پارت 59
لباسمو عوض کردم یه شلوارک و تاپ صورتی تنم کردم و دراز کشیدم.....
نیم ساعت از اومدنم نمی‌گذشت که حس کردم درباز شد.....
الکی خودمو زدم به خواب.....
فرزین اومد پتو رو کشید اونطرفو و از پست بغلم کرد.....
تا گردنم بوسید خندم گرفت اما به زور کنترل کردم.....
دو دقیقه نگذشته بود که گفت فک نکنی نمیدونما الکی خودتو زدی به خواب .....
شونمو تکون دادم و برگشتم سمتش....
تا برگشتم خودشو چسبوند بهم‌‌‌‌‌.....
یه حس هیجانی تو وجودم بود...
فرزین میشه بری سرجات.....
باشه....
و یه آن اومد روی من...
فرزین لطفاً...‌.
اینقد بوسید که من تسلیمش شدم.....
و دوباره فرزین کارشون کرد.....
و ولو شد رو زمین....
محکم بغلش کردم....
سرمو گذاشتم رو سینشو خوابیدم....
صبح تا چشامو باز کردم فرزین بیدار بود...
صبح بخیر...
نغمه....
بله...
من سیر نشدم
یعنی چی...
یعنی بیا دوباره.....
محکم بغلم کرد و شروع کرد ب بوسیدن.....
دوباره نزدیکی کردیم....
هر بار بیشتر از قبل ازش لذت می‌بردم.....

۱ پاسخ

جان دستت دردنکنه

سوال های مرتبط

مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت 39
نغمه...
چیه مگه نمی‌بینی دارم لباسم می‌کنم برای چی میای تو اتاق....
مگه من نامحرمم ناسلامتی شوهرتم...
واقعا شوهرمی اون وقت میشه بپرسم کجا وقت می‌گذرونی....
فرزین داشت قدم به قدم بهم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.....
دوباره انگار بدنم به لرز افتاد....
یاد اون روز لعنتی افتادم....
فرزین لطفاً به من نزدیک نشو....
انقدر بهم نزدیک شده بود که تنش چسبیده بود به تنم....
لب‌هاشو تا نزدیکی لب‌هام آورد...
نغمه من تا الان دختری به زیبایی تو ندیدم....
دختری که این همه در حین سادگی بدون آرایش این همه به دل بشینه این همه زیبا باشه....
جوری تپش قلب داشتم که فرزینم متوجه شده بود....
تا خواستم حرف بزنم لباشو چسبوند به لب هام....
درسته که قد بلند بودم اما پیش فرزین ریزه میزه به حساب میومدم....
هرچی تقلا کردم که ازش جدا بشم نشد که نشد....
انقدر بهش احساس داشتم انقدر بهش علاقه داشتم که شاید ظاهراً داشتم قاومت می‌کردم اما باطنا دوست داشتم...‌
دیگه انگار ازش خجالت نمی‌کشیدم....
توی ذهنم هزاران سوال بود ازش بپرسم....
دوست داشتم نذارم بهم نزدیک بشم....
اما انگار نمی‌تونستم چیزی بگم....
مامان حلما مامان حلما ۴ سالگی
پارت ۲۴
فرزین گذاشت رفت بیرون....
من موندم و انیس.....
نغمه توروخدا گریه نکن ببین بخدا درستش میکنم.....
مطمین باش می‌گیرند...
مگه دست خودشه....
خودم از خودم خجالت میکشیدم.....
انیس میشه بریم دکتر.....
مامانم زنگ زد....
انیس ج داد...
سلام خاله خوبین...
مرسی ماهم خوبیم....
هاله نغمه حمامخ از اونجام میاد بریم بازار....
انشاالله فردا برمیگردیم..‌.‌
چشم اومد میگم زنگت بزنه.....
دلم ب حال مامانمم می‌سوخت......
خدا سر هیچ بنده ای نیاره‌.....
با انیس رفتیم پیش یه متخصص زنان.....
گفتم نامزدم باهام رابطه داشت اما خیلی خونریزی دارم......
تا لخت شدن و نگاهم کرد...
خانم اون شخص آدم بود یا حیوون.....
تو نیاز به. بخیه داری.....
چطور با زن خودش این کارو کرده.....
چند سالته....
۱۶
یه سری تکون داد و گفت باید نامزدش بیاد تا من بهش بخیه بزنم.....
خونزیزیش شدیده....
از پا درمیارتش.....
انیس رفت اونطرفو و زنگزد ب فرزین....
نیم ساعت بعد اومد.....

حالم ازش بهم میخورد.....
آقا این زمان درست ولی این دیگه چه وضعشه.....
خانومت نیاز ب بخیه داره کلی خون از دست داده....
فرزین رو ب من....
نغمه حالت خوبه....
بغضم شکست و زدم زیر گریه.....
دکتر تو مطب ب من بخیه زد و ب فرزین تاکید کرد دو الی سه هفته طرفش نرو.....
تو دلم گفتم اون کار خودشو کرد دیگه منو نیاز ندارد......
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سال ۱۴۰۰ بود نصفه شب طبق معمول دوقلوهامو پیش خودم خوابونده بودم که یهو با صدای استفراغ شدید دلوین از خواب بیدار شدم گفتم خدایا این بچه چش شده فکر کردم مثل همیشه از رفلاکسشه یا از سر سر شیشه حالش بد شده بالا آورده دوباره بهش شیر دادم دوباره وحشتناک بالا اورد صبح شد گفتم حتما ویروسه دیدم خیلی بیحاله بردم دکتر گفت ویروسه شربت ضد تهوع باش دادن هرجی بهش میدادم دیدم داره بالا گیاره در عرض یه ۲۴ ساعت بچه آب آب شد چشماش تو گود رفت شدید بیحال شد به قدری که نا نداشت بگه آب می خوام تا این حد سریع بردیمش دکتر گفت بدنش کم آب شده ببرید بیمارستان تا اومدیپ برسیم آب بدنش خالی خالی شده بود نزدیک بود بره تو کما بردنش اتاق احیا یه تیم ریختن رو سرش یکی سوند وصل می کرد یکی ددتا دوتا سرم وصل می کرد یکی اکسیژن بهش میدم منم که فقط زار میزد فقط😭😭😭پرستاره یهو اومد بیرون گفت چقدر دیر آوردیش یهو گفتم خاک تو سرم بچم مرد گفت نه خیلی بدنش بی آبه که دوتا دوتا سرم زدید چرا دیر آوردی گفتم به خدا در عرض یه ۲۴ ساعت اینجور شد 😭😭سریع بستریش کردن دوتا سرم بهش زدن بچم قشنگ عین بادکنک باد کرد آب اومد زیر پوسش ولی همچنان بیحالی خیلی خیلی شدید داشت اومدن گفتن مشکوکه خیلی احتمال عفونت مغزی هست گفتن باید نمونه نخاع گرفته بشه مونده بودیم اجاره بدیم یا نه به هر زور و ضربی دلمون یکی کردیم و گفتیم باشه بردنش اتاق احیا نذاشتن من ببینم ولی تیمی افتادن روش تا نمونه بگیرن آخرش نتونستن خون با مایع نخاعش قاطی شده بود فقط بچمو الکی زجرش دادن