۳ پاسخ

چقد با داستان بارداریت اشک‌ریختم🥺

الهی عزیزم چقدعذاب کشیدی واقعاخداروشکرک خدامعجزه کرده❤

خیلی سخته

سوال های مرتبط

مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۱۳❤️❤️❤️
گفت دخترم بلند شو خدا رو شکر بچه ات صحیح و سلامته
با خوشحالی اومدم بیرون و مامانمم خوشحال شد
همه رو بردم ب دکتره نشون دادم،بازم راضی نشد و گفت باید پیش مشاور بری
اینقدر بهم استرس وارد شده بود و بدم اومده بود از دکتره ک همه ی مدارکمو جمع کردم و خدافظی کردم و اومدم بیرون
دیگه پیشش نرفتم،یه دکتر بود ک خواهرم تحت نظرش بود(یادم رفت بگم،خواهر دوقلوم قبل از اینکه من متوجه بشم باردارم،حامله شده بود و کلی ناراحت بود ک چرا بچه ی دومش رو آورده در صورتی ک من هنوز بچه ندارم،و جالبه،وقتی متوجه شدم ک حامله ام،فاصله امون فقط ۲۰ روز بود)
بهم آدرس داد و رفتم پیش اون و همه مدارک رو دادم بهش و گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه و جای نگرانی نیست
روز ب روز شکمم بزرگتر میشد و منتظر اومدنش بودم
ماه آخر چون وزن اضافه نکرده بودم،شوهرم آوردم خونه بابام و گفت تا زایمان اونجا بمون
حدود ۲۷روز همونجا بودم،دکترم هی امروز فردام میکرد برای زایمان،و بهم پیشنهاد سزارین هم داد،ولی گفتم نه خانم دکتر هر چی خدا بخواد
روز دوشنبه بود ک رفتم نوار فلب گرفتم و بهش نشون دادم و معاینه کرد و گفت دهانه رحمت خیلی سفته و گا مغربی استفاده کن تا هفته آینده اگه دردت شروع نشد،با نامه بیا بیمارستان تا با سوزن فشار بدنیا بیاریم
همون شب ساعت ۱۱:۳۰کیسه آبم پاره شد
تا ساعت ۱ شب ب هیچکی هیچی نگفتم،ولی دیگه تکون های بچه امو نمیفهمیدم و ترسیدم و مامانمو صدا زدم
اونم هول ورش داشت و زنگ زد ب داداشم و اومد دنبالمون تا بریم بیمارستان
چون خونه خودم شهرستان دیگه ای بود ساعت ۱ ب شوهرمم زنگ زدیم تا اونم خودشو برسونه
مامان سام❤️ مامان سام❤️ قصد بارداری
پارت ۴
بهش گفتم تو رو خدا بهم استرس نده،حتما سرماخوردگیه،چیزیت نیست،کرونا ک ب همین راحتی نیست
رفتیم برای آزمایش ها،انجام دادیم و تست کرونا گرفتن ازمون،هم من هم همسرم،تست همسرم مثبت شد
انگار دنیا رو سرم خراب شد زنگ زدم ب دکترم،گفت اشکال نداره نمونه همسرتون بعدا میشه گرفت،نگران نباش فقط مراقبت کن خودت نگیری
منم تست کرونام منفی شد
با خوشحالی اومدم خونه،ماسک ۳تا زدم تو خونه ک یهو ازش نگیرم و جای خواب و غذامم جدا کردم ازش ک فردا بریم برای عمل
خلاصه ک همه چیزو آماده کردم و رفتم ک بخوابم،تا صبح ساعت ۴حرکت کنیم برای کلینیک،شوهرمم گوشیشو گذاشت آلارم ک بلند شیم
حدودای ساعت ۳ شب از خواب پریدم،دیدم گلوم ورم کرده ه و اصلا نمیتونم نفس بکشم،بلهههههههههههه منم کرونا گرفتم
ساعت ۳ شب اینقدر گریه کردم ک از صدای هق هق گریه ام شوهرم بیدار شد اومد گفت چش شده
صدام در نمیومد بسکه گلوم متورم شده بود
تا هوا روشن شد مردم و زنده شدم
همون صبح قبل ساعت ۶ زنگ زدم ب خواهر دوقلو گفتم آبجی تو رو خدا بیا بجای من برو تست کرونا بده،من بدم دکترم تا ببریم اتاق عمل
هر چی التماسش کردم قبول نکرد،گفت میری اتاق عمل اتفاقی برات میفته،من دیگه خودمو نمیبخشم
همسرمم ب هیچ وجه قبول نمیکرد
دکترم ساعت ۸ زنگ زد
گفت چرا نیومدی،گفتم خانم دکتر،گلو درد شدید دارم،احتمال داره سرماخوردگی باشه،گفت اصلا نیا با این شرایط تخمک کشی کنسله
نگم براتون ک انگار دنیا رو سرم خراب شده بود فقط گله و شکایت میکردم از خدا،ک چرا؟چرا این کارا رو باهام میکنی
چرا اذیتم میکنی
همسرم دلداریم میداد ولی بی فایده بود