پارت۸👶🏻👶🏻👶🏻
حدود یه هفته کارم شده بود علف دم کردن و زعفرون خوردن و شیافت گذاشتن و خبری از پریودی نبود،با خودم میگفتم این داروها اینقدر برا بدنم سنگین بوده ک زده نابودم کرده
نکنه رحمم بگن باید در بیاری و زخیم شده و کاری نمیشه کرد،نکنه دیگه بچه دار نشم و پریود نشم
با خودم هزار فکر ناجور کردم حدود دوماه و نیم بود ک از پریودم گذشته بود و با هیچ چیزی هم راهش باز نمیشد
با گریه ب دکترم زنگ زدم گفتم من پریود نمیشم چکار کنم،
اونم نگران شد گفت بیا پیشم چکت کنم دوباره،ببینم مشکل از کجاست
خلاصه اینقدر استرس داشتم اون روزا ک همش بالا میاوردم،همون روز تو راه کلینیک هم حالم بد شد از استرس و زدیم کنار و بالا آوردم
تو مطب نشستیم،دل تو دلم نبود،دکتر صدام زد و رفتم گفت برو تو اتاق سونو آماده شو تا بیام
نگم ک دیگه جون راه رفتن نداشتم،
رفتم دراز کشیدم،دکتر و دستیارش اومدن،دستگاه واژینال رو آماده کرد و منم رو تخت گریه میکردم ک حالا دکتر میخواد چی بگه و کارم ب کجا کشیده
یه لحظه دستگاه رو ک وارد کرد و چند ثانیه بعدش با تعجب ب صفحه ی مانیتور دوتاشون نگاه کردن،دلم ریخت
گفتم بدبخت شدم حتما چیز خطرناکیه،از پرسید آخرین پریود کی بوده
گفتم۱۴۰۰/۱۲/۲۸
یکم رو دکمه های مانیتور فشار داد،برگشت نگام کرد گفت خانومم حامله ای و الان ۱۲ هفتته

۴۴ پاسخ

گریم گرفتتت بخدااین ی معجزست ک خداهمجوره نگهش داشته برات😭😭

با این همه دارویی که خوردی، فقط خدا حافظ بچت بوده

بااون همه دمنوش و ...بازم مونده بود حکمت خدارو

چه دکتری بوده که با سونو نفهمیده بارداری؟؟؟؟

عزیزم😭😭😭😭❤️❤️دیدی خدا چقد بزرگع

😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍وای اشکم در اومد خانومممممممم

وایی خدایا قربون عظمتتت
خداروووشکر عزیزمم انشالله عاقا سام زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه❤️😍

وای خدایا شکرت اشکم در اومد😭😭

میشه ادامه شو بزاری خیلی کنجکاو شدم

وای تند تندبزادرررر

وای عزیزم چ سختیهای کشیدی ولی خداروشکرک نتیجه گرفتی

دیگه بی بی نزدی قبلش یا آزمایش ندادی؟؟

بقیش و کی میزاری عزیزم

ایجااااان الهی 🥹🥹🥺

گرنگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد


تا خدا نخواد هیچ کس هیچ کاری نمیتونه بکنه هیچ کس حالا با کلی دارو استراحت مطلق و کلی تقویت کننده بخوای بچه نگه داری بخواد بیوفته میوفته ...اما بخوادم بمونه هرچقدرررر مثل شما امپول و دارو بزنه باز نمیوفته

وای وای از حس همسرت هم بگووووو

ملدم من برات 🥹🥹چشام اشکی شد

وای نمیدونم چرا اشک تو چشام جمع شد🥺

بعدی بعدی

باورت میشه با خوندن این پارت اشکم در اومد

خداروشکرررررر

وای عالیه عزیزم بقیه رو هم بزار .گر نکهدار من ان است شیشه را دربغل سنگ‌نگه میدارد

وای خوشبحالت 🥺🥺ازاین بارداری ها ارزومه بخدا

یا خدا قربون مهربونیت برم بخدا اشکم در اومد

ادامش بزار😭

🥺🥺🥺😭😭😭😭

ولی ایده ی خوبیه اگه موافقید بیایم داستان حامله شدنمون اقداممون که چن وقت بوده ذوقمونو بنویسیم اینجوری سرگرم میشیم استرسمون هم کمتر میشه

وایی بااینکه زعفرونم خوردییی😲😲
خداروشکر

بزار دیگه من الان از اونجایی که گفته خانومم حامله ای میخوام زار بزنممممممم ادامشو بزار😩😂

منم جاریم بعد ۱۵ سال بعد هزاران دارو درمان و کاشت وناامیدی طبیعی باردار شد واقعا خیلی حس خوبیه

وااااایی خدا 😄😄

😭😭😭😭دم خدای بزرگ و مهربونم گرم
چجوری ادمارو سوپرایز میکنه😍🥺
واقعا حس اون موقتو خریدارم

نگا وقتی خدا بخواد چیزی نمیشه اون همه دارو خوردی

موهای تنم سیخخخ شد بخدا

اخی😍چقده جالب

وای خدایا چه قشنگگگگ🥺🥺🥺❤️❤️❤️

چقدر کم بیشتر بزار

وای قسمت جذابش😍

میگن باید خدا فقط بخواد دیگه هیچی

اخییییییی😍😍😍😍

واااای چه جالب 😊

واقعا🥲🥲🥲😍

خداروشکر

حداقل روزی یک پارت بزار 😂

سوال های مرتبط

مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۱۲❤️❤️❤️
برا من واقعا فرقی نداشت جنسیتش،ولی همین ک سالم بود الهی شکر
اومدیم و جنسیت رو گفتیم و همه هم خوشحالی کردن،دیگه نمیدونم ب گوش جاریم رسید یا نه ک قشنگ تا ۲ روز ب زایمانم کلا با ما حرف نمیزد و قهر بود
چون دکتر خودم متخصص نازایی و ای وی اف بود و سرش شلوغ بود تصمیم گرفتم برای زایمانم پیش یه دکتر دیگه برم و تحت نظرش باشم برای زایمانم
برای زایمان هم طبیعی رو انتخاب کردم،میگفتم هر چیزی ک خدا خودش بخواد اگه دکتر گفت سزارین ک هیچ نگفت هم میرم برای طبیعی
یکی از دوستام یه دکتر بهم معرفی کرد و با مامانم رفتم پیشش ،حدود ۶ماهم بود دیگه
ازمایشا و سونو ها رو نگاه کرد گفت چرا اینقدر دیر اومدی
گفتم چطور؟گفت خانوم یکی از عدد های آزمایش NTبالاست،حتما بچه ات مشکلی داره ،چطور اینقدر بیخیال بودی
فقط اشک میریختم،بهش گفتم من ب دکترم نشون دادم کل آزمایش ها و سونو ها رو
گفته مشکلی نیست همه چیز خوبه
گفت دکترت سهل انگاری کرده،همین الان تا دیر نشده برو برای اکو قلب جنین
نمیدونین با چخ حالی از اتاق دکتر اومدم بیرون،مامانم نصف عمر شد
منم ک دیگه حرکتاش رو متوجه میشدم. وثانیه ب ثانیه قربون صدقه اش میرفتم
مامانم پرسید چی شده و کلی ناراحت شد
رفتیم اون آدرسی ک داده بود،اول اکو قلب نوبت گرفتیم بعدش هم سونو
با گریه رو تخت دراز کشیدم،دکتر سونو کلی دلداریم داد،گفت از نظر من و سونو بچه ات هیچ مشکلی نداره ولی محض احتیاط اکو قلب حتما برو
رفتیم مطب دکتر برای اکو،زود نوبتمون شد و رفتم تو اتاق و دراز کشیدم،دکتر گفت بخاطر چی اومدی،گفتم نمیدونم
گفت یعنی چی؟گفتم دکتر بهم گفته انجام بده منم اومدم انجام بدم،دید گریه میکنم کلی دلداریم داد وقتی کارش تموم شد
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۹❤️❤️❤️
با گریه گفتم خانم دکتر حامله ی چی؟من پروژسترون زدم،دارو عطاری خوردم،زعفرون خوردم،شیافت گذاشتم
مگه میشه باردار باشم
صفحه مانیتور رو برگردوند سمت گفت باور نمیکنی خودت نگاه کن
اشکامو با پشت دستم پاک کردم ب مانیتور نگاه کردم،دیدم یه جوجه ی کوچولو داره دست و پا تکون میده،دکترم خندید گفت داره ب مامانش سلام میکنه
دستیارش،باخوشحالی گفت کی همراهته برم خبر خوب رو بهش بدم؟گفتم شوهرم
دیوید رفت تو سالن
یه پنج دقیقه بعدش دوباره اومد تو اتاق و با خنده میگفت یکی بره شوهر این بنده خدا رو ملتفت کنه ک زنش بارداره،اونم باورش نمیشه بیچاره
اینقدر فشار روم بود و استرس و خوشحالی قاطی شده بود ک جون نداشتم،یه لیوان آب قند برام آوردن خوردم و رفتم تو سالن
هر چی گشتم دنبال شوهرم ندیدمش،تو سالن هر مریضی بود با خنده و ذوق نگاه می‌کرد و تبریک میگفت بهم
ولی خودم هنوز باورم نمیشد
دوباره رفتم پیش دکترم
گفتم خانم دکتر تورو خدا درست دیدین دیگه،بچه بود؟سالم بود؟هیچیش نبود؟
گفت نه عزیزم استرس نداشته باش ،بارداری و بچه ات هم صحیح و سالمه و هفته ی آینده هم باید بری سونوNT
یکم دارو تقویتی برام نوشت و گقتم معده ام درد داره و بالا میارم و دارو نوشت و اومدم از اتاق بیرون
دیدم شوهرم ته سالت وایساده و نگاه میکنه باخنده
رفتم جلو بغلم کرد و گفت مبارک باشه مامان شدنت
گریه تم گرفت اونم گریه کرد
عکس سونو رو بهش نشون دادم کلی ذوق کرد
دیدم گوشیش هی داره زنگ میخوره،گفتم کیه جواب بده
گقت بعدا جواب میدم
بهش گفتم دکتر بهت گفت چه عکس العملی داشتی
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۱۱👶🏻👶🏻👶🏻
هفته ی بهدش نوبت گرفتم برای سونو NT
تو اون یه هفته عالم و آدم خبر دار شدن ک باردارم و همه زنگ زدن تبریک گفتن و ذوق کردن،تنها کسی ک تبریک نگفت همون جاری کوچیکه بود
اون یه هفته رو با کلی استرس گذروندم،از اونجا ک کلی داروی عطاری خورده بودم و پروژسترون زده بودم و شیافت،و کل ماه رمضون رو روزه گرفته بودم،میگفتم نکنه بچه ام طوریش باشه و خودمو برای هر چیزی ک دکتر بگه آماده کرده بودم
روز سونو گرافی رسید و با شوهر و مامانم رفتیم،دل تو دلم نبود،همراه اجازه نمی‌داد باید تو اتاق و رفتم خوابیدم،کلی این ور اون ورش کرد و تموم ک شد گفت همه چیز خوبه،فقط تنها مشکل جفتته،ک پایینه و باید استراحت کنی
خلاصه ک حدود دو هفته خونه بابام موندم و استراحت کردم و دیگه برگشتم خونه و کار سنگین نمیکردم
در حد غذا درست کردن بود،و جالبیش اینه ک ویار من تازه از اون روزی ک متوجه شدم باردارم ،شروع شد🤣🤣🤣
قشنگ تا ۵ماهگی ویار شدید داشتم و باb6کنترل میشد
خیلی حس خوبی داشتم،خدا یه بچه ک سالها بخاطرش طعنه و کنایه شنیده بودم رو بدون هیچ دردسری بهم داده بود
شوهرمم خیلی خوشحال بود و مراقب بود اتفاقی برامون نیفته
جنسیتش رو نمیدونستیم،ولی سالمیش برامون خیلی مهم تر بود
بعضی وقتا می‌نشستیم صحبت میکردیم،من میگفتم بچه ام دختره،اون میگفت من حسم میگه پسره
سونو ۱۸ هفتگی وقتش رسید و رفتیم برای سونوگرافی
خدا رو شکر اونم همه چیز خوب بود و جنسیت هم گفت گل پسره
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۷❤️❤️❤️❤️👶🏻
از اونجا ک کلا عجله داشتم برای بچه دار شدن رفتم خونه تا آمپول پروژسترون بگیرم و بزنم و زودتر داروها رو استفاده کنم،رفتم تو داروخونه و خانومه گفت حامله نیستی،گفتم نه جانم،کاش بعد هفت سال چشم انتظاری بودم
بهم آمپول پروژسترون دوتا داد، و کنارش یه بی بی چک هم داد گفت اول بی بی بزن بعد آمپول رو
باخنده ازش گرفتم و حساب کردم اومدم بیرون
رسیدیم خونه
فرداش بی بی چک زدم و منفی بود وحسی هم نداشتم ب منفی بودنش چون مطمئن بودم
عصرش هم شوهرم دوتاامپولای پروژسترون رو برام زد
بعد یه هفته ک پریود نشدم،و دیگه نگران شده بودم،مامانم گفت بیا بریم پیش عطاری بهت دارو بده
دیگه ب هر چیزی چنگ میزدم برای بچه دار شدن
با مامانم رفتم عطاری،خانومه کلی علف داد ک دم کنم بخورم تا پریود بشم،شیافت هم داد
دستم کشید روی شکمم گفت رحمت پیچ خورده ب این سادگی باردار نمیشی حتی اگه ای وی اف کنی نمیمونه برات
این حرفو دیگه کجای دلم میذاشتم اخه
اومدم خونه و شروع کردم ب خوردن داروهای عطاری و گذاشتن شیافت ها