۱۰ پاسخ

دختر قوی باش چرا فکر میکنی نمیتونی خودت انجام بدی یا چی
من از روزی ک پسرم مرخص شد اومدم خونه خودم اینو بکم بخدا مادرمو مادرشوهرم میترسیدن پسرمو بگیرن بغلشون چون خیلی ریز بود
از امام رضا بخواه کمکت میکنه تلقین نکن بخودت خیلی بده افسردگی بخوای بگیری التماس دعا فداتشم

ناراحت نشیا
ولی ب نظرم مقصر مامانته
کم کم باید بذاره کارای بچه رو خودت انجام بدی.ولی با نظارت مامانت
مامان منم ۲۰ روز پیشم بود
ولی دیگع آخرا بهم گف خودتم انجام بده
کم کم بگیر دستت
من یکی درمیون خودم بچه رو میبردم میشستم.ی بار مامانم برد حموم.ی بار با هم بردیم ی بارم ک تنها فرستاد حموم ولی خودشم تو حموم بود میگف چی کار کن حواسش بود
کم کم دیگع مستقل شدم

این حس افسردگی بعد زایمانه که من چندروز بعداز زایمان تجربش کردم و اصلا نمیتونستم احساس خوشحالی کنم با اینکه چندماه واسه این روزها لحظه شماری میکردم ولی همش دلم میخواست گریه کنم و اظطراب داشتم و الان چند روزیه سعی می‌کنم سرمو گرم کنم و مامانم هم رفته خونشون و تا فکرمنفی میاد سراغم سریع خودمو مشغول کاری می‌کنم و همش با خودم تکرار می‌کنم من لایق این هدیه و مادر شدن هستم پس به خوبی از پسش برمیام

سلام عزیزم عادیه
منم همین حس رو بعد زایمان دارم
کاری نمیشه کرد با پذیرفت

عزیزم برای بچه اول کاملا طبیعیه ، منم این حس رو داشتم و همش بچه رو میسپردم به مامانم انگار ازش فراری بودم اما بعد کم کم درست میشه فقط با احساسات نجنگ

عزیزم طبیعیه همه این حس و دارن من تا ۲۰ روز کارم شده بود گریه ک من نمیتونم از پس بچه بر بیام
البته ک من تنها بودم و مامانم اینا پیشم نبودن
ولی بعدش ب خودم گفتم خب ک چی بلاخره ی کاریه ک کردم و خدا خواسته پس صددرصد از پسش برمیام
قشنگ برنامه ریزی کردم سعی کردم هرکاری میکنم با عشق انجام بدم و لذت ببرم از بزرگ شدن بچم
ک بعدا پشیمون نشم ک چه زود بزرگ شد و نفهمیدم
الان کاملا با شرایط کنار اومدم
بیخوابی و خیلی چیزای دیگه اذیتم می‌کنه ولی وقتی ب گیسو نگاه میکنم همه چی یادم میره
تو ک مامانت نزدیکته روزی یکی دوساعت بزار پیش مامانت ب خودت برس
کلی حالت خوب میشه مطمئن باش

منم دو ماه و ۱۵ روز خونه مامانم اینا بودم الان دو روزه اومدیم خونه خودمون
البته از ۴۰ روزگی دیگه همه کاراشو تقریبا خودم انجام میدادم ولی بازم خیلی برای اومدن به خونه خودمون دلشوره داشتم
توی راه همش گریه کردم حس میکردم از پسش بر نمیام
اما باورت نمیشه توی دو روز هم به پسرم رسیدم هم غذا درست کردم هم خونه رو کردم دسته گل
اصلا اونجوری که ازش وحشت داشتم نبود

افسردگی بعد زایمانه

عزیزم.من هر روز پا میشم میرم خونه مامانم بچه را میدم دستشون بخوابم اصلا اشکال نداره بک نفر کمکت کنه. الان هم رفتند مسافرت من عزا گرفتم. بهتره با مشاور صحبت کنی خیلی کمکت میکنه

دقیقا منم همچین حسی دارم حس اضطراب و ناکافی بودن

سوال های مرتبط

مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۳ ماهگی
مامانا ی چیزی بگم😄
من و همسرم تو پسر و تک دختر هستیم یعتی من داداش فقط دارم همسرم خواهر فقط داره
بعد موقعه ای ک من حامله بودم جنسیت زیاد برام مهم نبود ولی شوهرم عاشق پسر بود من کلا تو شُک بودم
بعد من عاشق دخترم چون خودم تنها بودم شوهرمم عاشق پسر
وقتی خدا. بهمون پسر داد خوشحال تر از شوهرم بودم ولی من یکی از ارزوهام داشتن دختره 🫠
حالا چرا میگم آرزو ؟
چون من ب مامانم رفتم اون طبعش پسر زا بوده
ولی من نمیخوام مثل مامانم زیاد بچه بیارم
چون مامانم ۵ تا پسر اورده تا رسیده ب من ک دختر بشم
بعد امشب داشتم ب مامانم میگفتم دوتا بچه پشت هم خیلی خوبن مامانم میگفت آره خوبه و اینا (البتهالان نها یک سال دیگه اینا)
بعد همش دارم میگم خدایا اگه دادی دختر بده
بعد مامانم ی داستانی برام تعریف کرد میگفت هیچوقت چیزی و ب زور از خدا نگیر ی آقا و خانم بعد ۱۲ سال بچه دار میشن بعد پسر ۷ یا ۸ سالش میشه سر ی اتفاق میمیره همش میگه بگو هرچی صلاحه
ولی همش میترسم حسرت دختر ب دلم بمونه🫠
دیوانه وار عاشق دخترم چون خودم تک بودم خیلی سخت گذشته بهم
🫠 البته الان برا پسرم جون مبدم جون ب معنای واقعی انقدر ک دوسش دارم ولی من خیلی دختر دوست دارم ولی ب مامانم رفته باشم باید پنجتا بیارم ولی بخاطر وضعیت اقتصادی دلم میخواد حداقل ۳ تا بچه داشته باشم🫠