری نکنه یه دستش به دست من که نگهش دارم غذا بدم بخورم اون سمت دیگمم پسر بزرگم نشسته کم میخوره انگار حوصله غذا خوردن نداره باید بدم دهنش

به اونا جدا غذا میدم بعد که خوردن خودمون میخوریم 😬

اگه هم بخوایم باهم غذابخوریم من بچهارونگه میدارم شوهرم میخوره بعداون نگه میداره

بگم ماجدا جدا غذامیخوریم باورت نمیشه،پسرم که باتذکرهای فراوان آداب غذا خوردن وانجام نمیده اصلا سرسفره نمیادمهمونیام هاج واج به بقیه نگاه میکنه یه زیراندازمیندازم به پسرم غذامیدم دخترمم که کمکی میخوره به اونم میدم هروقت همسرم اومد میذاریمش روروئک پسرمم اصلا سرسفره نمیاد

من یکی بچه دارم اونم صندلی غذا داره.ما خودمونم رو میز میشینیم.میشینه میخوره خودش چیزایی که نشه خودش بخوره رو خودم میدم آخرا که حوصلش سر میره یه ماستی چیزی میدم خراب کار یکنه تا مام غذامون و بخوریم

آخ یاد دوران قدیمم افتادم یعنی گریههههه میکردم من ک فاصله سنیشون یکسال و ده ماهه کلا ایستاده غذا میخوردم مهمونیا یادمه یا نمی‌رفتم یا گریه میفتادم

دخترتو گوشی بده دستش مشغول بشه یا براش کارتون بزار پسرت بگو بزرگ شدی دیگه باید خودت بیای بشینی رو سفره غذاتو بخوری نخوری دیگه غذا نیست

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۶ سالگی
داستان از اونجا شروع شد ک من سر پسر اولم ک باردار شدم دکتر تو سونو فهمید ک رحمم دوشاخه و بهم گفت بارداری سختی داری و باید استراحت کنی منم تا جایی ک تونستم استراحت کردم تا ۳۵هفته دردم گرفت و زایمان کردم و خداروشکر پسرم دستگاه نرفت چون آمپول ریه هم زده بودم...بعد از شش سال دوباره تصمیم گرفتیم ک اقدام کنیم و باردار شدم و دکترم رو عوض کردم و بهش گفتم من رحمم دوشاخه سابقه زایمان زودرس دارم و مراقبت هامو ب موقع میرفتم و سونو هام همه سالم بود تا اینکه ۳۳هفته رفتم مطب چکاپ شدم گفتم تکوناش کم شده و مث قبل نیس دکتر گفت سریع برو بیمارستان نوار قلب بگیر رفتم و گفت ک نامنظم میزنه و باید بستری بشی آخه من سرفه شدید هم میکردم و حس بویاییم رو از دست داده بودم تا حدودی بعد گفتم شاید ب خاطر سرما خوردگیمه گفت ن باید ی شب بخوابی منم ب شوهرم گفتم و برو خونه با پسرم رفتند و صبح منو بردن سونو گفت همه چیزش خوبه وزنشم خوبه درشته بچه بعد دکترم ترخیصم کرد و اما گفت اگر تکون نخورد خبرم کن منم اطرافیان بهم میگفتند اشکالی ندارد تکوناش کمه ماه آخر جای بچه تنگ میشه و نمیتونه تکون بخوره