پارت ۲۴
فرزین گذاشت رفت بیرون....
من موندم و انیس.....
نغمه توروخدا گریه نکن ببین بخدا درستش میکنم.....
مطمین باش می‌گیرند...
مگه دست خودشه....
خودم از خودم خجالت میکشیدم.....
انیس میشه بریم دکتر.....
مامانم زنگ زد....
انیس ج داد...
سلام خاله خوبین...
مرسی ماهم خوبیم....
هاله نغمه حمامخ از اونجام میاد بریم بازار....
انشاالله فردا برمیگردیم..‌.‌
چشم اومد میگم زنگت بزنه.....
دلم ب حال مامانمم می‌سوخت......
خدا سر هیچ بنده ای نیاره‌.....
با انیس رفتیم پیش یه متخصص زنان.....
گفتم نامزدم باهام رابطه داشت اما خیلی خونریزی دارم......
تا لخت شدن و نگاهم کرد...
خانم اون شخص آدم بود یا حیوون.....
تو نیاز به. بخیه داری.....
چطور با زن خودش این کارو کرده.....
چند سالته....
۱۶
یه سری تکون داد و گفت باید نامزدش بیاد تا من بهش بخیه بزنم.....
خونزیزیش شدیده....
از پا درمیارتش.....
انیس رفت اونطرفو و زنگزد ب فرزین....
نیم ساعت بعد اومد.....

حالم ازش بهم میخورد.....
آقا این زمان درست ولی این دیگه چه وضعشه.....
خانومت نیاز ب بخیه داره کلی خون از دست داده....
فرزین رو ب من....
نغمه حالت خوبه....
بغضم شکست و زدم زیر گریه.....
دکتر تو مطب ب من بخیه زد و ب فرزین تاکید کرد دو الی سه هفته طرفش نرو.....
تو دلم گفتم اون کار خودشو کرد دیگه منو نیاز ندارد......

۹ پاسخ

چقدر حس بدی

وای خدایا چه روزگاری شده

عالی عالی هیجان انگیز.تاپا ت بعدی روبذاری پوست لبموکامل ازبین میبرم،😁

ممنون رویاجان دست گلت دردنکنه عزیژان داستان خودش نیست ولی همه ایناواقعیته

چه حس بدیه زندگی کافر اینجور نشه

در خواستمو قبول کن

فرزین الان شوهرته

ببخشین داستان خودته

مرده شور فرزین ببرن کثافت

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
مامان پرنسس مامان پرنسس ۴ سالگی
سلام
دیروز تولد بودیم مادر مامانم عاشق عروسهاش هست همچنین خاله ام من دیروز ناهار نخوردم کیکم هم نخوردم بعد خاله ام ۲تا ظرف پفک هندی درست کرده بود یکیو اوردپخش کرد منم کم برداشتم برای خودم چند تا دونه بعد رفتم سراغ اون یکی ظرف پفک هندی بخورم قشنگ تو جم بلند گفت نخور اونو دست نزن همچنین ضایع شدم که تو جم بعد زن داییم گفت میری از اون ظرف پفک هندی بیاری خوشم اومد گفتم والله منم اومدم چند تا بخورم بهم گفت نخور ب اون دست نزن گفتم زندایی خودت برو بردار من برم باز میگه دست نزن زن داییم گفت پس برای چی آورده رفت آورد ب همه تعارف کرد نه مادربزرگم که خاله ام ب اون هیچی نگفتن خیلی ناراحت شدم هی میگم من تولد اینا نمیام مامانم گفت باید بیای یکی از دایی هام مجرده منو تو جمع ضایع کرد ب هر دو زندایی هام میگفت این دیونه س منو میگفت منم گفتم خودت دیونه ای اینجوری همه رو میبینی بعد گفت دایی رژیم بگیر یه کم گفتن شوهرم بالشت پر دوست داره چوب شور دوست نداره خندید گاز گرقت رفت نتونست جواب بده احمق خدا جواب تک تکشونو بده. از همه میخوریم والله

ببخشید زیاد چت کردم🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈🙈
مامان توت فرنگی🥰😘 مامان توت فرنگی🥰😘 ۴ سالگی
سلام مامانا. روزتون بخیر . امروز رفتم مهدکودک دنبال دخترم . بعد دخترم ی دوستی داره دقیقا نمیدونم چندسالشه ولی ظاهری از دختر من بزرگتر دیده میشه . خلاصه دختر من اول اومد بیرون بعد این دوستش اومد پیش مامانش ب من گفت خاله دخترت ب بدنم دست میزنه . منم مات و مبهوت موندم . چون این چیزا برای من فوق العاده خط قرمزه یعنی هزار برابر بیشتر از خط قرمز ، طوریکه از وقتی دخترم کلمه یاد گرفت بهش یاد دادم و همش تکرار کردم ک نباید کسی ب بدنش دست بزنه و ب بدن کسی هم نباید دست زد . کل ممنوعه ها رو هر روز برا دخترم با قصه بازی و شعر تکرار میکنم . حتی چن بار خواهرزادم پیرهنشو بالا زد دخترم زود بهش گفت بدن هر کس ماله خودشه و کسی اجازه نداره ببینه فقط مامان اجازه داره .
خلاصه اینو ک دوستش گفت واقعا اعصابم خرد شد و اومدم از دخترم پرسیدم دخترمم گفت سلین گفته ب بدنم دست بزن حتی پرسیدم گفتم کجا و نقطه خصوصیشو نشون داد. گفتم تو چیکار کردی گفت من گفتم کسی اجازه نداره ب بدن کسی دس بزنه و ب خانوم معلم گفتم و خانوم معلم دعواش کرده . یعنی مغزم از اون موقع داره منفجر میشه چون کاریکه مطمئنم دخترم انجام نداده رو با پر رویی میاد میگه انجام داده . و اینکه ماه قبلم دخترم میگفت سلین گفته بیا باهم قرار بزاریم بریم خونمون . منم ب حساب بازی گذاشتم و پیگیری نکردم ولی با موضوع امروز واقعا عصبی شدم . ب نظرتون چ واکنشی نشون بدم ؟ میخوام فردا برم با معلمشون صحبت کنم . اخه ی مربی هست تو کلاس و دوتا کمک مربی ، موندم اینا اونجا چیکار میکنن .
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت 39
نغمه...
چیه مگه نمی‌بینی دارم لباسم می‌کنم برای چی میای تو اتاق....
مگه من نامحرمم ناسلامتی شوهرتم...
واقعا شوهرمی اون وقت میشه بپرسم کجا وقت می‌گذرونی....
فرزین داشت قدم به قدم بهم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.....
دوباره انگار بدنم به لرز افتاد....
یاد اون روز لعنتی افتادم....
فرزین لطفاً به من نزدیک نشو....
انقدر بهم نزدیک شده بود که تنش چسبیده بود به تنم....
لب‌هاشو تا نزدیکی لب‌هام آورد...
نغمه من تا الان دختری به زیبایی تو ندیدم....
دختری که این همه در حین سادگی بدون آرایش این همه به دل بشینه این همه زیبا باشه....
جوری تپش قلب داشتم که فرزینم متوجه شده بود....
تا خواستم حرف بزنم لباشو چسبوند به لب هام....
درسته که قد بلند بودم اما پیش فرزین ریزه میزه به حساب میومدم....
هرچی تقلا کردم که ازش جدا بشم نشد که نشد....
انقدر بهش احساس داشتم انقدر بهش علاقه داشتم که شاید ظاهراً داشتم قاومت می‌کردم اما باطنا دوست داشتم...‌
دیگه انگار ازش خجالت نمی‌کشیدم....
توی ذهنم هزاران سوال بود ازش بپرسم....
دوست داشتم نذارم بهم نزدیک بشم....
اما انگار نمی‌تونستم چیزی بگم....
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
یه دکتر داریم‌تو محلمون آشنای مادرشوهرم ایناس یهو مادرشوهرم زنگ زد گفت خودت برو شرح حال دلوین رو به این دکتر بگو شاید کمکت کنه هیچی دیگه منم رفتم همه رو کامل توضیح دادم به دکترش گفتم چند مدل شربت گیاهی گرفتم هرچی میدم خوب نمیشه هیچ علائم دیگه ای هم نداره اصلا اصلا گفت اگه سرفه هاش خشک باشه و با هیچ کدوم این داروها خوب نشده به احتمال ۹۰ درصد حساسیت داره ریه اش حساس شده هیجی کتوتیفن داد گفت تا ۳ روز بهش بده اگه خو ب نشد و باز سرفه کرد نیاز به اسپری داره بعد بیاد تا هم خودشو چک کنم هم اسپری بدم بعدشرفتم دنبال بچه ها مربی مهدشون اومده میگه وضعیت این دلوین خیلی بده خیلی سرفه می کنه الکی میگه آبریزشم داره 😐😐🙁گفتم کجا آبریزش داره اصلا اینجوری نیست میگه آره این مریضه و نیارشو الکی میگه ماهلینم مریضه گفتم به خدا نیست چرا عیب میزاری رو بچه 🥺🥺 هیچی دیگه با چشم گریون رفتم به مدیرشون گفتم مدیرشون خیلی بهتر از خوده خاله مهده گفتم به خدا بچه آلرژی داره مزیض نیست خودتون که می دونید سرفه زمان می بره تا خوب بشه گفت اون که آره یهو میبینی حالا حالاها دستت بنده بعد رفت به مربی مهد گفت چرا گیر به بچه میدی مامانش اومده میگه آلرژی داره مردم که دروغ نمیگن گفت به خدا کشته مارو سیستم ایمنی بدنش ضعیفه همش جوش خودشو می زنه از طرفی دختر خواهرمم همین مشکل رو داره میگه ماسک که می زنم می خوام خفه بشم اون اسپری می زنه و دارو می خوره خواهرم داشت پی گفت ماسک بدترش می کنه برا همین اونجا از صبح تا ظهر ماسک داره بچه بدتر میشه حالا مونوم با این خاله ی مهدشون چیکار کنم بیش از حد و حساب حساسه دیوونم کرده 😥😥😥آخه من خودم عقام کمه مگه بچه مریض باشه بفرستم مهد😫