پارت دوم
ولی من زندگیم بهم ریخته بود تازه دانشگاه هم قبول شدم مگه مرض دارم ی مرد مثل بابام بیاد تو زندگیم آخرش کتکم بزنه هرچی پیام میداد ج نمیدادم اون گوشه پیامش همیشه بود تو اینستا ولی من اجازه نمی‌دادم
از بخت بد من بابام انگار طلسم شده بود نذاشت دانشگاه برم یادمه انقد گریه کردم ی بار انقد گریه کردم دیگه نفهمیدم چیشد بعدش خودم تو بیمارستان دیدم تصمیم خودم گرفتم با ی ترامادول خلاصه کنم زندگی نکبت بارمو ی پسره بود تو دوران مدرسه بچه ها هرکاری میخاستن بکنن بهش میگفتن برا گوشی سیم‌کارت پیام دادم بهش برام ی خشاب قرص ترامادول بیار اول گفت ن فلان بهش گفتم من همیشه میخورم چی میگی نمیتونی ب کسی دیگه بگم اونم قبول کرد اومد داد بهم
دو روز تو دستم بود جرعت نداشتم
که بابام کارش از دست داده بود تو آلمان یعنی پروژه بخاطر ی زن ب فنا داده بود اونا هم نخاستنش اومد خونه ماشین خونه به نام مامانمه ب مامانم گفت یا ماشین می‌فروشی پول میدی من برم یا خونه رو آتیش میزنم رو س تا تون حالمون خوب نبود حال من بدتر ۴ تا از ترامادول خوردم

۳ پاسخ

ای بابا🥺

عزیزم 😞.

الهیییی دختر تو چقدر منییی 🥲
خوب چیشد؟

سوال های مرتبط

زهرا زهرا قصد بارداری
خانما من بابام تعبیر خواب انجام میده یعنی یک چیزایی بلده و درستم میشه از روی ساعت و چند ماه بهت میگه تا چند روز چقدر میشه اتفاق بیافته یا بخاطر فکر کردن بهش بوده
حالا من خواب دیدم نمیخام ب بابام بگم برام تعبیرش کنه
دیشب خواب دیدم من با دوستام رفتیم ی جایی تفریح و مسافرت بعد اونجا من و ول کردن رفتن منم جایی بلد نبودم توی همون مغازه موندم و نمی‌دونم چیشد ک دیدم خواهرم داره مرغ و تیکه تیکه می‌کنه منم ی نوزاد یخ زده کوچولو بغلم بود میگفتم این بچه منه ولی یخ زده شالم و بیرون آوردم پیچیدم دور بندش بهش میخواستم شیر بدم اولش شیر نمیومد بعد خیلیییییی شیر اومد خواهرم گفت بچه رو بده ب من برو کمک مادرشوهرت منم بچه رو گذاشتم پیشش گفتم من زود میرم و میام همینطور شب بود میدویدم و ی تیکه مرغ پخته می‌خوردم تو راه راه و گم کردم هرچی میرفتم از پیش نوزادم دور میشدم به خونه مادر بزرگم نزدیک تر اونجا خالم بچه بدنیا آورده بود دختر بود دادش ب من انقد دوسششششش داشتم انقد هواش و داشتم ولی بهم میگفتن تو ک اینطور سرت میاد بخاطر جن و انس هست
دیشب خیلی تو خواب گریه کردم ک چرا از بچم دور شدم
کاش حداقل یا خدا بهمون نینی بده یا نمیده این خوابا رو نبینیم
❤️‍🩹.... ❤️‍🩹.... قصد بارداری
سلام خانوما من همسرم بار اول از مایش داد تعدادش خیلی کم بود یعنی ضعیف بود خیلییی دکترخودم آدرس ی بیمارستان داد رفتیم بهمون گفتن ما از جاهای دیگ قبول نداریم ی بار دیگ از بده همسرم داد رفتم جواب گرفتم زده بود تعداد ۲۰ مورفو تحرک صفر منم خوشحال شدم ک تعدادش زیاده دکتر اولورژی هم مرخصی بود بعد گفتم تا دکتر بیاد خودم ب همسرم خرنوب ژل رویال دادم بعد دوماه شوهرم از داد زده تعداد ۵۵ زده بود بعد خودم تو اینترنت ی دکتر اولورژی پیدا کردم اونم گف من این آزمایش قبول ندارم آدرس ی آزمایشگاه داد بعد جواب ازمایش نگاه کردم تعدادش خیلی کم بود دکتر سونو داد اندازه همه چیش خوب بود فقط ی سمت واریکوسل خفیف داشت دکتر اولورژی گفت ک باید عمل کنه بعد گفتیم فعلا شرایطش نداریم چندتا دارو داد گف یکماه بخوره بعد ی ازمایش هورمونی هم نوشت اونم قراره ی ماه دیگ بده دکتر ببینه

عکس ازمایش گذاشتم براتون بنظرتون درمان میشه کسی بوده با این شرایط مشکلش حل شده باشه ؟؟
اصن شوکه شدیم وقتی جواب ازمایش دیدیم اصن فکرشو نمیکردم همسرم مشکل داشته باشه بعد ی سال اقدام فهمیدیم میشه بخاطر قرص چاقی اینا باشه تعداد کم شده باشه چون همسرم ی موقع قرص چاقی اینا میخورد نمیدونم چیکار کنم 😞💔😭
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۹❤️❤️❤️
با گریه گفتم خانم دکتر حامله ی چی؟من پروژسترون زدم،دارو عطاری خوردم،زعفرون خوردم،شیافت گذاشتم
مگه میشه باردار باشم
صفحه مانیتور رو برگردوند سمت گفت باور نمیکنی خودت نگاه کن
اشکامو با پشت دستم پاک کردم ب مانیتور نگاه کردم،دیدم یه جوجه ی کوچولو داره دست و پا تکون میده،دکترم خندید گفت داره ب مامانش سلام میکنه
دستیارش،باخوشحالی گفت کی همراهته برم خبر خوب رو بهش بدم؟گفتم شوهرم
دیوید رفت تو سالن
یه پنج دقیقه بعدش دوباره اومد تو اتاق و با خنده میگفت یکی بره شوهر این بنده خدا رو ملتفت کنه ک زنش بارداره،اونم باورش نمیشه بیچاره
اینقدر فشار روم بود و استرس و خوشحالی قاطی شده بود ک جون نداشتم،یه لیوان آب قند برام آوردن خوردم و رفتم تو سالن
هر چی گشتم دنبال شوهرم ندیدمش،تو سالن هر مریضی بود با خنده و ذوق نگاه می‌کرد و تبریک میگفت بهم
ولی خودم هنوز باورم نمیشد
دوباره رفتم پیش دکترم
گفتم خانم دکتر تورو خدا درست دیدین دیگه،بچه بود؟سالم بود؟هیچیش نبود؟
گفت نه عزیزم استرس نداشته باش ،بارداری و بچه ات هم صحیح و سالمه و هفته ی آینده هم باید بری سونوNT
یکم دارو تقویتی برام نوشت و گقتم معده ام درد داره و بالا میارم و دارو نوشت و اومدم از اتاق بیرون
دیدم شوهرم ته سالت وایساده و نگاه میکنه باخنده
رفتم جلو بغلم کرد و گفت مبارک باشه مامان شدنت
گریه تم گرفت اونم گریه کرد
عکس سونو رو بهش نشون دادم کلی ذوق کرد
دیدم گوشیش هی داره زنگ میخوره،گفتم کیه جواب بده
گقت بعدا جواب میدم
بهش گفتم دکتر بهت گفت چه عکس العملی داشتی
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۱۳❤️❤️❤️
گفت دخترم بلند شو خدا رو شکر بچه ات صحیح و سلامته
با خوشحالی اومدم بیرون و مامانمم خوشحال شد
همه رو بردم ب دکتره نشون دادم،بازم راضی نشد و گفت باید پیش مشاور بری
اینقدر بهم استرس وارد شده بود و بدم اومده بود از دکتره ک همه ی مدارکمو جمع کردم و خدافظی کردم و اومدم بیرون
دیگه پیشش نرفتم،یه دکتر بود ک خواهرم تحت نظرش بود(یادم رفت بگم،خواهر دوقلوم قبل از اینکه من متوجه بشم باردارم،حامله شده بود و کلی ناراحت بود ک چرا بچه ی دومش رو آورده در صورتی ک من هنوز بچه ندارم،و جالبه،وقتی متوجه شدم ک حامله ام،فاصله امون فقط ۲۰ روز بود)
بهم آدرس داد و رفتم پیش اون و همه مدارک رو دادم بهش و گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه و جای نگرانی نیست
روز ب روز شکمم بزرگتر میشد و منتظر اومدنش بودم
ماه آخر چون وزن اضافه نکرده بودم،شوهرم آوردم خونه بابام و گفت تا زایمان اونجا بمون
حدود ۲۷روز همونجا بودم،دکترم هی امروز فردام میکرد برای زایمان،و بهم پیشنهاد سزارین هم داد،ولی گفتم نه خانم دکتر هر چی خدا بخواد
روز دوشنبه بود ک رفتم نوار فلب گرفتم و بهش نشون دادم و معاینه کرد و گفت دهانه رحمت خیلی سفته و گا مغربی استفاده کن تا هفته آینده اگه دردت شروع نشد،با نامه بیا بیمارستان تا با سوزن فشار بدنیا بیاریم
همون شب ساعت ۱۱:۳۰کیسه آبم پاره شد
تا ساعت ۱ شب ب هیچکی هیچی نگفتم،ولی دیگه تکون های بچه امو نمیفهمیدم و ترسیدم و مامانمو صدا زدم
اونم هول ورش داشت و زنگ زد ب داداشم و اومد دنبالمون تا بریم بیمارستان
چون خونه خودم شهرستان دیگه ای بود ساعت ۱ ب شوهرمم زنگ زدیم تا اونم خودشو برسونه