۱۲ پاسخ

مامان نیلای من هم دخترم رو پا می خوابید از یه شب گفتم شما خودت بخواب من پیشت می مونم تا خوابت ببره دکتر گفته شما باید خودت بخوابی الان از اون موقع دوماه می گذره وخودش می خوابه

دختر منم اینجوری بود اصلا خواب نداشت شب تا صبح دائم روی پام بود الانم رو پا میذارمش ولی تا وقتی که خوابش میبره بعدش میذارمش زمین
الان براش مکمل و سویق گرفتم و آخرشبا بجای شیر بهش فرنی میدم از همون سویق و مکمل هم داخلش میریزم بهش میدم میخوره و راحت میخوابه فقط یبار بیدار میشه آب میخوره باز میخوابه قشنگ ۱۲ ۱۳ ساعت میخوابه
امتحان کن ببین گرسنه نیست تشنه نیست
کم خون نیست اینا همه مهمه برای خواب راحت بچه انقدم خودتو اذیت نکن من پدرم دراومد

عزیزم ماشاا...بزرگ شده عادتش نده بالش بذار خودتم بخواب کنارش نوازش کن تا بخوابه اینجوری که چند روز دیگه زانو درد میگیری

چه بدعادت ش کردین
هرچه سریع تر ترکش بدین که کارتون خیلی سخت میشه هرچی بزرگتر شه

چون در آرامش نمیخوابه اینجوریه عادتش بده رو زمین بخوابه
یا اگه رو پات میخوابونی بعد بذار زمین

من برای دخترم یه تاب نصب کردم واقعا خوبه تابش میدم تا خوابش ببره بعد میزارم زمین. اگه شبا سیرش کنی راحت می‌خوابه

چرا بچه رو از یه وابستگی میگیرید به کار دیگه وابسته اش میکنید؟
من باشم دیگه رو پا تکون نمیدم تا از سرش بیفته
تا کی میخوای بزاری رو پات؟
الان روز به روز سنگینتر میشن
فکر پا و کمر خودت نیستی؟

یزدان شبا ساعت ۲میخوابید اونم بزور تا ۱۰ صبح هم می‌خوابید لامپ هاروهم روشن با تلوزیون نمیذاشت ماهم بخوابیم الان ساعت ۸ونیم بیدارش میکنم عصر هم می‌خوابه ساعت ۱۲ و نیم باما می‌خوابه راحت شدم

پسر منم خواب شبش خیییلی بده
همش شبا گریه میکنه

خیلی کم میخوابه عزیزم و اینکه عادت دادی رو‌ پات بخوابه پاهاتو داغون میکنی

چراااا؟؟؟

چرا رو‌پاهات اونم کل شب؟!!

سوال های مرتبط

مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
مامان های شاغل شما چطوری مدیریت میکنین تایم تون رو؟
من صبح ها ساعت 6 بیدار میشم تا صبحانه آماده کنم و دختر بزرگم رو راهی کنم و دختر کوچیکم رو ببرم مهد فقط در حال بدو بدو کردنم ساعت 7 که میشینم تو ماشین انقدر کل این یک ساعت دویدم که میگم خدایا شکرت نشستم 😅
بعد هم که سرکار شغلم هم فشار روحی و روانی زیاد داره بیشتر ذهنی خسته میشم تا دخترم از مهد بردارم بیام خونه 3ونیم دیگه خونه ام کل تایم تا ساعت 12 که بخوابم خدا میدونه همش در حال دویدنم
با دخترا وقت بزارم، شام شب و ناهار فردا رو آماده کنم(بیشتر 2 وعده درست میکنم هم شب بخوریم هم بمونه برای فردا ناهار )میان وعده دخترا و ظرف غذای دختر کوچیکم رو آماده کنم، چون صبحانه و ناهار و دوتا میان وعده اش تو مهد میخوره، خونه رو تمیز کنم آشپزخونه رو جمع کنم، شب دیگه هلاک غش میکنم
دلم میخواد یه کتابی بخونم، نیم ساعت حداقل تردمیل برم، باشگاه که دیگه فرصت نمیشه تایم ندارم
حس میکنم دیگه توان ندارم
سرکار هم نرم اصلا نمیتونم،نه به خاطر نیاز مالی، به خاطر اینکه مستقل بودن رو و تو اجتماع بودن رو دوست دارم
دخترم هم بدخواب شبا خواب با کیفیت ندارم
مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
چند روز پیش یکی از اقوام نزدیک که جوان هم بود فوت کرد دخترم رو خواهرشوهرم نگه می‌داشت من از صبح تا غروب گرفتار بودم به خاطر کم خوابی و گریه این چند روز سر دردهای میگرنی ام عود کرده هیچ جوره با هیچ مسکنی خوب نمیشه
صبح هم ساعت 5 دخترم بیدار شد آب خواست دست زدم دیدم تب داره 38 ونیم بود بهش استا دادم ولی دیگه نخوابید تا ساعت 8 نیم وقتی دخترم خوابید خودم هم مسکن خوردم کنارش بیهوش شدم
هنوز نیم ساعت نبود چشمام گرم شده بود حس کردم آیفون مون زنگ میزنه هم زمان صدای پای راه رفتن هم شنیدم
تو عالم خواب گفتم حالا شوهرم در رو باز میکنه یهو یادم اومد شوهرم سر کار چنان از خواب پریدم از ترس چون بعد رفتن شوهرم هم در رو قفل کردم می دونستم جز خودم و دخترم کسی خونه نیست
رفتم سمت آیفون دیدم کسی زنگ نزده چون آیفون مون هم زمان با زنگ زدن عکس میگیره آخرین عکس برای صبح ساعت 7 بود که سرویس دختر بزرگم اومده بود
برگشتم دوباره تو اتاق خواب دست زدم دیدم تب دخترم باز رفته بالا
یعنی این اتفاقا باعث شد بیدار بشم وگرنه از شدت خستگی و بی‌خوابی اثر مسکن اصلا بیدار نمیشدم
خیلی خدا رحم کرد، نمیدونم این اتفاق توسط خدا یا نیروهای ماورا طبیعی یا به خاطر شرایط روحی سختی که ابن روزا گذروندم و اعصابم ضعیف شده هرچی علتش بود باعث شد بیدار شم وگرنه با اون تب بالا ممکن بود دخترم تشنج کنه تو خواب