۸ پاسخ

چقدر خوب با یاسین حرف میزنیم میخوایم بریم خونه فلانی نه باید جیغ بزنی کسی بزنی اذیت کنی میگه باشه برعکس انجام میده🫤😐😑

تو بنده برگزیده خدایی 😂
عروسی داداشم پسرم اصلا تو فیلم و عکسا نیست همش در حال دویدن و بازیه اخر مراسمم با مادرهمسرم میشه خونشونون کلا هیچکس ندیده بودش
میگفتن عکس بده ببینیم چی تنش کردی آخه همین یه دونه برادرو داشتم 😆😐😅

عزیزم ماشالله بهش آخرین عروسی ای ک با رادمهر رفتیم و تنها عکسی ک دوستم ازش گرفت پدری ازمون دراورد حتی نذاشت درست برقصم🥲میگفت مامان بیاد بشینه

تصویر

ماشالا خدا حفظش کنه.❤️❤️ اون شلوغ کاری های تو خونه اقتضای سنشه الان باید بریز و بپاش کنه غیر از این بود باید شک میکردی. ولی خب مشخصه بچه عاقلیه بلده کجا چجوری رفتار کنه. 😍😍😍

عزیزم ماشالله بهش😍😘

عزیزم .خداروشکر حداقل آدم تو عروسی و مهمونی بتونه یه ذره خوش بگذرونه

عزیزم خدا حفظش کنه بچه رو چشم نزن

خدا حفظش کنه . دختر منم جایی بریم انقدر اروم میشینه همه میگن خوشگل بحالت تو خونه همینه دیگه کاری نداری ولی خونه مثل بمب همه جارو میترکونه

سوال های مرتبط

مامان 🦋🐣🦄 مامان 🦋🐣🦄 هفته پانزدهم بارداری
کسایی که دلش رو ندارن نبینن یه خواب عجیب دیدم ⛔️خیلی میترسم .کسایی که تعبیر خواب بلدن یا اگر کسی رو میشناسین بلده تروخدا معرفی کنین حالم خیلی بده لطفا ببینین تاپیک رو : من بعد از اذان صبح خوابم برد . خواب دیدم تو یه خونه که طبقه پنجم یا ششم بود دخترم از الان یکم بزرگ تر بود و یه پسر هم داشتم بودم و دخترم رو دیدم که من هواسم نبود و از بالکن پرت شد پایین برف میومد و شب بود رفتم جلو دیدم جنازشو . دور از جونش ‌. یکم گذشت و باورم نمیشد فقط میگفتم یا حسین نه نکن من میمیرم . رفتم بالا سرش مرده بود خودمو میزدم و گریه میکردم دو سه روز گذشت و مراسم ختم بود و دخترم رو با کفن آورده بودن بغل گرفته بودم و لالایی میخوندم و گریه میکردم (همچنان توی خواب گیر کرده بودم ) اومده بودم تو پذیرایی و همچنان میگفتم من میمیرم از این داغ . چند نفری هم دور خونه نشسته بودن یهو دیدم یه موجود مهیب ترسناک بالا سر دخترم بود یچیز بین زن و مرد خیلی بزرگ هیکل و ترسناک روح دخترم در بدنش ول بود و من میدیدم. همه ی آدم های اطرافم محو شدن دویدم طرف اون موجود التماس کردم نبر نبرش . اومده بود روحش رو ببره . یهو حمله کرد بهم و چسبوند با یه دست منو به دیوار . گفت تو کی هستی که دخالت میکنی . گفتم منو ببر ترو. به خدا از دخترم بگذر من میمیرم بدون اون (ادامه اش و تو بخش پاسخ ها میزارم ) یا تاپیک بعدی بخدا دارم خلاصه میگم
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
مامانا امشب حنابندون پسر عموم بود بعد سر یه دلخوری از شب چله از پارسال شوهرم میگفت نمیریم عروسی پسر عموت و خیلیم محکم به همه هم گفته بود دوهفتس بحث داریم ظهر مامانم بهش پیام داده بیاد گفته نه مادر شوهرم بهش گفت گفت نه اصلاااا خلاصه که منم زورش نکردم گفتم هر جور راحتی بعد عصر با دخترم رفتیم پارک ساعت ۷ زنگ زده که برین خونه اماده شین برین به خاطر تو میریم حالا از اون اصرار و از من انکار گفتم من اصن دوست ندارم برم جایی که شوهرم دوست نداره( الکی مثلا🤪) هی گفت نه برا تو میام خلاصه رفتیم اونجا انقدر بابا و مامان و عمه هام خوشحال شدن هی تشکر کردن اومدیم 😁 شوهرمم که با پسر عموم خوب نیود اخر کار رفته بود غذا میکشید کمکشون خلاصه که سیاست زنانه داشته باشید 🤪😁 شوهرم تو بحثای اخیر میگه نکنه پسر عموت میخواسته بیاد بگیرتت که انقدر سنگش و به سینه میزنی😑اخه پسر عموم از من کوچیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچ وقتم حرفی نبوده بینمون بعد ببین چه برداشتی میکنن شوهرا
مامان ايمى مامان ايمى ۲ سالگی
سلام دوستان

یه سوالی ذهنم رو درگیر کرده. یکی از دوستان خانوادگی ما پسرش ۶-۷ سالش هست پنج شنبه جایی رفته بودیم که اینها هم بودن پسرش یه توپ داشت دختر منم توپ اورده بود همون مدل همون رنگ..
فقط خیلی کم توپ دختر من کم بادتر بود دخترم بهونه کرد و کلی گریه کرد که اون یکی توپ رو میخواد من بهش گفتم این واسه شماست..
بعد همسرم مه دید دخترم خیلی گریه میکنه به پسره گفت موقت توپ رو عوض میکنی؟ بعد دوباره پسش بدیو پسره گفت نه.
مامان پسره که دورتر وایساده بود گفت واسه خودشه حالا چهه فرقی می کنه.
به نظرم درسته که هرگز نباید وسیله بچه رو به زور گرفت ولی مثلا تو سن اون پسره میشد زراش توضیح داد که مثلا این کوچولو و داره گریه میکنه حالا یه کوچولو توپت رو عوض کن.
یه جورابی بچه های الان همدلی بلد نیستم البته نه همه مثلا یه دختر دیگه تو همون سن و سال بود خیلی بچه عاقلی بود و ربتارش با کوچکترها عالی.
به نظر شما تا کی باید به بچه ها گفت این واسه خودته و به کسی نده
مامان شاهان و رایان مامان شاهان و رایان ۳ سالگی
سلام
دیروز وقت دکتر داشتم تو خود بیمارستان اتلیه داشت از یه هفته قبل به شوهرم گفتمو وقت گرفتم
دیروز قبل رفتن سریع رفتم ارایشگاه موهامو شنیون کردم به مامانمم زنگ زدم گفتم بیاد که هم کمکم تو اتلیه باشه هم واسه پسرم لباسا رو واسه عکس عوض کنیم
از لحظه ایی که نشستیم تو ماشین شوهرم شروع کرد غر زدن و تیکه انداختن رفتیم اتلیه با لحن بد به مامانم پرید بعد که پسرم گریه کرد مامانو پسرم رفتن بیرون شوهرم جلو زنا که عکس میکرفتن شنگول شده بود بعد عکس رفتیم دیدیم مامانم پسرمو برده پارک بهش کفتم تو برو پیش بچه منو مامانم بریم دکتر یهو دیدم از زمین بازی رفته بچه رو به زور بغل کرده که ببره تو ماشین بشینن و شاهانم داره جیغو داد میکنه
از دیروز انقد ازش بدم اومده دلم میخواد خفش کنم تا الان یه کلمه باهاش حرف نزدم
قرار بود امروز پسرمو ببره مهد منو پسرم بیداریم شوهرم خودشو زده به خواب که نبره
ساعت دو وقت دندونپزشکی داره بیشرفم اگه بزارم بره حالا که دلسوزه کار خودشه